فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 ماه #رجب ، ماه طناب انداختن خود خداست
👤 استاد شجاعی
👌 از دست ندهید
#أین_الرجبیون #ماه_رجب
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷جزو لعنت شدگان زمان ظهور نباش
#امام_زمان
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
❤ذکر یاجوادالائمه برای حاجت روایی از اول رجب❤
👈امشب یکی از چهارشبیِ که دعا کردن خیلی سفارش شده و از شبهاییه که دعا توش مستجابه،پس امشب رو از دست نده.
👈ختم چهارده هزار مرتبه ذکر یا جوادالائمه،
👈از روز اول رجب شروع میشه تا روز دهم رجب که ولادت امام جواده،
👈هرروز هزارو چهارصد مرتبه ذکر یاجوادالائمه.
👈که تو ده روز میشه چهارده هزارمرتبه.
👈این ختم خیلی تجربه شده برای حاجت روایی ،مخصوصا حاجات مادی مثل رزق وروزی وخرید خونه وماشین و افزایش فروش و رونق کسب وکار
👈مهم اینه که تا روز دهم رجب تمام چهارده هزارمرتبه گفته بشه ،اگه دیرتر از اول رجب شروع کردید اشکالی نداره،روزانه تعدادبیشتری بگید تا روز دهم رجب تموم بشه ختمتون.
👈به شرط حیات من هرروز یاداوری میکنم براتون
✅دعابرای سلامتی وظهور امام مهربونمون فراموش نشه.
آغاز* شنبه ۲۳ دی
پایان *دوشنبه ۲ بهمن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کربلا در آغاز ماه رجب نورباران شد
🌺 کربلا غرق نور و شادی شده است و خادمان حرمهای مطهر امام حسین و حضرت عباس علیهالسلام در روز میلاد امام محمد باقر علیهالسلام با شاخه گلهای طبیعی به استقبال زائران میروند.
🌺🌺🌺🌺
Phalestine.aac
8.87M
⁉️ وظیفه ما در مسئله فلسطین چیست؟
✅ یک حرکت دسته جمعی برای نابودی اسرائیل:
💠 زمان شروع از روز یکشنبه ۲ رجب
🔰 صوت رو گوش کنید
به توضیحات توجه کنید و برای بقیه ارسال کنید
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
⁉️ وظیفه ما در مسئله فلسطین چیست؟ ✅ یک حرکت دسته جمعی برای نابودی اسرائیل: 💠 زمان شروع از روز یکشنب
سلام ،این صوت استاد اندرزگو ، نوه شهید اندرزگو هست ،ان شاءالله که خدا توفیق بده و بتونیم عمل کنیم 🤲🏻
برای هرکس که فکر میکنید براش مهمه و در گروه ها ارسال کنید
امام زمان 006.mp3
1.3M
#صوت_مهدوی
#امام_زمان ۶ ( ادامه دارد)
🎤سخنران استاد شجاعی
صوتی فوقالعاده تاثیر گذار
#امام_زمان
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
📌تصاویر استوری های بازیکنان تیم ملی که انتشار آن خاکیست بر گور فتنه ۱۴۰۱... تا کور شود هرآنکه نتواند دید!
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تمرین یمن برای «فتح موعود»
🔹نیروهای مسلح یمن در رزمایشی با نام «فتح موعود» حمله به نیروهای رژیم صهیونیستی و آمریکا را تمرین کردند.
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞صحبت های بدرالدین الحوثی در مورد حمله آمریکا و بریتانیا به یمن🇵🇸
🥇چقدر این ملت دوست داشتنی هستند...
🥇چقدر این ملت با ایمان هستند...
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
🔘سخنگوی رسمی انصارالله : تا پایان تجاوز به غزه به هدف قرار دادن کشتی های اسرائیلی که به سمت آن می روند ادامه خواهیم داد...
⚠️آقای آمریکا و شرکا ، هیچ وقت یک یمنی رو تهدید نکنین :))
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻این شعرخوانی فوق العاده را یکبار که ببینی دوباره و سه باره برمیگردی و نگاهش میکنی
این نماهنگ که خوانده میشود ، چیزی که برداشت از آن است اینکه شعرش ، خواننده اش، مکانش ، حضارش و آقایمان همه سر تا سر غرق در نور هستند.
