قسمت ۴۷
فصل هشتم: پیک علی
قسمت چهارم
از طرف جهاد اردوی خانوادگی مشهد برایمان ترتیب داده بودند. رجب راضی نشد مغازه را ببندد و همراه ما بیاید. حسین تهران ماند و من همراه علی رفتم مشهد. بعد از تحمل چند ماه سختی و آنهمه فشار روحی، فقط زیارت امام رضا (علیهالسلام) حالم را خوب میکرد. سحر از حرم برگشتم. چشمم سنگین شد و خوابم برد. صبح از خواب پریدم؛ هوا روشن شده بود. رفتم دم اتاق خواهرْ خنجلی، یکی از خانمهای جهاد.
- خنجلی جان! میشه خانومها رو جمع کنی دعای توسل بخونیم؟!
- چرا رنگت پریده شاهآبادی؟! حالت خوبه؟!
- نه، دلم مثل سیروسرکه میجوشه! دارم دیوونه میشم. شما فقط بچهها رو جمع کن دعا توسل بخونیم. یه سؤال، اگه امیر شهید شده باشه، من میتونم زودتر برگردم تهران؟!
- شاهآبادی!!! باز شروع کردی؟! هیچ معلوم هست چی میگی؟!
- سحر خواب دیدم دست گذاشتم رو شکمم و گفتم اگه امیر شهید بشه، این بچهی تو شکمم میشه امیر! از خواب پریدم. خنجلی! امیر شهید بشه، رجب آبرو برام نمیذاره! با این خوابی که دیدم، مطمئنم باردار هم هستم.
خنجلی با عصبانیت گفت: «زهرا! بس کن! اومدیم زیارت. انقدر هزیون نگو حالم بد شد. باشه اگه شهید شد، تو برو تهران.» دو سه روز بعد برگشتم. اشتباه کردم خوابم را برای رجب تعریف کردم؛ خونش به جوش آمد، عصبانی شد و از خجالتم درآمد.
بیخبری امانم را بریده بود. دل و دماغ سر کار رفتن نداشتم. میرفتم جهاد، طاقت نمیآوردم و برمیگشتم خانه. میآمدم خانه، نفسم میگرفت و برمیگشتم جهاد. آرام و قرار نداشتم. دست به کار شدم. هرچه کلهقند در خانه بود همه را شکستم، خاکش را جوشاندم و شیره درست کردم، گفتم: «این برای حلوا!» برنجها را از انبار بیرون کشیدم، پاک کردم و گذاشتم دمِ دست، گفتم: «اینم برای شام و ناهار مهمونا...»
سرخی غروب تازه به آسمان افتاده بود. وضو گرفتم و سجادهام را پهن کردم. خواستم نماز بخوانم که زنگ خانه به صدا درآمد. پای برهنه با چادرنماز دویدم و در حیاط را باز کردم. دو جوان بلند قامت حزباللهی پشت در بودند. میخکوب شدم. فهمیدند نفسم بند آمده. یکی از آن دو به طرف مغازه رفت. فوری اشاره کردم برگردد. گفتم: «آقا! آقا! بیا اینجا. شما با من کار داری؟! از کجا اومدی؟!»
- از پایگاه مقداد اومدیم.
- پیک امیر شاهآبادی هستی؟!
- بله، امیر آقا زخمی شده توی بیمارستانه.
- پسرم! به من دروغ نگو، راستش رو بگو. امیر شهید شده؟! فعلا به شوهرم چیزی نگید. پشت فر داره کار میکنه، حالش بد میشه.
- نه حاجخانوم! چرا باور نمیکنی، امیر زخمی شده.
محکم گفتم: «پسر جان! من مادرم، خبر دارم. چند روزه دلم آشوبه. شما هرچی که میدونی، بگو.» هر دو به هم نگاهی انداختند. یکیشان گفت: «خوش به سعادتتون! بله، امیر آقا به آرزوش رسیده.» از خصوصیات امیر میگفت و من به جنجالی که رجب میخواست به پا کند فکر میکردم. شماره تماسی داد برای پیگیری کارهای مراسم. قبل از خداحافظی گفت: «چند نفر از رزمندگان جبهه و بچههای پایگاه مقداد برای تشییع جنازه میان.» در را بستم و آمدم داخل خانه. چشمم سیاهی رفت، افتادم کنار سجاده. سرم را گذاشتم روی مُهر و چند بار گفتم: «خدایا شکرت بهم آبرو دادی! به شوهرم قدرت بده خودش رو کنترل کنه. هر بلایی میخواد سر من بیاره راضیام، من صبر میکنم؛ فقط نذار حُرمت شهیدم جلوی مردم شکسته بشه.»
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
قسمت ۴۸
فصل نهم: سلام آقا...
