eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
16.3هزار ویدیو
68 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر امام زمان غیبت کرده است این غیبت ماست نه غیبت او ؛ این ما هستیم ڪه چشمان خود را بسته‌ایم این ما هستیم ڪه آمادگی نداریم . https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایام شهادت حضرت سلطان علی ابن امام محمد باقر تسلیت عرض می نمایم به ساحت مقدس امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف تشکر ویژه از مردم فین کاشان را داریم انشالله مزد عزاداری اقا سلطانعلی دیدن فرج امام زمان باشد #مشهد_اردهال #سلطان_امام_محمد_باقر تولید شده توسط موسسه رسانه ای عظیم ♡ ㅤ    ❍ㅤ     ⎙ㅤ     ⌲ ˡᶦᵏᵉ  ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ    ˢᵃᵛᵉ     ˢ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مراسم سنتی مذهبی قالیشویان 🔹این مراسم هر سال به مناسبت س‍‍ال‍روز ش‍‍ه‍‍ادت‌ ‌حضرت سلطان علی بن محمد باقر(ع) در مشهد اردهال كاشان ب‍رگ‍ز‌ار می‌شود. https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از عارفی پرسیدند ... از کجا بفهمیم در خواب غفلتیم یا نه‼️ او جواب داد:اگر برای امام زمانت کاری می کنی یک تبلیغی انجام میدهی و خلاصه قدمی بر می داری و به ظهور آن حضرت کمک میکنی، بدان که بیداری. و الّا اگر مجتهد هم باشی درخواب غفلتی!!! 📚برگرفته از کتاب: کیست مرا یاری کند، من مَهدی صاحب الزمانم. https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔴 دعا برای فرج در غروب روز جمعه در ساعت استجابت دعا 🔵 حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند: 🌕 من از پیغمبر شنیدم که فرمودند در روز جمعه ساعتی است که هر کس آن را مراقبت کند و در آن لحظه دعا کند دعایش مستجاب میشود و آن زمانی است که نیمی از خورشید غروب کرده باشد. 📚 معانی الاخبار ص ۳۹۹ https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر معظم انقلاب:ازاسمش‌هم میترسندالگویعنی‌این...!🌱 !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
4_5785009438028989691.m4a
3.38M
سيدابن طاووس مي فرمايد اگراز هرعملي در عصر جمعه غافل شدي از :صلوات ابوالحسن ضراب اصفهاني غافل نشو چراكه دراين دعا سري است كه خدا مارا برآن آگاه كرده است 💎 فواید عجیب صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی 🎗️ ۱- دعای حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) شامل او خواهد شد. 🎗️ ۲- موجب نجات از فتنه های آخر الزمان خواهد شد. 🎗️ ۳- دعا واستغفار ملائکه شامل او خواهد شد. 🎗️ ۴- موجب وسعت روزی می شود. 🎗️ ۵- موجب آمرزش گناهان انسان می شود 🎗️  ۶_ نور امام زمان در دل انسان زیاد می شود 🎗️ ۷- از گرفتاری های عالم آخرت نجات پیدا خواهد کرد 🎗️ ۸- بدون حساب یا باحساب آسان به بهشت خواهد رفت 🎗️ ۹- کارهای بد او به خوبی مبدل می شود. 🎗️ ۱۰- موجب برطرف شدن غصه و اندوه می شود. 🎗️ ۱۱- موجب کمال ایمان می شود. 🎗️ ۱۲- موجب اجابت دعا می شود. 🎗️ ۱۳-موجب دفع بلا می شود. 🎗️ ۱۴-مادامی که مشغول دعاست مشمول رحمت خداوند خواهد بود. 