یک جایی دلها بدجوری آتش میگیرید که شاعر میگويد: "ای صبا دست سلیمانی" و حضرت آقا با بغض می گوید: "چه شد؟"
بعد حضرت آقا بغضش را کنترل میکند و به جمعیت نگاه می اندازد و شاعر در ادامه دوباره غوغا میکند:
●ای ستون خیمهای که گفته او
●ای ستون خیمهای که گفته او
●ای ستون خیمهای که گفته او
شعرخوانی ″آقای محمد رسولی″
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
جایخالیتو... #سلام امام زمانم #صبحت بخیر و خوشی #حلول ماه رجب مبارک
عمری گذشت...
ولی قلبم میگوید که شما میآیی...💚
#العجل، العجل، العجل
یا مولای صاحب الزمان
✌در آسـتانہے ظــهور✌
💗 #نگاه_خدا 💗 قسمت72 امیر آقا؟ امیر: بله - حاضر نمیشین بریم؟ امیر : چشم الان میرم وسیله هامو جمع می
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت 73
توی مسیر راه امیر فقط درحال دعا و قرآن خوندن بود
مریم جون : سارا جان این میوه ها رو بگیر پوست بکن با اقا امیر بخورین ( منم میوه ها رو گرفتم ،پوست کردم ،داخل ظرف ریز ریز کردم گرفتم سمت امیر )
- بفرما امیر آقا (امیر یه نگاهی به من کرد ،لبخند زد) : خیلی ممنون ( اه ،بلاخره خنده اش هم دیدم من): نوش جونتون
بابا واسه نماز و شام وایستاد کنار یه رستوران
بابا و امیر رفتن سمت نمازخونه مردونه
منم همراه مریم جون رفتم نماز خونه زنانه
من یه گوشه نشستم ،تا نماز مریم جون تمام شه
بعد باهم رفتیم داخل رستوران و شام خوردیم
بعد از شام حرکت کردیم
من تو ماشین خوابم برد
با صدای امیر بیدار شدم
امیر: سارا خانم ،سارا خانم ،بیدارشین رسیدیم - (چشمامو باز کردم وایییی خاک بر سرم، کی سرم و گذاشتم رو شونه اش)-
- ببخشید اصلا حواسم نبود
امیر : اشکالی نداره
- بابا و مریم جون کجان ؟
امیر: رفتن واسه صبحانه ،گفتن صداتون کنم
- آها ،باشه بریم
رفتیم صبحانه مونو خوردیم و حرکت کردیم
ساعت۸ رسیدیم مشهد
اول رفتیم هتل ،ماشین و گذاشتیم پارکینگ ،بابا دوتا اتاق گرفت
کنار هم!
یکی از کلیدارو داد به امیر
بابا رضا: امیر جان تو و سارا برین داخل این اتاق ،یه کم استراحت کنین بعد همه باهم واسه نماز ظهر میریم حرم ( واااییی ،فک کردم منو مریم جون باهم باشیم ،چه جوری یه هفته ...)
وارد اتاق شدیم ،اتاقش خیلی تمیز و بزرگ بود ،دو تا تخت تک نفره داشت کنار هم
منو امیر به همدیگه نگاه کردیم
من رفتم یه تخت و گذاشتم یه سمت دیوار یه تختم گذاشتم سمت دیگه که بتونیم راحت بخوابیم - حالا میتونین بیاین اینجا استراحت کنین
امیر : خیلی ممنونم دلم میخواست برم حمام ولی نمیتونستم ،منتظر شدم امیر بخوابه
وقتی خوابید ،سریع رفتم دوش گرفتم و اومدم بیرون یه بلوز خردلی با یه شلوار سفید پوشیدم
موهامو هم باز گذاشتم تا خشک بشه
رفتم دراز کشیدم یه دفعه دیدم امیر بیدار شد رفت حمام ( مگه خواب نبود؟)
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت74
یه کم خوابیدم که باصدای امیر بیدار شدم
امیر: سارا خانم - بله
امیر: بیدار شین میخوایم بریم حرم - چشم
بلند شدم موهامو بستم ،مانتومو پوشیدم ،یه روسری هم گذاشتم روی سرم حجاب کردم
چادری که مادر جون بهم داده بود و هم گذاشتم روی سرم
خیلی چادر بهم میاومد ولی نمیدونم چرا اصلا دوستش نداشتم احساس میکرد جلوی راه رفتن و میگیره
یه دفعه از تو آینه نگاه کردم امیر داره نگام میکنه
تا نگاهمو دید سرشو پایین اورد
خندم گرفت
- من امادم بریم
امیر: خیلی حجاب بهتون میاد - لبخند زدمو چیزی نگفتم
بابا و مریم جون پایین منتظر ما بودن
بابا تا منو دید اومد جلو و پیشونیمو بوسید
بابا رضا: چقدر شبیه مامان فاطمه شدی
دلم یه جوری شد با گفتنش
حرکت کردیم سمت حرم
وارد صحن حرم شدیم با دیدن گنبد طلایی اشک از چشمام سرازیر شد ...
