eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
16.7هزار ویدیو
69 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت311 باورم نشد. رو به نادیا گفتم: –شما برید بالا من برم با مامان بیام. نادیا چشمکی زد. –می خوای پاچه خواری کنی؟ لب زدم. –برو دیگه. ایستادم تا آنها بروند. عمه دست ساره را گرفته بود و کمکش می‌کرد. البته پای ساره خیلی بهتر شده بود، دیگر ضعف نداشت و می‌توانست راحت‌تر راه برود، فقط گاهی تعادلش را از دست می‌داد. جلو رفتم و داخل ماشین را نگاه کردم. خودش بود. آویزی که از ماشینش آویزان بود را خوب می‌شناختم. یک آویز چوبی که اسم یا علی رویش حک شده بود. وقتی مطمئن شدم ماشین خودش است به اطراف نگاه کردم. اثری از او نبود. چیزی نمانده بود قلبم از سینه‌ام بیرون بزند. با دو خودم را به خانه رساندم تا گوشی‌ام را بردارم و زنگ بزنم. دیگر طاقت نداشتم. مادر با دیدنم پرسید: –چرا برگشتی؟! هیجانم در لحظه فروکش کرد. با من و من گفتم: –اومدم که با هم بریم مسجد. یعنی بچه ها رو هم ببرم. بیچاره ها پوسیدن تو خونه. –من که با بچه‌ها نمی‌تونم بیام. اونام تو حیاط سرشون با جوجه‌ها گرمه، مگه ندیدی؟ من آن قدر غرق علی بودم که متوجه‌ی بچه‌ها نشدم. بی اعتنا به حرف مادر گفتم: –بچه‌ها رو من می برم. اتفاقا براشون خوبه، حال و هواشون عوض می شه. مادر با بهت نگاهم کرد. –خب، می خوای تو بچه‌ها رو ببر، منم آماده می شم میام. در حالی که کیفم را از گوشه‌ی سالن برمی‌داشتم گفتم: –مهدی، مریم، کجایید؟ بدویید بریم مسجد. صدای اذان همه‌ی کوچه را برداشته بود. دست بچه‌ها را گرفته بودم و خیلی آرام هم پای آن ها راه می رفتم و خیره به ماشین علی مانده بودم. دو دل بودم زنگ بزنم یا نه که صدای مادر را از پشت سرم شنیدم. –چرا خرامان خرامان می ری، بدو دیگه، صدای اذون رو نمی‌شنوی؟ با تعجب نگاهش کردم. –چه زود آماده شدید! قسمت خانم ها در طبقه‌ی بالا بود ولی چون چند نفر بیشتر خانم نبودیم همه در طبقه‌ی پایین نماز می خواندیم. بخش خانم ها و آقایان را با یک پرده‌ی سبز رنگ از هم جدا کرده بودند. پرسیدم: –این جا چرا این قدر خلوته؟ همه‌ی پیرزن پیرمردا که واکسن زدن، اونا چرا نمیان مسجد؟ باز ما جوونا نیایم یه چیزی. مادر بزرگ کمی عطر به لباس ساره زد. –اتفاقا مسجد جای شما جووناست. حالا همه جا با ماسک می رید فقط موقع مسجد اومدن یادتون میفته کرونا هست؟ شیشه‌ی عطر را از مادربزرگ گرفتم و کمی به شالم زدم. ساره مثل همیشه گوش هایش را گرفته بود تا صدای اذان را نشنود. کنارش نشستم. اذان که تمام شد کنار گوشش ماجرای ماشین علی را تعریف کردم. ناباورانه نگاهم کرد. –باور کن راست می گم، فقط می خوام برام یه کاری کنی. سوالی نگاهم کرد. –می خوام ببینم علی اون ور پرده هست یا نه. احتمالا چندتا مرد بیشتر نیستن. تو این کار رو برام می‌کنی؟ چشم‌هایش گرد شد و به مادر بزرگ اشاره کرد. –نه بابا، مامان بزرگ کاری نداره، اگه من این کار رو بکنم خیلی تو چشمم، مامانم شک می کنه، اما این کار برای تو طبیعیه. لباسم را کشید که یعنی مامان بزرگ اجازه نمی ده و جلوم رو می گیره. پچ پچ کردم. –یهو برو، غافلگیر بشه، تا به خودش بجنبه تو نگاه کردی دیگه، احتمالا چندتا مرد بیشتر نیستن. نماز شروع شد و من در صف دوم پشت سر ساره به نماز ایستادم. هنوز مادر بزرگ قامت نبسته بود که ساره به طرف پرده رفت. مادر بزرگ محکم لباس ساره را گرفت و به طرف خودش کشید. بعد هم بند پارچه ای از کیفش درآورد و در برابر دیدگان از حدقه‌ در آمده‌ی من، یک سرش را به دست ساره و یک سرش را به دست خودش گره زد. امیدم از ساره بریده شد. باید فکر دیگری می‌کردم. مهدی و مریم با یک پسر هم سن و سال خودشان هم‌بازی شده بودند و مسجد را روی سرشان گذاشته بودند. بین نماز مغرب و عشاء به بهانه‌ی ساکت کردن بچه‌ها که کنار پرده نشسته بودند رفتم. لیلافتحی‌پور
