فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸چرا قبل از ظهور امام زمان علیهالسلام، فتنه ها بیشتر میشن؟
#سخنرانی-#استاد_شجاعی
ᚐᚑᚒᚓᚔ﴾࿇﴿ᚔᚓᚒᚑᚐ
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
✌در آسـتانہے ظــهور✌
••|🌼💛|•• برگرد نگاه کن قسمت 48 محمد امین از خنده خودش را روی زمین انداخت. خود نادیا هم بلند بلند
••|🌼💛|••
برگرد نگاه کن
قسمت 49
–اوم. اگه من بخوام با پول تو جیبی خودم موهام رو این رنگی کنم مامان اجازه میده؟ من همهی موهام رو رنگ میکنم که قشنگ هم بشه.
–چرا میخوای این کارو کنی؟
–خب، میخوام ببینم چه شکلی میشم.
–فکر نکنم مامان خوشش بیاد.
اخم کرد.
–خوش به حال ساچی، هر کاری دلش بخواد میتونه انجام بده.
لبخند زدم.
–مگه قراره اون هر کاری میکنه توام انجام بدی؟ اون تو کشوری زندگی میکنه که فرهنگشون، سبک زندگیشون، اعتقاداتشوم با کشور ما خیلی فرق میکنه، تو فقط چهارده سالته، به همهی اینا فکر کن. موضوع اصلا هزینش نیست. گرچه هزینشم چندین برابر پول تو جیبی توئه.
ناراضی گفت:
–ولی من خیلی خوشم میاد.
نیمخیز شدم.
–مگه آدمها از هر کاری خوششون بیاد میتونن انجام بدن؟
منم از خیلی کارا خوشم میاد. ولی انجام دادنش یعنی این که خیلی بی ملاحظه و بی درک هستم.
او هم روی تشکش نیم خیز شد.
–تو چه کارایی دوست داری که نمیتونی انجام بدی؟
–خیلی کارا، ولی نمیشه گفت. شروع به اصرار کردن کرد که بگویم.
–اگر قول بدی بین خودمون میمونه میگم. سرش را به علامت مثبت تکان دادـ
–خب مثلا دلم میخواد همهی حقوقم رو اونجور که دوست دارم خرج کنم، ولی نمیشه، یعنی فعلا شرایطش نیست، از یه طرفم خوشحالم که میتونم به خانوادم کمک کنم.
آهی کشید.
–یه بار یه کلیپ از ساچی دیدم میگفت من هر کاری دلم بخواد میکنم. خوش به حالش اونقدر از کنسرتاش پول درمیاره و اونقدر پولداره که اصلا کسی هم به کارش کار نداره.
بلند شدم نشستم.
–ولی هر کس هر کاری دلش بخواد انجام بده که حق خیلی از آدمها زیر پا له میشه.
–چه ربطی داره.
–خیلی مربوطه، مثلا همین دزدی خونه همسایه،
احتمالا آقا دزده پول نداشته، با خودش گفته خیلی باید کار کنم تا پول زیاد به دست بیارم. پس دلش خواسته بره دزدی، به کسی هم مربوط نیست.
نوچی کرد.
–آخه این با دزدی فرق داره.
–به نظر من که زیاد فرقی نداره، امثال ساچی هم وقت با ارزش میلیونها آدم رو با کاراشون میگیرن بدون این که چیز مفیدی بهشون بدن.
–خب علاقس دیگه، مثل ورزشکارا که هر کدوم به یه رشته ورزشی علاقه دارن.
–خب ورزشکارا چی میدن چی میگیرن؟ وقت میزارن سلامتی میگیرن، واسه کشورشون مدال میگیرن. باعث افتخار مردم میشن، مردمی که برای دیدن بازیهاشون وقت گذاشتن. اما امثال ساچی چی؟ خود تو تو این پنج ماهی که ساچی رو دنبال میکنی و وقت براش میزاری چی ازش گرفتی؟
اصلا خودت رو با پنج ماه پیش مقایسه کن به نظرم یه چیزایی هم ازت کم شده.
فوری پرسید:
–چی کم شده؟
–نشاطت، آسایشت، آرامشت، فکر راحتت.