یه دفعه دیدم امیرم داره گریه میکنه
بابا رضا: ساراجان تو مریم برین زیارت ،منو اقا امیر هم میریم زیارت هرموقع زیارتتون تمام شد بیاین همینجا - چشم
منو مریم جون رفتیم داخل حرم
داخل حرم خیلی شلوغ بود من و مریم جون از دور سلام دادیم و برگشتیم بیرون
بابا رضا و امیر روی فرش نشسته بودن ،بابا رضا بلند شد
بابا رضا: سارا جان بیا اینجا بشین منو مریم میریم هتل شما بعدن بیاین
- چشم بابا
نشستم کنار امیر داشت زیارت عاشورا میخوند، آروم اشک از چشماش سرازیر میشد
- آقا امیر
امیر: بله
- میشه بلند تر بخونین منم گوش کنم
امیر : چشم
صداش آرومم میکرد و بغضمو شکوند
چادرمو گرفتم پایین و شروع کردم به گریه کردن صدای امیر قطع شد سرمو گرفتم بالا
دیدم داره نگام میکنه - چیزی شده؟
امیر: نه هیچی
بعد ادامه داد به خوندن دعا
بعد تمام شدن دعا برگشتیم هتل
بابا زنگ زد که بیاین رستوران هتل ناهار بخوریم بعد خوردن ناهار بر گشتیم توی اتاقمون
اینقدر سرم درد میکرد لباسامو درآوردم و رفتم خوابیدم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت75
بعد تمام شدن نمازش
پرسیدم!
- چرا نرفتی حرم نماز بخونی؟
امیر: حاج رضا و مریم خانم رفته بودن حرم ،منم نمیتونستم تو خونه تنهاتون بزارم ( چه قلب مهربونی داشت ،بلند شدم دست و صورتمو شستم و لباسمو پوشیدم و چادرمو سرم گذاشتم )
- بریم
امیر: کجا؟
- حرم دیگه
امیر لبخندی زد و لباسشو پوشید و رفتیم حرم
رفتیم یه قسمت فرش نشستیم - اقا امیر
امیر : بله - میشه یه چیزی بپرسم
امیر: بله - شما ترکیه چیکار میکردین ؟
امیر : عموم اینا ترکیه زندگی میکنن ،به اصرار بابا همراهشون اومدم ترکیه ،اون روز عموم یه مهمونی گرفته بود ،مرد و زن قاطی ،منم اصل اهل همچین مهمونیایی نبودم از خونه زدم بیرون تو کوچه پس کوچه ها میگشتم که یه دفعه صداتونو شنیدم - خیلی ممنونم که نجاتم دادین ،نمیدونم اگه شما نبودین چه اتفاقی برام میافتاد
امیر: از خدا باید سپاسگزار باشین نه از من - میشه دوباره زیارت عاشورا بخونین ،صداتون آرومم میکنه
امیر: چشم
چشممو دوخته بودم به گنبد ، و با صدای امیر اشک از چشمام سرازیر میشد احساس میکنم کم کم دارم دلمو میبازم بهش
یه دفعه احساس کردم حالم داره بد میشه - امیر آقا
امیر : بله - میشه بریم خونه حالم خوب نیست ( تو چشماش نگرانی و دیدم)
امیر : باشه بریم
رسیدیم هتل ،وارد اتاق که شدیم رفتم سرویس بالا اوردم
امیر از پشت در صدام میکرد: سارا ،سارا خوبی؟ (از یه طرف خوشحال بودم که منو فقط سارا صدا زد ،از یه طرفی واقعن تمام دل و رودم داشت میاومد بیرون )
- خوبم ،خوبم
دست و صورتمو آب زدم و رفتم بیرون
امیر : حالت بهتره
- اره خوبم
امیر: میخواین بریم دکتر - نه بهترم ،فقط اگه میشه بابا رضا چیزی نفهمه
امیر : باشه چشم - یه کم بخوابم بهتر میشم