🌸 صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی رو می توانیم هر روز بخوانیم. ✅این صلوات معجزه می کند به فضل الهی. خواندن سوره قدر و توحید در عصر جمعه هر کدوم 100بار توصیه شده🌸 _معنوی https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"از شنبه بروی خود تلنبار شدیم تا آخر پنج شنبه تکرار شدیم خیر سرمان منتظر آقاییم... جمعه شد و لنگ ظهر بیدار شدیم" نه ندبه به یاد غیبتش خواندیم ما نه از غم او واله و بیمار شدیم دوریم از آن امام و آن نور خدا زین روست بجای گل کنون خار شدیم باید که کمک حال دلش باشیم ما اما به خدا به دوش او بار شدیم ما مدعی یاری او هستیم و... آیا به عمل برای او یار شدیم؟! شرمنده ام از قصور و تقصیر خودم چون باعث دل سردی دلدار شدیم او حامی ما داعی ما مونس ما... آیا ز برش یار وفادار شدیم؟! لطف و کرم و عنایتش را همگی... ما کی و کجا جمله خریدار شدیم؟! باید که کنیم توبه تا پاک شویم بر پای ولی عصر(عج) ما خاک شویم "عاصی" 🌹جهت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ۳صلوات https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه* به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️ @zoohoornazdike
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
برگردنگاه‌کن پارت102 صدایش آشنای دلم بود. قلبم به پاهایم دستور توقف داد. ایستادم و به عقب چرخیدم. خ
برگردنگاه‌کن پارت103 از در خانه که بیرون رفتیم دلم حال غریبی داشت. چیزی بین حسرت و شادی. شادی به خاطر دیدنش و حسرت برای این که کاش بیشتر نگاهش می‌کردم. کاش میشد بمانم و با هم روی این زلف های پریشان پاییز قدم بزنیم. کاش اینقدر از هم دور نبودیم. کاش میشد... از پیچ کوچه که پیچیدیم و پا به خیابان گذاشتیم. چشم‌هایم جایی را ندیدند جز جایی که ساعتی پیش ملاقاتش کردم. باورم نمیشد، هنوز همانجا دست در جیب ایستاده بود. میخکوبش شدم. در جا ایستادم و حرکتی نکردم. سرش پایین بود و با پاهایش برگها را جابه جا می‌کرد. هوا سوز داشت یعنی تمام این مدت همانجا ایستاده بود؟ چرا نرفته بود؟ معلوم بود که غرق افکارش است. رستا که چند گام جلوتر رفته بود برگشت و نگاهم کرد. –چرا موندی؟ من با این وضعم از تو جلوترم.( اشاره به شکمش کرد) سرآسیمه و پچ پچ کنان گفتم: –بیا برگردیم. –چیکار کنیم؟ همانطور که نگاهم خیره به روبرو بود با تاکید بیشتری گفتم: –میگم برگردیم. رستا نگاهم را دنبال کرد و او هم به تبعیت از من پچ پچ وار گفت: –مگه اون کیه؟ برگشتم. دنبالم آمد و هر دو پشت به امیرزاده راه رفته را برگشتیم. وارد کوچه که شدیم دستم را کشید. –کیه؟ چرا ازش می‌ترسی. ایستادم. –نمی‌ترسم. نمیخوام من رو ببینه. سوالی نگاهم کرد. نگاهم را پایین انداختم و آرام گفتم: –امیرزادس. همون که در موردش باهات حرف زدم. چشم‌هایش گشاد شدند. –اینجا چیکار میکنه؟ –میخواد بدونه چرا ازش فرار می‌کنم، چرا بلکش کردم، چرا... دوید در حرفم. –خب بهش بگو. هنوز نگاهم به زمین بود. رستا بازویم را گرفت. –میگم چرا بهش نمیگی؟ چشمهایم حوض آب شد. نوچی کرد. –خب، مگه نمیخوای دست‌از سرت برداره، مگه نمیخوای فراموشش کنی؟ نه، نمی‌خواستم دست از سرم بردار، نمی‌خواستم برود. فراموش کردنش کار من نبود. رستا اخم کرد و دستم را کشید. دستهایش گرم بودند و من کوه یخ. –تو برو خونه، من خودم میرم بهش همه چی رو میگم. سطل سطل حوض چشم‌هایم روی گونه‌های برجسته‌ام خالی شد. اخم‌هایش را باز کرد و مهربان شد. –این اشکها یعنی بهش نگم؟ سکوت کردم. دوباره لحنش خشن شد. –خب حداقل بگو دیگه نمی‌خوای ببینیش؟ بگو ازش خوشت نمیاد، چه می‌دونم یه چیزی بباف بگو بره دنبال کارش. وقتی حرفی نمیزنی اونم ازت سواستفاده میکنه خب. لیلافتحی‌پور https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
برگردنگاه‌کن پارت104 کارش درست نیست. اینو بدون اگر رفتی بهش ماجرای زن داشتنش رو گفتی و اون برگشت گفت ما در حال طلاق گرفتنیم و زنم به من توجه نمیکنه و یا به زنم علاقه ندارم و به زور خانوادم برام گرفتمش و اصلا زنم انتخاب من نبوده و امثال این حرفها باور نمیکنیا...خامش نمیشیا. چون با توام دقیقا همین کار رو میکنه. الان اونقدر از این مردا هستن که خیلی راحت... حرفش را بریدم. –من از اون موقع باهاش حرف نزدم. اصلا کاری باهاش ندارم. فکری کرد و گفت: –باشه تو برو خونه من برم خریدا رو انجام بدم بیام. التماس آمیز نگاهش کردم. سرش را تکان داد. نترس کاری به اون ندارم. بعد غرغر کنان رفت. –آخه بگو دختر تو چیت کمه، آدم قحطه، خوشت میاد استرس داشته باشی... بعد از این که از پیچ کوچه پیچید و از نگاهم دور شد. خودم را به سر کوچه رساندم. دیوار خانه‌ایی که جلویش ایستاده بودم به اندازه‌ی ایستادن یک آدم فرو رفتگی داشت که بالایش چراغ سر در حیاط تعبیه شده بود. خودم را در آن فرو رفتگی جا دادم. کمی صبر کردم و بعد سرکی به خیابان کشیدم. رستا آرام درست در جهت جایی که امیرزاده ایستاده بود راهش را می‌رفت. چند دقیقه صبر کردم و دوباره سرک کشیدم. نزدیک امیرزاده رسیده بود و همانطور که حرکت میکرد نگاه از او بر نمی‌داشت. امیرزاده حتی سرش را بلند نکرد نگاهش کند. در دلم قربان صدقه‌اش رفتم. آخر تو که اینقدر سربه زیری مگر می‌شود دنبال زن دوم و این حرفها باشی. رستا به فاصله‌ی تقریبا یک متری از او رسید و ایستاد. گوشهایم سوت کشیدند، نکند حرفی به او بزند. رستا هیچ وقت دروغ نمی‌گفت یعنی زیر حرفش زده. رستا ایستاده بود، باد چادرش را به بازی گرفت. ولی امیرزاده در حال خودش بود. رستا چادرش را در دستش جمع کرد و چیزی گفت که امیرزاده سرش را به طرفش چرخاند و همانطور که سرش پایین بود به حرفهای رستا گوش می‌کرد. حول کرده بودم گوشی‌ام را از جیب پالتوام درآوردم تا به رستا زنگ بزنم و مانعش شوم، همینطور که شماره‌اش را می‌گرفتم نگاهشان هم می‌کردم که دیدم امیرزاده دستش را به طرف ایستگاه مترو دراز کرد و چیزی به رستا گفت. رستا هم به راهش ادامه داد و گوشی‌اش را از کیفش درآورد و جوابم را داد: – تو داری منو می‌پایی؟ مگه نگفتم برو خونه؟ استرس در صدایم موج میزد. –چی بهش گفتی؟ –هیچی بابا، همینجوری یه آدرس الکی ازش پرسیدم. گفتم می‌دونه ایستگاه مترو کجاست. نفس راحتی کشیدم. –واسه چی؟ –خواستم ببینم چطور آدمیه؟ ذوق زده گفتم. –دیدی چه پسر خوبیه؟ جدی و سرد گفت: –با یه آدرس پرسیدن دیدم؟ هر چی هست یا نیست مبارک صاحبش باشه. توام برو خونه اونجا یخ کردی. بعد هم تماس را قطع کرد. دلم نمی‌آمد به خانه برگردم. پاهایم آنجا قفل شده بود. بیست دقیقه‌ایی همانطور ایستادم. گاه و بیگاه هم از کوچه، هم از خیابان ماشین رد میشد و من مدام سرک می‌کشیدم ببینم ماشین اوست که راه افتاده یا نه. می‌دیدم گاهی راه می‌رود، گاهی یک جا می‌ایستاد و بعضی اوقات هم به زمین خیره میشد، یک بار هم به ماشینش تکیه داد و به درختها نگاه کرد. لیلافتحی‌پور