بگرد نگاه کن پارت312 از خوش شانسی من یکی از خانم ها غُر زد. –سرو صدای این بچه ها، اصلا نذاشت بفهمیم چی خوندیم. مهدی و مریم را به طرف خودم کشیدم و زیر گوششان گفتم: –بچه‌ها برید اون طرف پرده بازی کنید این جا این خانمه عصبانی شده. بچه ها از خدا خواسته پرده را کنار زدند و با سرو صدا به طرف قسمت مردانه دویدند. بلند شدم تا سر سجاده‌ام بنشینم که صدای پیرمردی از قسمت آقایون بلند شد. –خانما این بچه‌ها رو پیش خودتون نگه دارید، خیلی شلوغ می کنن. از خدا خواسته رو به مادر گفتم: –من برم بچه ها رو بیارم. بعد بدون این که منتظر حرفی از طرف مادر باشم به طرف کنار در مسجد رفتم و پرده را بالا زدم. به جز پنج الی شش پیرمرد و سه الی چهار مرد مسن کسی را ندیدم. بچه‌ها با دیدن من به طرفم دویدند و از من رد شدند. ولی من همان جا ایستاده بودم و مدام چشم می‌چرخاندم و با خودم می‌گفتم پس علی کجاس؟ باید همین جا باشه. با شنیدن صدای مادر پرده را رها کردم و به طرفش رفتم. –تلما، بیا این بچه رو ببر دستشویی. مهدی بالا و پایین می‌پرید. –خاله دستشویی دارم. صدای مکبر برای شروع نماز شنیده شد. قید نماز جماعت را زدم. بی حرف سر به زیر دست مهدی را گرفتم و از راهروی باریک مسجد که آشپزخانه هم همان جا بود رد شدیم و به پشت مسجد رفتیم. سرویس بهداشتی در حیاط پشتی مسجد بود. دو پله حیاط را از ساختمان مسجد جدا می‌کرد. همان جا روی پله نشستم و در حالی که نمی‌توانستم بغضم را کنترل کنم گفتم: –مهدی جان من این جا نشستم تو برو دستشویی و بیا. مهدی با بازیگوشی به این طرف و آن طرف می‌رفت و به همه جا سرک می‌کشید. فکر این که علی کجا رفته و اصلا چرا به این مسجد آمده طاقتم را طاق کرده بود. دیگر صبرم تمام شد. شماره‌‌ی علی را گرفتم. آن قدر بوق خورد که قطع شد. مهدی با حوض آب کوچکی که داخل حیاط بود سرگرم بود. انگار نه انگار که چند لحظه ی پیش برای دستشویی رفتن بی‌تابی می‌کرد. دلم می‌خواست بغضم را خالی کنم. بد جوری دلتنگ بودم. شاید هم دلخور. صدای مکبر را شنیدم که سلام نماز را گفت. سر مهدی داد زدم. –بیا بریم، فقط می‌خواستی من رو از نماز جماعت خوندن بندازی. تو اصلا دستشویی نداشتی. مهدی به طرف دستشویی دوید. –دارم، دارم، الان می رم. با باز شدن در حیاط خودم را کمی کنار کشیدم. کفش مردانه‌ای را دیدم که از کنارم تکانم نمی‌خورد. بوی عطری که مشامم را نوازش داد برایم آشناترین رایحه بود. طنین صدایش در گوشم بهترین آهنگ دنیا را نواخت. –می‌خواستی تحریما رو دور بزنی خانم خانما؟ در جا از جایم بلند شدم و سرم را بالا گرفتم. خودش بود. با همان چشم‌های مهربان که دلم را زیر و رو می‌کرد. در را بست و دو پله را پایین آمد و روبرویم ایستاد. لیلافتحی‌پور
🌿.. یادمان باشد که اگر کشتی انقلاب از طوفان حوادث و فتنه ها عبور می‌کند، وقتی همه در خواب هستند، یک ناخدا بیدار است...🌿 🌿..☁️لبیک یا خامنه ای☁️..🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنـــام یکــــتا خالق هستی" بنام خـــــــــــــــــدا 🌼 ((فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ)).. ☘به مادر موسی گفتیم:اگر از جان فرزندت ترسیدی او را به دریا بیفکن 🌼((فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ)).. ☘ما فرعون و لشکریانش را به دریا افکندیم ((اليمّ)) بین هر دو مشترک است اما حال و فرجام آنها متفاوت است!!!! موسى نوزادی در نهایت ضعف بود، اما دریا به او ضرری نرساند! ولی فرعون در کمال قدرت و جبروت بود، اما دریا او را در خود فرو برد! از نگرش به این جریان یک قاعده ای را بیاد داشته باش: با خدا باش که ضعفت هیچ ضرری به تو نمی رساند. و مبادا از خدا روی بگردانی که قدرتت هیچ سودی به تو نمی بخشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 به رسم ادب روزمان را با سلام بر سرور و سالار شهیدان آقا اباعبدالله شروع میکنیم... اَلسلامُ علی الحُــسین و علی علی بن الحُسین وَ عــــلی اُولاد الـحـسین و عَـــلی اصحاب الحسین ✍امام باقر علیه السلام فرمودند: شیعیان ما را به زیارت امام حسین علیه السلام امر کنید ، چرا که زیارتش روزی را افزون می‌کند و عمر را طولانی می‌گرداند و بلاها و بدی‌ها را دور می کند. ارزقنا کربلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتم ڪه از فراغت، عمریست بے قرارم گفت از فـــراق یاران، من نیز بے قرارم گفتم به جز شما من، فریاد رس ندارم گفتا به غیر شیعه، من نیز ڪسی ندارم