رفتم رو تختم دراز کشیدم ،خوابم برد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا💗
قسمت76
نصفه های شب یه دفعه شکمم درد گرفت،امیر خواب بود ،بلند شدمو یه کم راه رفتم شاید یه کم دردش کمتر بشه
دیگه نتونستم تحمل کنم رفتم امیرو صدا زدم - امیر ،امیر
امیر : ( تا منو دید ترسید) چی شده؟
- دارم میمیرم از درد
امیر : ای واای ،پاشو بریم دکتر
اینقدر درد داشتم نمیتونستم لباسامو بپوشم ،امیر مانتو مو پوشید برام روسریمو سرم گذاشت
زیر بغلمو گرفت رفتیم پایین
ماشین گرفتیم رفتیم بیمارستان
توی راه فقط سرمو گذاشتم رو پای امیر شکممو چنگ میزدم
امیرم زیر لب داشت دعا میخوند
رسیدیم بیمارستان ،دکتر معاینه کرد گفت مسمومیته
رفتم دراز کشیدم یه سرم وصل کردن بهم ،کم کم آروم شدم خوابم برد
با صدای زنگ گوشی امیر بیدار شدم
فهمیدم داره بابا حرف میزنه
تماسش قطع شد اومد کنارم - ببخشید که مزاحم شما شدم
امیر : نه بابا این چه حرفیه (خندیدو گفت) مثل اینکه محرمیم
- به بابا رضا چی گفتی؟
امیر : گفتم بیرونیم،البته شما رو با این حال ببینن متوجه میشنسرمم که تمام شد رفتیم هتل ،به دم در اتاق که رسیدیم ،در اتاق بابا اینا باز شد بابا اومد بیرون
بابا رضا: سارا ، چی شده ؟
- چیزی نیست بابا یه کم حالم بد بود رفتیم دکتر الان بهترم
بابا رضا: واسه چی؟
امیر : دکتر گفته مسمومیته ،الان خدا رو شکر بهتره
- بابا جون اگه اجازه بدین بریم استراحت کنیم
بابا رضا: باشه برین
رفتیم توی اتاق روی تختم دراز کشیدم
خوابیدم
تا غروب فقط خوابیدم که چشمامو باز کردم دیدم امیر از رو تخته رو به روم داره نگام میکنه - ساعت چنده؟
امیر : ۷ و نیم - ببخشید که به خاطر من نرفتین حرم
امیر: اشکالی نداره ،مهم سلامتی شماست
حاج رضا و مریم خانوم هم اومدن اینجا وقتی دیدن شما خوابین رفتن حرم - میشه بریم بیرون دور بزنیم
امیر: بزارین حالتون بهتر بشه ،فردا میریم - آخه من گرسنمه
امیر: آخ ببخشید اصلا حواسم نبود الان میرم از پایین براتون غذا میگیرم - دستتون درد نکنه فقط واسه خودتون هم بگیرین ،چون اینجوری خجالتم میاد
امیر ( خندید) : چشم
( چرا اینقدر قشنگ میخنده ،وقتی میخنده تمام ناراحتیم از یادم میره )
امیر که رفت بلند شدم و دوتا تخت و بهم جفت کردم دلم نمیخواست از کسی که خنده هاش آرومم میکنه دور باشم بلند شدم و رفتم لب پنجره ،چشمم به گنبد حرم افتاد
اشک از چشمم جاری شد توی دلم گفتم
آقا اگه ما دوتا مال همیم ،
خودت برامون دعا کن
یه دفعه امیر وارد اتاق شد
چشمم به تخت افتاد ولی چیزی نگفت
نشستیم با هم غذا خوردیم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 #نگاه_خدا💗
قسمت77
نشستیم با هم غذا خوردیم
بعد از خوردن شام من رفتم روی تخت دراز کشیدم
امیرم سفره رو جمع کرد
اومد روی فرش نشست و به دیوار تکیه داد - امیر !