مدام از این که اون خیلی چیزا داره و تو نداری، خیلی مسافرتها میره تو نمیتونی بری، خیلی کارا میکنه و تو نمیتونی انجام بدی تو فکری و غصه میخوری.
میدونستی ساچی چند وقت پیش خواسته خودکشی کنه.
نـویسنده لیلافتحیپور
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
••|🌼💛|••
برگرد نگاه کن
قسمت 50
–اهوم. وقتی شنیدم شاخ درآوردم. دیگه از زندگی چی میخواد؟ همش مسافرت، همش تفریح، همهی دنیا بهش توجه میکنن و دوسش دارن، دیگه این واقعاخوشی زده زیر دلش. مامان یه وقتا میگه ناشکری آدم رو بدبخت میکنهها، راست میگهها...
خندیدم.
–ساچی چه میدونه شکر چیه که بخواد ناشکری کنه توام.
من یه چیز رو خوب میدونم اونم این که خوشبختی با پول و رفاه و این چیزا نیست. باید دلت خوش باشه. وگرنه این همه آمار خودکشی تو کشورهای مرفه بالا نبود.
یه بار داشتم آمار خودکشی تو کل دنیا رو میخوندم سوئد مقام اول رو داشت.
حالا سوئد یه کشوریه که از همه لحاڟ شهرونداش تو رفاه و آسایش هستن.
نادی هم از حالت نیم خیز به نشسته تغییر وضعیت داد.
–واقعا اینا چشونه؟
شانهایی بالا انداختم.
–این که اونا چشونه خب دلایل زیادی داره، یکیش انگیزه نداشتن برای زندگیه، بی هدف بودن.
الان همین ساچی، چرا یه دوره ایی افسرده شده بوده؟ کلی مشاوره و دکتر رفته الان حالش بهتر شده، اون که چیزی کم نداره.
–خب پس دلیل این همه خودکشیها، افسردگیها چیه؟
–به نظر من خودمونیم. وقتی خودمون رو میسپاریم دست دیگران، اونام در ما نیازهای کاذبی به وجود میارن که وقتی بهشون نمیرسیم احساس بدبختی میکنیم. حالا هر کس در حد خودش. یه پولدار وقتی ماشین صد میلیاردی نداره به نظرش بدبخته یکی مثل من و تو وقتی اجازه نداشته باشیم هر کاری دلمون بخواد انجام بدیم احساس بدبختی میکنیم. یکی هم مثل دوست من ساره وقتی پول دوا دکتر نداشته باشه و به نون شب محتاج باشه، برای نیازش تلاش میکنه، اصلا نمیدونه افسردگی چی هست. چون نیازش واقعیه.
گنگ نگاهم کرد.
–نیازش واقعیه؟
ببین الان خود تو، چون ساچی موهاش رو آبی کرده میخوای که توام اون کار رو انجام بدی، این میشه نیاز کاذب، یعنی نیازی که یکی دیگه باعث شده تو هم احساس کنی به این کار احتیاج داری.
نادیا لبهایش را بیرون داد.
–خب قشنگه. شاید نیاز به زیبا شدن دارم.
با لبخند نگاهش کردم.
–ولی تو زیبایی، اتفاقا اونجوری زشت میشی. جون تلما، اگه ساچی این کار و نمیکرد و یه آدم کارتن خواب معتاد، موهاش رو آبی میکرد تو بازم میگفتی قشنگه؟ بازم میگفتی میخوای مثل اون بشی؟
خودش را روی بالشت پرت کرد.
–آخه کارتن خواب پولش کجا بود بره مو رنگ کنه؟
–گفتم مثلا.
–خب چون از ساچی خوشم میاد کاراشم دوست دارم دیگه.
نـویسنده لیلافتحیپور
••|🌼💛|••
برگرد نگاه کن
قسمت51
از ته دل آه جان سوزی کشیدم.
–کاش میفهمیدیم کی رو باید دوست داشته باشیم. کاش وقت و قلبمون رو خرج هر کسی نمیکردیم.
او هم آه کشید.
–با این حرفت موافقم، کاش قلبمون دگمه داشت و با زدنش از انجام دادن کارهای کسانی مثل ساچی منصرفش میکردیم.
–ساچی مجبوره این کارارو کنه، چون مدام باید متفاوت باشه، واسه جلب توجه هواداراش، مدام باید کارای غیر معقول انجام بده. اون حسرت شماهایی رو میخوره که راحت دارید زندگی میکنید و دغدغههای اونو ندارید. شاید دلیل افسردگیش همین باشه، چون آدمهای زیادی مدام در مورد زندگیش، پوشش و همه چیزش نظر میدن، اون که نمیتونه نظر همه رو جلب کنه همین باعث استرسش میشه.
نادیا گفت:
–اگه واقعا اینجوری باشه که خیلی سخته.
دراز کشیدم و سکوت کردم.
چند دقیقهایی به سکوت گذشت. لامپ اتاق چشمهایم را اذیت میکرد.
–نادیا پاشو لامپ رو خاموش کن.
رویش را برگرداند و پتو را روی سرش کشید.
–چند دقیقه دیگه تحمل کنی، محمد امین میاد بپرسه چرا رختخوابش رو ریختیم پشت در اون موقع بهش میگیم خاموش کنه.
پتو را از روی سرش پس زدم.
–پاشو ببینم، وقتی اونجوری اسباب اثاثیهاش رو بیرون ریختی عمرا اون بیاد واسه ما چراغ خاموش کنه. بعدشم جمع نبند تو ریختی.
به طرفم برگشت و با هیجان گفت.
–ببین من یه نقشه دارم. ما خودمون رو بزنیم به خواب یا اون یا مامان میان میبینن خوابیم خودشون چراغ رو خاموش میکنن.
لبهایم را روی هم فشار دادم.
–اگه نقشت نگرفت چی؟
–اون موقع خودم میرم خاموش میکنم.
صدای پای محمد امین باعث شد حرف را کوتاه کنیم و خودمان را به خواب بزنیم.
محمد غرغرکنان رختخوابش را با خودش برد.
یک چشمم را باز کردم و زمزمه کردم.
–این که رفت اصلا تو اتاق نیومد.
–میاد، اونوقت کلا خواب باشیم به نفعمونه.
دوباره چشمهایم را بستم.
محمد امین دوباره آمد. در را باز کرد و بعد از سکوت چند ثانیهایی با دلسوزی گفت:
–آخه، مثل دوتا فرشته خوابیدن. لحنش بوی توطئه میداد.
چقدرم خسته بودن که یادشون رفته چراغ رو خاموش کنن، اصلنم به خاطر تنبلیشون نبوده.
از حرفهایش خندهام گرفته بود ولی از درون خودم را میخوردم تا بتوانم نخندم.
چراغ را خاموش کرد و رفت. ولی در را باز گذاشت.
نادیا پتو را کنار زد و بلند شد نشست و با خوشحالی گفت:
–دیدی نقشم گرفت، دیدی دیدی.
–خب حالا، همچین میگی نقشه به قول بابا انگار نقشه عملیات
"اچ سه "رو کشیدی.
بگیر بخواب.
همان لحظه چراغ روشن شد و محمد امین دست به کمر جلوی در ظاهر شد.
–جدیدا نشسته میخوابی نادی؟
نادیا ماتش برد.
محمد امین گفت:
–فکر کردید منو میتونید گول بزنید.
خندیدم.
–نادی جان نقشههات نقش برآب شد.
محمد امین گفت:
–آره عملیات "اچ سه" بیشتر سه شد.
بعد چراغ را روشن گذاشت در را بست و رفت.
نـویسنده لیلافتحیپور
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
برگرد نگاه کن
قسمت 52
تصمیم گرفتم دو هفته قرنطینه را به درسهایم برسم. بالا شدن معدلم برایم مهم بود. اکثر کلاسهای مجازیام بعد از ظهرها برگزار میشد. چند روزی بود که به خاطر قرنطینه وقت بیشتری داشتم برای فعال بودن در کلاسها.
جزوه ها را از کمد بیرون آوردم و مایوسانه نگاهشان کردم.
آنقدر فکرم مشغول امیر زاده بود که فکر نمیکردم تمرکزی برای درسخواندن داشته باشم.
ولی علاقهی زیادم به درس خواندن باعث شد کمکم تمرکزم را به دست بیاورم.
بعد از گذشت دو روز در حال درس خواندن بودم و مشغول کلاس آنلاین که خانم نقره زنگ زد و گفت که فردا به کافی شاپ بروم.
–خانم نقره مگه تعطیل نشده.
خانم نقره چند سرفه پشت سر هم کرد و گفت:
–چرا، تعطیله، منتها آقای غلامی گفت یه جلسه ایی بزاریم که بعضی نکته ها در مورد مشتری مداری و مسائل دیگه کافیشاپ گفته بشه، من که کرونا گرفتم نمیتونم برم. تو برو بعدا بهم بگو چی گفته شد.
آنقدر از شنیدن این حرف خوشحال شدم که فراموش کردم حتی حال خانم نقره را بپرسم.
به گوشی زل زده بودم و به فردا فکر میکردم.
دلم میخواست زودتر وقت بگذردو فردا شود تا من بتوانم دوباره از کنار آن درخت چنار عبور کنم. دوباره تمام تنم چشم شود و فقط او را ببینم و وقتی او نگاهش به من افتاد، دوباره سربه زیر شوم و تپشهای قلبم را بشمارم.
ولی بعد با خودم فکر کردم چطور تا به حال خبری از آقای امیر زاده نشده، چرا حتی یک پیام هم نداده، مگر آن روز نگفت که میخواهد در مورد موضوعی با من صحبت کند. نکند دوباره اتفاقی افتاده، اصلا نکند از شوهره ساره کرونا گرفته باشد. چرا من سراغش را نگرفتم.
دل شوره عجیبی به دلم افتاد.
میخواستم زنگ بزنم و خبری بگیرم ولی با خودم گفتم به خاطر حرفهای آن روزش شاید من پیش قدم در زنگ زدن نباشم بهتر باشد. گوشی را باز کردم تا فقط یک پیام کوتاه بدهم ولی باز منصرف شدم. با خودم گفتم فردا میبینمش بهتر است عجله نکنم.
بعد از کلاس و درس نادیا وارد اتاق شد و گفت:
–تلما بیا ببین مامان ناهار چی درست کرده.
سرم را سوالی تکان دادم.
انگشتش را روی لبش گذاشت و زمزمه کرد.
– اسمش چی بود؟ آهان، آلفرادو، میگه یه غذای خارجیه. من که تا حالا اسمش رو نشنیدم. تو شنیدی.
فقط لبخند زدم و همراهش به آشپزخانه رفتم.
محمد امین نان در دست از در وارد شد و گفت:
–دیدم غذا ماکارانیه گفتم با نون میچسبه.
مادر حندید.
–بیا یه بارم که غذای با کلاس براتون درست کردم میگید ماکارانیه. همون حقتونه سیب زمینی بخورید.
نـویسنده لیلافتحیپور
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
برگرد نگاه کن
قسمت 53
محمد امین نگاهی به قابلمهی روی گاز انداخت.
–عه مامان خودم صبح رفتم ماکارانی خریدم که.
–اون اسمش پاستاست نه ماکارانی.
موقع خوردن غذا نادیا گفت:
–خوشمزسها ولی انگار یه چیزیش کمه.
یک حله از سینهی مرغ که آنقدر ریز خرد شده بود، به زور سر چنگال میآمد را برداشتم و در دهانم گذاشتم.
–یه چیز نه چندتا چیزش کمه.
مادر اخمی کرد و رو به من گفت:
–آخه اونجور که تو گفتی اندازهی خورشت قیمه باید خرجش میکردم. اینجوری سبکتره، تازه سالمترم هست.
–آخه مامان این غذا بدون سس و...
مادر ابروهایش را تند تند بالا انداخت، که یعنی ادامه ندهم.
نادیا گفت:
–مامان نمیخواد اشاره کنی من خودم اسم غذا رو سرچ کردم. شما سس و قارچ و پنیر پارمزان توش نریختین.
–خب مادر سس قرمز تو یخچال هست پاشو بیاربریز.
–سس قرمز چیه مامان، این سس مخصوص داره که باید جدا درست بشه. من ترکیباتش رو خوندم فکر کنم شیرم داشت.
محمد امین گفت:
–احتمالا این از غذاهای کافی شاپه که تلما یاد مامان داده.
از این که محمد امین اینقدر دیر متوجه اصل قضیه میشد خندهام گرفت. شاید این خاصیت مرد بودن است که زیاد ذهنشان را درگیر نمیکنند.
نادیا گفت:
–خسته نباشی داداش من، پس الان چی داشتن میگفتن.
گفتم:
–از بس اون روز غر زدید. خواستم یه تنوعی تو غذا بشه، حداقل از مشتفات سیب زمینی که بهتره.
نادیا لقمهاش را قورت داد:
–اره بابا، خیلی بهتره، تازه اسمشم باکلاسه، از الان من منتظرم یکی بپرسه ناهار چی خوردید، بگم آلفرودو.
محمد امین لقمهی بزرگی گرفت و گفت:
–تو که به این نیتی مطمئن باش کسی نمیپرسه.
–نادیا گفت:
–ضایع، یه کم کلاس داشته باش، اینو که با نون نمیخورن.
–من که بدون نون سیر نمیشم. بعدشم این همون ماکارانی شکل دار خودمونه دیگه، فقط اسمش عوض شده.
نادیا پوفی کرد.
–نه بابا یه فرقایی داره، مثلا به جای سویا مرغ ریخته،
محمد امین نگاهی به لقمهاش انداخت، مرغ؟ عه مرغم داره؟
نادیا با چنگال کمی پاستاهای داخل بشقابش را زیرو کرد و یک تکه مرغ به سر چنگال زد.
–ایناها، مرغ نیست پس چیه؟
–عه من ندیدم.
پشت چشمی نازک کرد.
–تو همون باید سیب زمینی بخوری. البته حق داری، چون این یه پیش غذاست که ما جای غذای اصلی میخوریم.
مادر نگاهی به من انداخت.
–وا! مگه مردم چقدر شکم دارن که این غذای به این سنگینی رو بخورن بعد یه غذای اصلی هم روش بخورن؟ به خدا اسرافه، همین جوری غذا میخورن که الان چاقی شده یه معزل.
گفتم::
–البته اکثر چاقیها از بیتحرکیه ها.
مادر لبهایش را بیرون داد.
–همون دیگه، از جاشون تکون نمیخورن، نمیسوزونن، ولی هی میخودن.
با شنیدن صدای زنگ گوشیام لبخندم را جمع کردم و به اتاق رفتم.
نـویسنده لیلافتحیپور
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
برگرد نگاه کن
قسمت54
آنقدر صدای ساره ضعیف و بیجان بود که گفتم:
–ساره میتونی یه کم بلندتر صحبت کنی؟ توام مریض شدی؟
صدای مردانه ای جایش را به صدای ساره داد.
–سلام خانم. بله ساره مریض شده میخواد ازتون اجازه بگیره برای استفاده از کپسول اکسیژن. چون من یه کم بهتر شدم ساره میخواست بیاره پستون بده. که خودشم مریض شد.
لبم را گاز گرفتم.
–ای وای، حالا کی بهش میرسه شما که خودتونم سرفه میکنید، حالتون هنوز خوب نشده.
–حالا یه کاریش میکنم.
–فکر نمیکنم آقای امیرزاده مخالفتی داشته باشه،
خوشحال شد.
–خیلی ممنون، لطف کردید. بعد هم تلفن را قطع کرد.
با خودم گفتم نکند من نباید از جانب امیرزاده حرف میزدم.
حالا دیگر بهانهی خوبی داشتم برای زنگ زدن به امیر زاده.
در لیست مخاطبینم دنبال شمارهاش گشتم. همین که انگشتم شمارهاش را لمس کرد، تنم گرم شد. انگار جایی میان آسمان و زمین معلق شدم، برای ضربان قلبم هم که اصلا اختیاری نداشتم، وقتی صدای بوق از آن طرف خط به گوشم رسید قلبم مثل یک دیوانهی زنجیری شد که کنترلش غیر ممکن بود. یک آن خواستم تماس را قطع کنم تا کمی آرامش بگیرم بعد دوباره زنگ بزنم ولی وقتی چند بوق خورد و جواب نداد نگرانی نگذاشت این کار را انجام دهم. آنقدر بوق خورد که قطع شد.