قسمت اول
امیر روی تپه ایستاد. آسمانِ ابریِ آن شب را به همه نشان داد و گفت: «رفقا! ببینید! شب عملیات خدا هوای ما رو داره. ابرها مأمور خدا شدن تا آسمون مهتابی امشب رو بپوشونن.»
زمین از نمنم باران خیس شد. بچهها رفتند داخل سنگر. امیر دفترچه نوحهاش را باز کرد و دَم گرفت. سینه میزدیم و قطرههای باران از سقف سنگر روی ما چکه میکرد. قطرهای روی صورت امیر افتاد و آرام سُر خورد روی پیراهنش، درست روی همان تصویر امام که نزدیک قلبش سنجاق کرده بود. دست از مداحی کشید. گفت: «خدایا! یعنی میشه یه تیر وسط قلبم بخوره منو به آرزوم برسونه؟!» گریهی امیر وسط شور سینهزنی بچهها گم شد؛ اما نه، مثل اینکه صدای او بلندتر از ضرب سینهی ما بود که خدا اجابتش کرد. ترکش خمپارهای قلب سوخته امیر را شکافت. خون بیامان فواره میزد. امیر را به عقب منتقل کردیم. هنوز جان در بدن داشت. التماسمان کرد تا ایستادیم. بیرون آمبولانس رو به قبله شد و با نفسهای آخرش گفت: «برادرها! شما برید، آقام اومد.» به حال خوش لحظات آخرش غبطه خوردیم و گریه کردیم. نشستیم به تماشای عشقبازی امیر با مولایش. بهسختی خودش را جابهجا کرد و نیمخیز نشست؛ دست روی سینه گذاشت و گفت: «اومدی آقا؟! السلام علیک یا اباعبدالله.» باران شدیدتر شده بود. بلبل سیدالشهدا (علیهالسلام) در میان حسرت ما سلام به ارباب بیکفنش داد و پر کشید و رفت.
داستان شب شهادت امیر را همرزمانش برایم تعریف کردند و رفتند. یاد حرفهایی که قبل از رفتنش میزد، افتادم. میگفت: «شهادت مگه قسمت هر کسی میشه؟! میدونی چه شهادتی قشنگه؟! سه روز تشنه و گرسنه باشی، لبت از تشنگی ترک برداره، بعد شهید بشی! روی خاکای گرم، زیر آفتاب بیابون، غریب و تنها روی زمین بیفتی؛ مثل امام حسین. حاجخانوم! من شهید شدم گریه نکنی! دشمن شادمون نکنی! نذار مردم نالههات رو بشنون. محکم باش. صبر کن مادرم.» در جوابش گفتم: «نه پسرم، گریه نمیکنم. خیالت راحت، مامان تا آخر پای قولش هست.»
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『اینطوری از خدا حاجت هاتو بخواه و دعا کن...
تاثیرعجیب یک ذکر👌
#استاد_پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 به رسم ادب روزمان را با سلام
بر سرور و سالار شهیدان
آقا اباعبدالله شروع میکنیم...
اَلسلامُ علی الحُــسین
و علی علی بن الحُسین
وَ عــــلی اُولاد الـحـسین
و عَـــلی اصحاب الحسین
✍امام باقر علیه السلام فرمودند:
شیعیان ما را به زیارت امام حسین علیه السلام امر کنید ، چرا که زیارتش روزی را افزون میکند و عمر را طولانی میگرداند و بلاها و بدیها را
دور می کند.
#اللهم ارزقنا کربلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای غایب از نظر بخدا دوستت دارم
تو چه کردی که وقتی به نامت میرسیم، دل آرام میگیرد ...
دهان خوشبو میشود ...
غم از یاد میرود ...
و یک دنیا جان میگیریم ...🌹
مهــــــــدی_جــان!
هر زمان که می گوییم :
" العجل یا مولای یا صاحب الزمان "
زمزمه هایت را #میشنوم که میگویی:
صبر کن، چشم_دلت نیل شود می آیم
شعــر من حضـرت هابیـل شـود می آیم
قول دادم که بیایم به خدا، حرف نیست
دلــت به آیینـــه که تبـدیل شود می آیم
العجل یا مولای ...........العجل 😔
مولایم!!! ﻏﯿﺒﺖ ﮐـــــــــــــﺒـــــــﺮﯼِ ﺗﻮ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ...
ﻏﻔﻠﺖ ﮐـــــــــــــﺒـــــــﺮﯼِ ﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ !!
اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار همیشگی مان، جهت تعجیل در ظهور دعای فرج را بخوانیم.
‹🕊 قرار_مهدوی
‹🕊عجل علی ظهور
1_1861354433.mp3
8.21M
بیحضورت هر چه کردم، زندگی زیبا نشد!
اللّهم عجل لولیک الفرج 💔
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ثابت قدم ظهور
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
مادرم معروف به ام وهب ایرانی
پرویز پرستویی» بازیگر سینما و تلویزیون، با انتشار تصویری از مادربزرگوارم در صفحه مجازی خود نوشتند:
مادر شهید «محمدصادق رضایی» به همراه استخوانهای فرزندش. زیباترین و تاثیرگذارترین عکس دنیا
این عکس باید توی اتاق هرمسؤولی نصب بشود تا شاید وجدان کاری و دفاع از مظلومین و مبارزه با خیانتکاران فراموششان نشود و قدر این مردم و این کشور را بدانند. روح جمیع شهدا شاد».
خانواده ام هیچ خواسته مالی و دنیوی از کسی در این سالها نداشته و به ساده ترین شیوه ممکن زندگی می کنند. خانه ای در روستای رئیس کلای استان مازندران ساده وبی ریا
مادرم که ام وهب ایران نام دارد، چشمش را روی مال دنیا بسته و با وجود شرایط سخت مالی تاکنون دست نیاز به سمت کسی دراز نکرده و پدرپیرم هم با وجود تمام دشواری های زندگی تمامی مخارج خانواده را با دستان خودش تامین می کند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 مهدی جان!
مولای عالَم!
کاش مردمان گرانفروشی بودیم!😔
از همانهایی که آنقدر گران میفروشند که کسی سراغشان نمیرود.😔
کاش گوهرِ ایمان به تو را اینقدر ارزان نمیفروختیم.😔
کاش نزد ما ارزانفروشانِ بیانصاف، کیمیای محبّت تو آن قدر گران بود که شیطان هیچ وقت وارد دکّان دینفروشی ما نمیشد!😔
افسوس!😭
تنها یوسفمان را چه راحت، سر بازار دنیا فروختیم!!😭😭
کاش مردمان گرانفروشی بودیم😔
تا تو اینگونه در جهان غریب و تنها نبودی...😭😭😔
حتما ببینید و نشر دهید 👌
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2ا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
🔆 میگفت توی وسط شهر به یادشون بودن هنره، وگرنه تو جمکران همه به یادشونن
🗓 ۶ روز مانده تا میلاد امام زمان
✌در آسـتانہے ظــهور✌
#استوری 🔆 میگفت توی وسط شهر به یادشون بودن هنره، وگرنه تو جمکران همه به یادشونن 🗓 ۶ روز مانده تا
💡 شهر برای جشن آذین بسته شده بود.
با خوشحالی بین جمعیت حاضر در مراسم جشن قدم میزد و زیر لب میگفت: کاش مهربونی و یکدلی این روزهای مردم، همیشگی میشد تا زودتر روز ظهور رو جشن میگرفتیم.
ویژه #نیمه_شعبان
#اللهمعجللولیکالفرج
چه غوغا شد دلم وا شد گل نرگس شکوفا شد_۲۰۲۴_۰۲_۱۷_۲۱_۵۰_۴۴_۶۹۵.mp3
4.75M
بزننازِقدمهاش کفجانانه🌼🌿
کربلاییحسین#طاهری🎙
امام زمان 036.mp3
1.92M
🔵آیادر وجود ما رغبت به امام زمان است ؟
#صوت_مهدوی
#امام_زمان ۳۶
🎤سخنران استاد شجاعی
صوتی فوقالعاده تاثیر گذار
#امام_زمان
#استادشجاعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 به قلهها نزدیک شدیم
✅ ۸ دقیقهی مهم؛ خلاصه کتاب "در نزدیکی قله" شامل بررسی چند ابرقدرت که همگی ۸ مرحله رو طی کردند تا ابرقدرت شدند و اینکه حالا ایران در مرحله ۶ قرار داره ...
#پیشنهاددانلود
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2ا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪴یه عزیزی میگفت:
هروقت احساس کردید از امام زمان،
دور شدید و دلتان برای آقا تنگ نیست،
این دعای کوچک را،
در قنوتهایتان بخوانید:
"لَیِّن قَلبی لِوَلیِّ اَمرِک"
یعنی خدایا دلم را برای امامم نرم کن!
چقدر تو طول شبانه روز نیازداریم
مدام تکرارکنیم؛
لَیِّن
قَلبی
لِوَلیِّ
اَمرِک...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"و یاری ام برایت آماده است یا صاحب الزمان"
✊ فرصتی برای تبلیغ و ترویج نام مبارک امام زمان عجل الله تعالی فرجه
اهدای اقلام تبلیغی مهدوی به مناطق شیعه نشین افغانستان؛
در این امر مبارک و عظیم سهیم باشید
💳 شماره کارت:
6104338615275811شماره حساب بانک ملت
5239781419مصطفی پیشیار ☎️ شماره تماس:
09031977172درویشی (جهت شماره ها،روی آنها ضربه بزنید) ♦️شما را به یک همدلی در اعتلای نام مبارک مولایمان دعوت می کنیم نبراس؛ فرصتی برای تبلیغ و خدمتگزاری به ساحت مقدس امام زمان ارواحنافداه 👈به ما ملحق شوید 👉 @nebraskala
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2