امیر : بله - چرا خواستی با من ازدواج کنی؟
امیر : نمیتونم بهت بگم - باشه، هر جور که راحتی
امیر : شاید بعد جداییمون گفتم بهت ( تا گفت جدایی ،دلم یه جوری شد، پس دوستم نداره)
- میشه زیارت عاشورا بخونی
امیر : چشم ( با خوندن زیارت عاشورا ،بهونه ای شد برای باریدن اشکام ،
صورتمو برگردوندم ،پتو رو کشیدم روی سرم ،شروع کردم به گریه کردن،نفهمیدم کی خوابم برد نصف شب بیدار شدم ،دیدم امیر کنارم خوابیده ،یه روزنه امیدی توی دلم ایجاد شد
اگه دوستم نداشت که نمیاومد کنارم بخوابه
خوشحال شدم امروز روز اخر بود همه رفتیم حرم برای وداع من چشم دوخته بودم به گنبد ، توی دلم گفتم ،میشه این آقایی که کنارمه ،عاشقم بشه ،همونجور که من عاشقش شدم حرکت کردیم به سمت تهران ،این سفر بهترین سفر عمرم بود
ای کاش دفعه بعد هم با امیر بیام پابوس آقا
رسیدیم تهران ،امیر به بابا گفت اگه میشه برسونتش خونشون ،وقتی از امیر میخواستم خدا حافظی کنم یه بغضی داشت خفم میکرد
رسیدیم خونه و چمدونمو برداشتم رفتم توی اتاقم کلافه بودم نمیدونستم چیکار کنم،
چه جوری به امیر بگم عاشقش شدم
گوشیمو برداشتم که پیام بدم بهش ،
دستم به نوشتن نمیرفت
تصمیم گرفتم فردا بعد دانشگاه بریم گلزار بهش بگم ،بهش پیام دادم که صبح میام دنبالت با هم بریم دانشگاه
امیر: چشم ( وااااییی که تو چقدر آقایی) اینقدر خسته بودم که خوابم برد
صبح با ساعت زنگ گوشیم بیدار شدم
رفتم حمام دوش گرفتم
اومدم موهامو سشوار کشیدم ،یه مانتوی مشکی بلند زیر زانو پوشیدم
مقنعه گذاشتم سرم موهامو زیرش مقنعه بردم ،یه کم حجاب کردم ،کیفمو برداشتم رفتم پایین
مریم جون: سارا جان صبحانه نمیخوری؟ - نه مریم جون ،میرم دانشگاه یه چیزی میخورم
مریم جون: پس بیا این یه لقمه رو تو راه بخور ضعف نکنی - قربون دستتون
رسیدم دم در خونه امیر ،وااییی این پسره زود میاد دم در یا من دیر میکنم
رفتم کنارش سوار شد
امیر : سلام
- سلام توی راه امیر از داخل کیفش یه جعبه کوچیک کادو شده اورد بیرون
امیر : ببخشید این چیز ناقابله ،مشهد که بودیم وقت نشد که برم بازار یه چیز مناسب بگیرم براتون - خیلی ممنونم
رسیدیم دانشگاه ،ماشین و پارک کردم رفتیم داخل محوطه - امیر آقا من کلاسم یه ساعد دیگه شروع میشه ،میرم تو کافه میشینم
امیر: باشه ،مواظب خودت باش...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
✘ یه جایی زمانت محدوده،
یا حوصلهات کمه
بین دعا و قرآن، کدوم مهمتره که انتخاب کنی؟
منبع : جلسه ۱۲۲ از مبحث خانواده آسمانی
نــام : مـــهدے(عج)
ســن :۱۱۸۹ در فــراق
اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد"
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2