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
گفتم ڪه از فراغت، عمریست بے قرارم گفت از فـــراق یاران، من نیز بے قرارم گفتم به جز شما من، فریاد
امام زمانم بخیر و خوشی غریبم، می دونم دلت گرفته و غمگینی از این همه ظلم و ستم مخصوصا کشتار مردم بی گناه غزه تو را قسم به علی اصغرهای غزه برگرد🖤..... برگرد مولایم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشگی مان، جهت تعجیل در ظهور دعای فرج را بخوانیم. ‹🕊 قرار_مهدوی ‹🕊عجل علی ظهور
1_1861354433.mp3
8.21M
بی‌حضورت هر چه کردم، زندگی زیبا نشد! اللّهم عجل لولیک الفرج 💔 صوت قرائت قرار صبحگاهی منتظران ثابت قدم ظهور https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشا آنان كه با غیرت ز گیتی ندای یا حــسین گفتند و رفتند در این بـــــازار این دنیای فـــانی شــــــــــهادت را خریدند و رفتند شهادتت مبارک برادر🌹 ١٨ آبانماه سالروز شهادتش 🌹 شهیدمدافع‌حرم‌نویدصفری🖤 ششمین‌سالگردشهادت🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
واکنش کاربر فلسطینی به سخنرانی رئیس‌جمهور ایران در اجلاس کشورهای اسلامی https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖥 چه کسی به ایران مأموریت داده که اسراییل رو محو کنه؟! 🗣 شبهه دکتر صادق زیباکلام و پاسخ دقیق کوروش علیانی نویسنده کتابِ متاستاز اسراییل https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاریخ میگوید؛ هرکجا دست ولی خدا و دست مردهای مجاهد بسته میشود خداوند پرچم مبارزه را به دوش زنان میگذارد. وقتی دست مولایمان علی ع را بستند و ولایت مطلق را میان کوچه کشیدند، فاطمه زهرا س وارد میدان شد. وقتی سرهای شهدای کربلا، بالای نیزه‌های دنیاخواهی و مظلوم کشی رفت، زینب کبری و لشکر زنان اسیر وارد میدان شدند. وقتی دست امام علی بن موسی الرضا ع در عرصه‌ی ارتباط با شیعیان و محبان بسته شد، فاطمه معصومه س وارد میدان شد... هرکجا دست ولایت بسته شد، هرکجا مردان مجاهد را قلع و قمع کردند، خداوند پرچم جهاد را بر دوش زنان قرار داد، زنانی از جنس فاطمه و زینب و معصومه علیهم السلام. بقول سید مقاومت این روزها در غزه نگاهتان به میدان باشد... میدان عمل میکند. این روزها نگاهتان به میدان باشد که زن برای زندگی و آزادی دارد با تمام توان میجنگد، پرستاری میکند یتیم داری میکند. بالای سر اطفال مجروح ذکر میگوید. برای اطفال کفن پیچ لالایی میخواند. از زیر آوار درنیامده روسری اش را سفت‌تر میکند. بچه های مرده را با دست خودش به خاک میسپارد، اشک هایش را پاک می‌کند و با کودکان زنده بازی میکند. لباسشان را میشوید و بوسه باران‌شان میکند که اگر روز آخر زندگی‌شان بود از عاطفه مادری سیراب باشند و پر بکشند. آه... زن... زن فلسطینی این روزها دارد با دست خالی و قلب محزون با دست خالی و قلب با ایمان... با دست خالی و گهواره خالی... استوار و مقاوم و با جهاد میکند و شهید می‌شود... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
کاش در میانِ بارشِ بُمب‌‌ها؛ در میانِ نالهٔ مظلوم‌ها، بچه‌ها، مادرها... ناگهان صدایی بیاید که بگوید: یا اهلَ‌ العالَم، أنا امامُ‌ القائم إنّ‌ جدّی‌ الحسین قتلوهُ‌ عطشانا... اللهم عجل لولیک الفرج🤲😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا