eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
16.7هزار ویدیو
69 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️📚 📚 🌸🍃 🌺 یه گوشه ایستادم تا به سخنرانی گوش کنم گوشیم زنگ خورد از مصلی بیرون رفتم و به تماسم جواب دادم از سپاه زنگ زده لودن واسه اردوی راهیان نور گفتن؛ اومدن یه نفر کنسل شده و جا دارن. اگه کسی هست که بخواد ثبت نام کنه زودتر اسمش رو بدم بهشون. تا این رو شنیدم فاطمه به ذهنم رسید دختری که از اولین باری که دیدمش خیلی تغییر کرده بود مطمئنا تا الان شلمچه نرفته. صدام زدن از فکر در اومدم و برگشتم داخل بعد از تموم شدن مراسم تا صبح موندیم و وسایل ها رو جمع کردیم انقدر خسته شدیم که خوابمون برد. تو مصلی خوابیدیم البته این خستگی انقدر برامون شیرین بود که هیچ کدوممون حاظر نمیشد با چیزی عوض کنه. ----- نگام به ریحانه افتاد. بعد از ازدواجش دیگه مثه قبل سر به سرش نمیذاشتم دلم تنگ شده بود واسه سر وصداهامون و صدای بابا که میگفت: باز شما دوتا افتادین به جون هم ؟ نگاهم و رو خودش حس کرد و گفت :چیشد به چی فکر میکنی؟ نخواستم با یاد اوری نبود بابا حالش و بد کنم _میگم ریحانه واسه راهیان نور برای یه نفر جا داریم .این دوستت نمیخواد بیاد؟ ریحانه با خوشحالی گفت :واقعااااا ؟؟چراااااا اتفاقا دوست داشت بیاددد برم بهش بگم (. با تعجب به رفتنش نگاه کردم اصلا واینستاد ادامه بدم حرفمو از حرفی که زدم پشیمون شدم اگه نمیومد خیلی بهتر بود دلم نمیخواست زیاد بببینمش .مخصوصا الان که یه حس عجیبی تو دلم ب وجود اومده بود وباعث میشد وقتی بهش نگاه میکنم ناخوداگاه لبخند بزنم. پاشدم به ریحانه بگممم که زنگ نزنه اما دیگه کار از کار گذشته بود ریحانه ذوق زده گفت :بهش گفتم. خیلی خوشحال شدد گفت با مادرش حرف میزنه. یهو داد زد :واییییییییی برنجم سوووختتتت و دویید تو آشپزخونه توکل کردم به خدا و گفتم هرچی به صلاحه اتفاق بیافته... _____ فاطمه امروز سومین روزییی بود که افتادم به دست و پای مامان تا بابارو راضی کنه همش میترسیدم جای خالیشون پر شه و دیگه نتونم برم .خسته شدم انقدر که التماس کردم رفتم تو اتاقم و سرم و رو زانو هام گذاشتم مادرم اومد تو و رو موهامو بوسید و گفت :امشب با بابات حرف میزنم فقط دعا کن اجازه بده یکی ی دونش تنها بره جنوب. یه لبخند از رو قدردانی زدم و گفتم:عاشقتم مامان واسه شام پاین نرفتم تا مامان بتونه بهتر با بابا حرف بزنه همش میگفتم:خدایا یعنی میشه یه معجزه ای شه دل پدرم به رحم بیاد ؟ وای اگه بشه چی میشهه ۵ روز کنار محمددد حتی فکرشم قشنگ بود ریحانه پی ام داد:فاطمه جون چیشدد؟مشخص نشد میای یا نه ؟ از سپاه چند بار زنگ زدن به محمد.گفتم بگه فعلا کسی و ثبت نام نکنن ولی اونام نمیتونن بیشتر از این صبر کنن ۳ روز دیگه باید بریم _فردا بهت خبر میدم .دعا کننن بابام اجازه بده .من خیلی دلم میخواد بیام +ایشالله که اجازه میده نگران نباش شهدا دعوت کنن میای حتماا باهامون ترجیح دادم بخوابم تا از فکر و خیال خل نشم ____ بعداز نماز صبح دیگه نخوابیدم و همش دعا کردم ساعت ۸ بود رفتم پایین مامان و بابا رو میز نشسته بودن. بعد اینکه صورتم و شستم سلام کردم و کنارشون نشستم به مامانم نگاه کردم که اشاره زد سکوت کنم نا امیده شده بودم بابام پرسید :خب فاطمه خانوم شنیدم میخوای بری جنوب خودمو مظلوم کردم و با نهایت تواضع گفتم :اگه شما اجازه بدین یه قلپ از چای شیرینش و خورد +میتونی قانعم کنی واسه اینکه رضایت بدم بری؟ چرا باید بزارم بری؟ _نگاه مامان بهم نیرو داد و با قدرت گفتم :ببین بابا من الان ۱۹ سالم شده ولی نصف عمرم به تحصیل و درس و کتابام گذشت از بهترین لحظات زندگیم هیچی نفهمیدم .احساس میکنم نیاز دارم بفهمم تو دنیا چ خبره . چی اطرافم میگذره و ازش خبر ندارم تا کی بشینم تو اتاقم و کتاب دستم بگیرم انقدر تو تنهایی بودم افسرده شدم و آداب معاشرت و خوب بلد نیستم انقدر که کم تو جمع های شلوغ بودم یه کنفرانس میخوام بدم تو دانشگاه،از استرس غش میکنم این با منطق شما جوره ؟ ۱۹ سالم شده و حتی یه بار نشد بدون استرس برم بیرون با دوستام با اینکه میگفتین ازم مطمئنین وبهم اعتماد کامل دارین پدر من،اجازه بده یاد بگیرم مستقل بودن و تا کی گوشه لباس مامان و بگیرم و دنبالش برم تا گم نشم ؟ به نطرتون هنوز به سنی نرسیدم که یاد بگیرم رو پای خودم ایستادن و همیشه و همه جا که شما نیستین من وقتایی که نیستین چیکار کنم ؟ میخوام اجازه بدین این سفر و برم مطمئنم خیلی چیزا یاد میگیرم و خیلی چیزا میفهمم.میگن سفر راحتیم نیست،این برام ی تجربه خوب میشه بابام لبخند زد و گفت :خب باشه تونستی قانعم کنی. برو.ولی هر اتفاقی افتاد مسئولیتش با خودته از ذوق نزدیک بود جیغ بزنم بهـ قلم🖊 💚و💙
❤️📚 📚 🌸🍃 🌺 از صندلی پریدم و محکم لپ بابا رو بوسیدم مامانم بوسیدم و دوییدم سمت اتاقم زنگ زدم به ریحانه صدای خواب آلودش به گوشم خورد: الو _سلام ریحووووون جونممممممممم بابااااااااممممممم قبولللل کردددد بایددددد چیکارررر کنمممم حالا °°°°°° ____ از دیشب ۱۰ بار به ریحانه زنگ زدم و پرسیدم که چیا باید ببرم همه وسایلم و چک کردم همچیو گرفته بودم از هیجان همش تو اتاق راه میرفتم و منتظر بودم ساعت ۷ شه نمازم و خوندم و لباسام و پوشیدم با اینکه بیشتر عطرام و گذاشتم تو کولم چندتا هنوز رو میز بود شال سرمه ایم و شکل روسری کردم و طرف بلندش دور گردنم شل زدم به تصویر خودم تو آینه نگاه کردم مانتو سرمه ای بلندم و پوشیده بودم با شلوار مشکیم چادرمم اتو شده رو تخت، کنار کوله پُرم گذاشتم ریحانه گفت یه چیز گرمم نگه دارم شبا سرده سوییشرتم و گذاشتم رو تخت که وقتی میخوام برم بپوشمش. مامانم تو آشپزخونه بودرفتم کنارش. با دیدنم یه نایلون داد دستم و گفت: بیا برات ساندویچ کتلت گذاشتم هر وقت گشنت شد بخوری. نایلون و ازش گرفتم و بغلش کردم بغلم کرد و گفت :خیلی مراقب خودت باش . هرچیزی و نخور خدایی نکرده مریض نشی یه مو از سرت کم شه بابات میکشه منو . کلی از ریحانه اینا تعریف کردم و گفتم هواتو دارن که یخورده نرم شد اول اونقدر مخالفت کرد که گفتم عمرا راضی شه _مامان خیلی عشقی داشتم میرفتم بیرون که گفت :فاطمه _جان +اونقدر ضایع به پسره نگاه نکن همه بفهمن و آبروت بره سرخوش خندیدم و بیرون رفتم با ذوق به وسایلم نگاه کردم و خداروشکر کردم که میتونم برم همراهشون. بلاخره ساعت هف شد مامان و بابا آماده شدن تا ببرنم حسینیه منم چادرم و سر کردم و آماده از زیر قرآن مامان رد شدم قرار بود ۷ همه اونجا جمع شن که ۸ حرکت کنیم چند دقیقه بعد رسیدیم بابا کولمو دستش گرفت یه نایلکسم دستم بود جلو چادرم و گرفته بودم و با ذوق رفتیم داخل. تا در بازشد و بابا رفت تو نگام خورد به محمد که با صدای در توجهش جلب شده بود کفشم و کنار بقیه کفشا گذاشتم و پشت سر بابا و مامانم رفتم داخل. چند نفر پراکنده نشسته بودن کسی ونشناختم یهو یکی زد رو شونم برگشتم عقب که ریحانه اومد بغلم با خوشحالی بغلش کردم محمد رفت سمت بابا و بهش دست داد به مامانمم خیلی گرم و با لبخند سلام کرد نگاهش چرخید رو من ،لبخندش نا محسوس شده بودآروم سلام کرد مثه خودش جوابش و دادم با ریحانه و مامان نشستیم کوله رو از بابا گرفتم بابا هم گرم صحبت با محمد شد و ازش سوالایی و میپرسید مامان به ریحانه گفت :ریحانه جون مراقب فاطمه ی من باش ریحانه:چشممممم.نمیزارم آب تو دلش تکون بخوره .نگران نباشین جمعیت بیشتر شده بود یهو ریحانه زد رو پام و گفت :فاطمهه فاطمههه خانوم محسن و دیده بودی؟ _نه کوو +اوناهاش .تازه اومدن تو رد نگاهش و گرفتم و رسیدم به یه دختر محجبه با صورت گرد و سفید دست محسن تو دستش بود جلوتر که اومدن خانومه اومد این سمت و محسن رفت پیش محمد ریحانه بلند شد و با خانومی که هنوز اسمشو نمیدونستم رو بوسی کرد نگاهش به من افتاد از جام بلند شدم و بهش دست دادم ریحانه به من اشاره کرد وگفت :فاطمه جون دوست گلم با لبخند نگام کرد : سلام فاطمه خانوم خوبی ؟ ریحانه بهش اشاره کرد و گفت :شمیم جون خانوم آقا محسن لبخند زدم و گفتم :سلام عزیزم .خوشبختم ریحانه شده بود الگوم سعی میکردم مثه خودش با وقار و متانت حرف بزنم به محسن بابات انتخابش آفرین گفتم شمیم هم خوشگل بود هم مودب تو همون نگاه اول ازش خوشم اومده بود درگیر همین فکرا بودم که محسن بلند گفت :آقایون خانوما اگه ممکنه همه بیاین اینجا بشینین حاج آقا علوی میخوان چند دقیقه برامون توضیحاتی و بدن .بیاین جلوتر لطفا تا صدا بهتون برسه بابا وسایلمو گذاشت یه گوشه رفتیم و جلو نشستیم یه حاج آقایی اومد و چند دقیقه یچیزایی و راجب سفرمون گفت بعدش محمد اومد لبخند زدم و رو صداش دقیق شدم سلام کرد و گفت دو تا اتوبوس داریم سفیدو زرد اونایی که اسمشونو میخونم باید برن تو اتوبوس سفید تک تک اسمارو خوند اسم ریحانه و شمیم و محسنم خوند اما اسم منو نه ترسیدم و به مامانم نگاه کردم .اونم به چیزی که من فکر میکردم فکرد ریحانه گفت :عه پس چرا اسم تورو نخوند؟؟ منتطر موندیم اسم اونایی که باید میرفتن تو اتوبوس زرد و هم خوند اسم من آخرین اسمی بود که خوند سرش و آورد بالا نگاهشو تو جمع چرخوند. بهـ قلم🖊 💚و💙
بسم الله الرحمن الرحیم رب العالمین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
39.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همیشگی مان، جهت تعجیل در ظهور دعای فرج را بخوانیم. ‹🕊 قرار_مهدوی ‹🕊عجل علی ظهور
AUD-20221007-WA0007.mp3
1.78M
هر روز با امام زمان عج عهد ببندیم🌱 📝 من گناه می‌کنم، تو جورش را می‌کِشی سندش؟ «طولانی شدن غیبتت» 😔 🎧 با نوای استاد فرهمند
💐ماجرایِ عروسـےِ سردارِ زهرایی💐 💠به خانواده اش سفارش کردکه برای او همسرشهیدی که سادات باشد برای ازدواج انتخاب کنند می گفت می خواهم داماد حضرت زهرا ص باشم 💠برای عروسی‌اش علاوه بر میهمانان یک کارت دعوت نیز برای حضرت زهرا سلام الله علیها مینویسد و به ضریح حضرت معصومه (س) می‌اندازد 🔹شب حضرت زهرا (س) را در خواب میبیند که به عروسی اش آمده🎊 💠 شهید ردانی پور به ایشان میگوید: خانم ! قصد مزاحمت نداشتم ، فقط میخواستم احترام کنم 💠حضرت زهرا (س) پاسخ میدهند: «مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیائیم به کجا برویم؟ ببین همه آمدیم» 🔹مصطفی دیگر تا صبح نخوابید نماز میخواند، دعا میکرد، گریه میکرد میگفت من شهید میشوم🕊️ 💠شب عروسی بلند شد سخنرانی کرد و گفت: « امشب عروسی من نیست ،عروسی من وقتیه که توی خون خودم غلت بزنم» 🔹 سه روز بعد از عروسی به منطقه رفت، بدون عمامه، بدون سِمَت ، مثل یک بسیجی ، اولِ ستون راهی عملیات شد 💠مادر شهید رسول و مصطفی هر روز در خانه را باز می گذاشت تا خبری از مصطفی شود اما 35سال چشم انتظار بود 🕊🍃مادر شهید وصیت کرد او را در مزار یادبود مصطفی خاک کنند ،تنها مادریست که در مزار فرزندش آرام گرفته 🍃🕊 https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
#قرار همیشگی مان، جهت تعجیل در ظهور دعای فرج را بخوانیم. ‹🕊 قرار_مهدوی ‹🕊عجل علی ظهور