به فکر رفتم. شاید مغازه را تعطیل نکرده و سرش شلوغ است و نمیتواند تلفنش را جواب بدهد. ولی آخر در این اوضاع کسی مگر برای خرید، آن هم لوازم التحریر و اسباب بازی بیرون میرود.
شاید اصلا صدای تلفنش را نشنیده. امکان دارد روی سکوت گذاشته باشد.
به خودم دلداری دادم که طولی نمیکشد که با دیدن شمارهام روی گوشیاش حتما خودش تماس میگیرد.
مادر از آشپزخانه صدایم کرد.
–تلما بیا بقیهی غذات رو بخور، میخوام جمع کنما.
–من سیر شدم مامان، دیگه نمیخورم.
صدای محمدامین را شنیدم که غر زد.
–خب از اول میگفتی من اینقدر نون نمیخوردم. مامان سهمشو بده به من.
مادر گفت:
–نه مادر، آخه این دختره که چیزی نخورد. براش کنار میزارم، بعدا میاد میخوره.
نادیا گفت:
–مامان جان اون تو کافی شاپ اونقدر خوشمزهی این غذارو خورده که الان این به دهنش مزه نداره.
–کی تلما بخوره؟ من میشناسمش قول بهت میدم تا حالا لب نزده.
نـویسنده لیلافتحیپور
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صدای قرآن، صدای زندگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🍃
#شکرگزاری
🌱 شکر ...
🌸 واسه هر چی که دادی
🌸 هر چی ندادی
🌱 شکر ...
ای منتهای بودن و ای اوج شادمانی !
به ما شعور قلبی،
آرامش درونی،
تحمل، ایمان و خرد عطا کن،🌼👌
ما را از بند خود پرستی، از خشم،نفرت، نجاتمان ده.
از فیض بی نهایت خود محروممان مگردان
تا قلب ما همیشه لبریز از عشق باشد .
در هر کجا که هستیم،
در هر مقام و منصب،
حتی در اوج قدرت ،
یادمان باشد که تو همواره ناظری ...
خدایا بخاطر تمام نعمت هایی که بهم دادی شکرت میکنم و با عشق میگم
خداجوووووونم دوستت دارم😍❤️🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 به رسم ادب روزمان را با سلام
بر سرور و سالار شهیدان
آقا اباعبدالله شروع میکنیم...
اَلسلامُ علی الحُــسین
و علی علی بن الحُسین
وَ عــــلی اُولاد الـحـسین
و عَـــلی اصحاب الحسین
✍امام باقر علیه السلام فرمودند:
شیعیان ما را به زیارت امام حسین علیه السلام امر کنید ، چرا که زیارتش روزی را افزون میکند و عمر را طولانی میگرداند و بلاها و بدیها را
دور می کند.
#اللهم ارزقنا کربلا
از یاورانِ امام زمان(عج) بود
و ادبیات درس میداد
به خطِ فاصله میگفت: خط تیره
چرا که میدانست فاصله گرفتن
از مهدی(عج) چقدر روزگارِ آدم را تیره میکند 💔
#امام_زمان🌱
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار همیشگی مان، جهت تعجیل در ظهور دعای فرج را بخوانیم.
‹🕊 قرار_مهدوی
‹🕊عجل علی ظهور
1_5914478953.mp3
8.21M
طلوع می کند خورشید و آغاز می شود روزی دیگر
دل من اما بی تاب تر از همیشه
حسرت دیدار روی ماهتان را آه می کشد
قرار دلهای بی قرار
آرامش زمین وزمان!
دریاب مرا مولای مهربان
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
همیشه آیه ے وَ جَعَلْنا را زمزمه می ڪرد
گفتم: آقا ابراهیم این آیه براے محافظت در مقابل دشمنه
اینجا ڪه دشمن نیست!
نگاه معنا دارے ڪرد گفت:
دشمنی بزرگتر از شیطان هم وجود داره؟
#شهید_ابراهیم_هادے
🌷شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات🌷
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) چطور رفقایی دارد؟!
🎊سالروز تاجگذاری امام زمان و آغاز امامت پر برکت ایشان مبارک باد🎊
#امام_زمان
#اغاز_ولایت_امام_زمان
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔴 زمانی که عربستان سعودی و اسرائیل این توافق صلح را امضا کنند، همه چیز در خاورمیانه از هم خواهد پاشید.
‼️عربستان سعودی عواقب شدیدی از جمله ناآرامی های داخلی و جنگ خواهد داشت.
‼️اسرائیل از عربستان سعودی و ایران طعمه می گیرد تا با یکدیگر وارد جنگ شوند تا بتوانند اسرائیل بزرگ را ایجاد کنند.
🚨 شما در شرف دیدن نمایش خیره کننده آتش بازی هستید.
✍ ازرا کوهن آسا (از منتقدان سرسخت ایران در شورای امنیت ملی آمریکا)
#سیوف
#نبرد_نهایی
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماز_قدس
🎥 چرا خداوند از میان ۱۲۴ هزار پیامبر، فقط حضرت عیسی (ع) را زنده نگهداشت؟
✅ *«افتخار بزرگ حضرت مسیح (ع)، خدمت به یوسف زهراست.»*
🔸 در آخرالزمان، بهترینِ اقامتگاه ها، مکه و بیتالمقدس ذکر شده است و نیز آمده که سفیانی در بیتالمقدس کشته میشود.
📚 بشارةالاسلام، ص۱۸۵
📚 روزگار رهایی، ج۲، ص۱۱۳۳
*«فرود عیسی مسیح (ع) و گردن زدن شیطان توسط امام مهدی (عج)»*
✍️ روایات در این مورد، بیانگر این است که امام زمان (عج) به دروازهی شهر «لُد» در فلسطین میرسد و در همانجاست که حضرت عیسی مسیح (ع) برای بیعت با آن حضرت، از آسمان به زمین فرود میآیند.
📚 امام مهدی از ولادت تا ظهور، سیدمحمد کاظم قزوینی، ص۶۷۸
🔹 *امام صادق (ع) در تفسیر «وقت معلوم» در آیه ۳۸ سوره حجر میفرمایند: وقت معلوم روزی است که حضرت قائم (عج)، شیطان را بر روی سنگی در بیتالمقدس سر میبُرَد.*
📚 تفسیر المیزان، ج۱۲، ص۱۸۴
📚 تفسیر صافی، ج۳، ص۱۱۳
🔸 حضرت مسیح (ع) در بیت المقدس، پشت سر حضرت مهدی (عج) نماز میخواند و بالاخره مسیح (ع) بعد از نقش آفرینی های بسیار به عنوان وزیر و کمککار در دولت امام زمان و گسترش اسلام به اروپا و آمریکا، در بیتالمقدس رحلت فرموده و امام مهدی و جمع کثیری از مردم بر پیکر مطهر ایشان نماز میخوانند و در همانجا در جوار مزار شریف مادرش، حضرت مریم (ع) به خاک سپرده خواهد شد.
📚 عصر ظهور - علامه علی کورانی، ص۲۸
#مسیح
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قال الصادق (ع) :
مَن ماتَ مِنكُم وَ هُوَ مُنتظِرٌ لِهذا
الأََمرِ كان كَمَن هوُ مَعَ القائِمِ فی فُسطاطِه.
هر کس از شما که در حال انتظار ظهور
حضرت مهدی(علیهالسلام) از دنیا برود
همچون کسی است که در خیمه و
معیت آن حضرت در حال جهاد به سر میبرد.
📙بحار، ج ٥٢ ، ص ١٢٦ .
خبر آمد خبری نیست…
هنوز از غم دوری دلدار بسوز…
باید این جمعه بیاید، باید!
من دگر خسته شدم از شاید!
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم📿
#نَشـــــــر=صَــــدَقِه جاریِه📲
┄┄┅┅┅❅⏰❅┅┅┅┄┄