. دعا برای فرج یک است که خیلی‌ها خبر ندارند و بهش اهمیت نمی‌دهند گشایش همه امورات شما در زیاد دعا کردن برای فرج است و.... به دعا برای فرج هم خیلی مهم است که نصیب هر کسی نمیشه (حتی خیلی از متدینین و اهل ادعا) خیلی‌ها به دید بهش نگاه میکنن و از این استفاده نمیکنن ببینید📣 تا قضیه دعا برای فرج پیش میاد خودِ حضرت وارد می‌شوند👇 مثل دستور به صاحب مکیال برای نوشتن کتاب در زمینه دعا برای فرج (بعد از اینکه نویسنده در ذهنش قصد می‌کند کتابی در این زمینه بنویسد حضرت را در خواب می‌بیند که می‌فرماید این کتاب را بنویس) نام کتاب را هم خود حضرت می‌گذارد معلومه این قضیه برای حضرت خیلی دارد (و اینکه در اکثر تشرفات حضرت فرمودند برو به شیعیان بگو برای فرجم دعا کنند. یا فرمودند به شیعیانمان بگوئید خدا را به مصائب عمه ام زینب قسم بدن که فرجم را نزدیک کند😭 یا فرمودند:شیعیانم به اندازه آب خوردن ما را نمی خواهند اگر می خواستند دعا می کردند خدا فرجم می رساند.) خدایـا قَسَمت می‌دهیـم بـه‌ حضـرت ‌زینب کبری فرجِ آقایِ ما را همین‌ الان برسان    🔹 اِلـهـی آمیـن 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_⚡️_ برای چه کنم؟؟؟ برای مشکلاتتون،برای مریضاتون چقدر نذر و نیاز می‌کنید؟ برای امام زمان هم اینجوری نذر و نیاز می‌کنید؟ https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
4_5812279418046908898.m4a
5.84M
بدون تو چه بی کس وکارم ... نــام : مـــهدے(عج) ســن :۱۱۸۹ در فــراق اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد" https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 این جـ‌هان را بےبهاری تا بہ کی شیـعیـان را بیـقرارے تا بہ کی کی میایـے با کدامیـن قافـلہ مهدیا چشم انتـظارے تا بہ کی نذر فرج۵صلوات 🎥 دیدار با (عجل الله تعالی) 🎙 سخنران  : حجت الاسلام نــام : مـــهدے(عج) ســن :۱۱۸۹ در فــراق اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد" https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 توييت سیدعلی خمینی : ✍️ از تمام وجود معتقدیم که جز رهبر معظم انقلاب هیچ شخصی در ایران نبود که جای امام خمینی (ره) را بتواند پر کند. https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
1_5024251495-AudioConverter.mp3
4.34M
_⚡️_چرا افرادی که درزمینه مهدویت فعالیت میکنند در زمینه امربه معروف توجهی ندارند ؟واینکه بالاترین معروف در عالم طبق حدیثی که پیامبر در غدیر خم خواند چیست ؟ پاسخ: ابراهیم_افشاری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 امتی که ندیده خریدار تو شد. 🌷 امام زمان (عج) بین شماست. حضور دارد اما ظهور ندارد. 🌺 استاد ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔷 آخرین سخنم در اینجا با شما اینکه، به جمهوری اسلامی که ثمره خون پدرانتان است، تا پای جان وفادار بمانید؛ و با آمادگی خود و صدور انقلاب و ابلاغ پیام خون شهیدان، زمینه را برای قیام منجی عالم و خاتم الاوصیاء و الاولیاء، حضرت بقیة الله - روحی فداه - فراهم سازید. 📚صحیفه ، ج ۲۰، صفحه ۳۸
هر کسی باشیم و نباشیم! هر چی داشته باشیم و نداشته باشیم! این دنیا میگذره و تموم میشه... توی این دنیای فانی و گذرا که هیچی توش ثبات نداره دلخوشیمون ب اینه که تو رو داریم عزیز دلم! گوشه ی چشم تو از ملک جهان ما را بس! ❤️ !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🌹در لحظه ی شهادت لبخند زیبایی بر لبانش بود بعد ها پیغام دادو گفت: این بالاترین افتخار بود که من در آغوش امام زمان(عج) جان دادم🌹 https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا