eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
69 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁جدال عشق و نَفس🍁 پارت 55 با صدای بوق ممتد متعجب به صفحه ی گوشی خیره شدم و همون موقع مهراب اومد تو اتاق. با لبخند سلام کرد ولی با دیدن موبایلش تو دست من اخم کرد --این دست تو چیکار میکنه؟ موبایلو از دست من گرفت و با دیدن شماره کنجکاو گفت --جواب دادی؟ تأییدوار سرمو تکون دادم. اخم کرد --به اجازه ی کی اونوقت؟ --خب زنگ خورد منم.... حرفمو با فریادش قطع کرد --تو غلط کردی! گستاخ جواب دادم --من هرکاری دلم بخواد میکنم توام به جای اینکه منو سین جیم کنی برگرد پیش زنت. پوزخند زد --اونوقت کی به تو گفته من زن دارم؟ --تا قبل از اونکه نازنین خانمتون زنگ بزنه شاید حرفتو باور میکردم ولی الان اصلاً! نشست لب تخت --بعد تو به حرف اون زنه بیشتر اعتماد داری یا من؟ --من هیچکدومتون رو نمیشناسم پس به هیچکس اعتماد ندارم. --پس اینجوریه؟ --دقیقاً، همین فردا پا میشی میری سفارت برمیگردی ایران. --نه دیگه منم هرکاری دلم بخواد میکنم. جوابشو ندادم. --دقیق بگو اون دختره چی بهت گفت؟ --مگه مهمه؟ دیر یا زود تو باید رسوا میشدی که شدی. دستشو بلند کرد --ببین دیگه زیادی داری حرف میزنی! پوزخند زدم --چیه میخوای بزنی؟ دستشو مشت کرد و بلند شد نشست رو صندلی و سرشو گرفت بین دستاش. --اونجوری که تو فکر میکنی نیست. --مهم نیس. --حرفای اون دختره یه مشت زره مفته. --پس تغییر دکوراسیون خونت چی؟ اونم لابد دروغه؟ --تو از کجا دیدی؟ وای خدایا عجب سوتی دادم. خجالت زده گفتم --حوصلم سر رفته بود بعد گوشیتو برداشتم یهویی دیدم. --اسباب بازیه مگه؟ بی هیچ حرفی به یه نقطه ی نامعلوم خیره شدم. --از این بعد اگه دستت به این گوشی بخوره... نزاشتم حرفشو ادامه بده --از این به بعدی وجود نداره همین فردا شما برمیگردی ایران پیش زنت. --ببین بزار روشنت کنم من نه ازدواج کردم و نه ازدواج خواهم کرد. الانم به جای اراجیف گفتن پاشو دو قدم راه برو چلمن نمونی. --من دلم میخواد چلمن بمونم. آمین بیدار شد و واسش شیر درست کرد بهش داد بعد حمومش کرد. بمیرم بچم چقدر به مهراب عادت داره. کاش میفهمید چقدر این مهراب دروغ گوعه. لباساشو بهش پوشوند و گرفتش سمت من. --بگیر من برم دوش بگیرم. همین که آمینو بغل کردم شروع کرد گریه کردن. مهراب نرفته برگشت و بغلش کرد تا بخوابه. تو همون حالت گفت --حرفاشو باور کردی؟ --منظورت چیه؟ --حرفای این دختره رو میگم. تلخند زدم --مگه مهمه؟بعدشم هرکسی زندگی خودشو داره. --به جون آمین.. عصبانی جیغ زدم --جون بچه ی منو قسم نخور. --ولی آخه اونجوری که فکر میکنی نیست مائده. --ببخشید ولی خیلی زشته که یه مرد متأهل اسم یه خانمو بدون پسوند صدا کنه. عصبانی شد و فریاد زد --من هرجور دلم بخواد حرف میزنم. آمین که تازه خوابش برده بود از خواب پرید و شروع کرد گریه کردن. به هر جون کندنی بود دوباره خوابوندش و نشست رو صندلی کنار تخت. --کاش می‌تونستم همه چیزو واست بگم. فقط همینقدر بدون که تو بعد از مادرم اولین زنی هستی که مثه یه خواهر واسم عزیزی. --من برام مهم نیست که موضوع چیه ولی ازت می‌خوام که برگردی پیش زن و بچت به عنوان یه زن درک میکنم که تنها بودن تو زندگی چقدر سخته. --من که هرچی بگم مرغ تو یه پا داره ولی باشه به موقعش همه چی روشن میشه...... بعد از شام مهراب کمکم کرد یکم با عصاهام راه برم و خیلی زود خوابیدم. با صدای زنگ موبایل مهراب از خواب پریدم و همون موقع مهراب از رو کاناپه بلند شد موبایلشو جواب داد. حس کنجکاویم گل کرد و خودمو زدم به خواب. اولش صداش عصبانی بود ولی بعد با صدای ملایمی گفت --سلام عزیزم خوبی قربونت برم؟ خندید --بهت گفته بودم که تو شرکتم یه منشی خانم استخدام کردم،امروزم اون تلفنو جواب داده. نه قربونت برم نگران نباش شبت بخیر. همین که تماسو قطع کرد آب دهنم پرید تو گلوم و شروع کردم سرفه کردن. نشستم رو تخت تا سرفم تموم بشه. یه لیوان آب بهم داد. خندید --میبینم که رسوا شدی. تک سرفه ای کردم و خودمو زدم به کوچه ی علی چپ --منظورت چیه؟ --فکر کردی نفهمیدم از خواب بیدار شدی؟ من اصلا از سر شب تا الان خوابم نبرد. سرمو انداختم پایین و خواستم بخوابم که صدام زد --باید بهت بگم که همه ی این کارا تظاهره. جوابشو ندادم با صدای لرزون و پر از تردیدی گفت --توروخدا با من اینجوری نکن. از تعجب نزدیک بود شاخام بزنه بیرون و نمی‌دونستم از حرفش باید چه برداشتی داشته باشم. آروم شب بخیر گفتم و خوابیدم. صبح مهراب از خواب بیدارم کرد تا صبححونه بخورم. بعد از صبححونه رفت سرکار. داشتم ناخنای آمینو می گرفتم که وسط کار حواسم رفت به حرفی که دیشب مهراب بهم زد و گوشت ناخنشو گرفتم. با صدای گریش تازه فهمیدم چه غلطی کردم و آمینو بغل کردم شروع کردم گریه کردن. یه چسب زخم زدم به ناخنشو بهش شیر دادم تا خوابش برد......
🌸 🍁جدال عشق و نَفس🍁 پارت 56 بعد از ظهر مهراب زودتر از سرکار برگشت. به نظر خیلی خوشحال میومد. یه پرستار پشت سرش اومد تو اتاق و مهراب یه راست رفت حموم. پرستار یه نایلون گذاشت رو میز و از توش یه شومیز فسفری و شال مشکی درآورد. متعجب به لباسا خیره شدم و از پرستار پرسیدم کی اینارو گرفته اما جواب نداد. لباسامو عوض کرد و از اتاق رفت بیرون با یه جعبه برگشت. توی جعبه پر از لوازم آرایش بود و بدون اینکه نظری از من بخواد آرایشم کرد. از تو آینه به صورتم زُل زدم و تازه فهمیدم چقدر تغییر کردم همینجور که داشتم قربون صدقه ی خودم میرفتم مهراب اومد و خجالت زده سرمو انداختم پایین. بدون توجه به من رفت نمازشو خوند و نشست سر موبایلش. یدفعه برقا قطع شد. متعجب گفتم --چیشد یهو؟ درباز شد و اتاق با نور شمع روی کیک روشن شد. یکم دقت کردم فهمیدم کیک تولده. برقا روشن شد و مهراب یه بادکنک ترکوند. --تولدت مبارک! دوتا پرستارا که یکیشون کیک داشت و یکیشون کادو دستش بود به عربی تولدم رو تبریک گفتن و رفتن بیرون. با بهت به کیک زل زدم مهراب خندید --خدایی فکرشو میکردی؟ خندیدم --ممنون ولی شما از کجا میدونستی؟ --حالااا. آمینو بغل کرد و کیکو گذاشت رو میز روبه روی من. لبخند زد --۲۰سالگیت مبارک مائده خانم. دست آمینو بالا برد و بچگونه گفت --تفدلت مبالک مامانی. خندیدم وخواستم شمعارو فوت کنم که مهراب سریع گفت --صبر کن. --چیزی شده؟ خجالت زده گفت --راستش چند وقتیه میخوام یه چیزی بهت بگم ولی روم نمیشد. گذاشتم امشب بگم..... عمیق مکث کرد و ادامه داد --من عاشقت شدم مائده‌. میدونم شاید بی ادبی باشه ولی سرشو انداخت پایین ادامه داد --ولی بیشتر از این نمی‌دونستم تحمل کنم. ازت میخوام چشماتو ببندی و هرچقدر میخوای فکر کنی بعد شمعتو فوت کنی. خدایا این چی داره میگه؟ دست و پامو گم کرده بودم و نمی‌دونستم باید چی بگم. خواستم حرفی بزنم که مهراب دستشو آورد بالا --فکر کن بعد جواب بده حتی اگه منفیه. چشمامو بستم و همون موقع میثم جلو چشمام نقش بست. بغضم شکست و فهمیدم جز میثم نمیتونم به هیچکس دیگه فکر کنم. همین که چشمامو باز کردم در اتاق با شدت باز شد و پرستار یه چیزی به عربی گفت و رفت مهراب سریع بلند شد و لباسای آمینو ریخت تو یه ساک و تفنگشو از تو کمد برداشت. --چیشده؟ --داعش به عراق حمله کرده. با بهت گفتم --چی؟ --همین که شنیدی باید از اینجا بریم‌. ناچار منو گذاشت رو دوشش و ساک آمینو داد دست من و آمینو بغل کرد از اتاق رفتیم بیرون. سوار یه اتوبوس شدیم و چون از قبل میدونستن ما ایرانیم بردنمون سفارت...... رفتیم اونجا و قرار شد فردا صبح زود بفرستنمون ایران. رفتیم تو یه اتاق سه در چهار و از ترس دست و پاهام می‌لرزید مهراب برگشت سمتم --خوبی؟ با بغض گفتم --من میترسم. --نگران نباش. --اگه یه موقع اتفاقی بیفته بچم چی میشه؟ جون هرکس دوست داری از بچم مراقبت کن. نزار طعم بی کسیو.... با فریاد مهراب رسماً لال شدم. --خفه شو! اگه من مرده باشم تو تنها بمونی! دلخور سرمو گذاشتم رو زانوم و بغضم شکست. پشیمون گفت --چرا یه حرفی میزنی که آدم عصبانی شه؟ آمینو شیر دادم تا خوابش برد. واسه شام میلی به غذا نداشتم و مهرابم غذا نخورد. نمی‌تونستم رو زمین بخوابم و واسه همین مهراب رفت واسم بالش و پتو آورد. دراز کشیدم رو پتو و نگاهم برگشت سمت مهراب که وایساده بود لب پنجره و داشت گریه میکرد. نمی‌دونستم ناراحتیش از چیه و همینطور خجالت می‌کشیدم دلیلشو بپرسم. یدفعه برگشت سمت من --چیزی شده؟ تلخند زد --چطور؟ --آخه..... خواستم بگم گریه میکردی ولی روم نشد. --هیچی. خندید --تعجب کردی من گریه کردم؟ نشست رو زمین و سرشو به دیوار تکیه داد --شاید باورت نشه اما تو اولین کسی هستی که بدون خجالت میتونم جلوش گریه کنم. خدایا این باز دیوونه شد. سرشو آورد نزدیک من --یادت نره چی بهت گفتم! --منظورت چیه؟ معترض گفت --چرا یه جوری رفتار میکنی که انگار از هیچی خبر نداری؟ جوابشو ندادم و چشمامو بستم. --من آدمی نیستم که به راحتی از چیزی که میخوام دست بکشم اینو تو گوشت فرو کن. از وقاحت مهراب عصبانی شدم و بلند شدم با جیغ گفتم --ببخشیدا ولی دوماه نیست رفیقت شهید شده اونوقت تو داری این حرفارو میزنی؟ خجالت نمیکشی؟ بعدشم فکر میکنی من خرم نمی‌فهمم زن داری؟ خندید --زن کجا بود بابا چرا چرت میگی؟ --باشه بزار من چرت بگم ولی وقتی آدم ازدواج میکنه شرایطش با دوران مجردیش زمین تا آسمون فرق داره. این حرفاییم که شما داری میزنی حتی شوخیشم قشنگ نیست چه برسه بخواد واقعی باشه! تلخند زد --چی قشنگ نیست؟این که من دوست دارم؟ جوابشو ندادم و سرمو گذاشتم رو بالش.......
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
🖤 آخرین سخنان دخترک مجروح و مظلوم غزه ثانیه هایی قبل از شهادت : پدر ، من حوض کوثر و دو خانه بسیار بز
امشب شب بیست و سوم ماه ذیقعده و فردا روز مخصوص زیارتی امام رضا علیه السلام است. 🕌 به نیت فرج امام زمان (عج الله) و نجات مردم بیگناه فلسطین از چنگال اسراییل، زیارت می کنیم امام رضا (ع) را از راه دور ❤️ دوستان ساکن مشهد و قم، حرم که مشرف شدید، التماس دعا برای فرج امام زمان و پیروزی مردم فلسطین را داریم. 🌿. ضامن آهو، ضامن نجات نوزادان و کودکان بیگناه فلسطین باش. 😔
بسم الله الرحمن الرحیم رب العالمین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا جبران میکنه روزهایی رو که اصلا صبر کردن آسون نبود اما تو صبر کردی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 به رسم ادب روزمان را با سلام بر سرور و سالار شهیدان آقا اباعبدالله شروع میکنیم... اَلسلامُ علی الحُــسین و علی علی بن الحُسین وَ عــــلی اُولاد الـحـسین و عَـــلی اصحاب الحسین ✍امام باقر علیه السلام فرمودند: شیعیان ما را به زیارت امام حسین علیه السلام امر کنید ، چرا که زیارتش روزی را افزون می‌کند و عمر را طولانی می‌گرداند و بلاها و بدی‌ها را دور می کند. ارزقنا کربلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخن ، بى تو مگر جاى شنیدن دارد ؟ نفس ، بى تو کجا ناى دمیدن دارد امام زمانم بخیر و خوشی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشگی مان، جهت تعجیل در ظهور دعای فرج را بخوانیم. ‹🕊 قرار_مهدوی ‹🕊عجل علی ظهور
1_1861354433.mp3
8.21M
بی‌حضورت هر چه کردم، زندگی زیبا نشد! اللّهم عجل لولیک الفرج 💔 صوت قرائت قرار صبحگاهی منتظران ثابت قدم ظهور https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫فرزند شهید راه خدمت سرهنگ دوم بهروز قدیمی دانشجوی خلبانی شکاری سر مزار پدر شهیدش در هفتمین روز شهادت: روزی با لباس پروازم به مزار نورانیت احترام خواهم گذاشت...
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
بی‌حضورت هر چه کردم، زندگی زیبا نشد! اللّهم عجل لولیک الفرج 💔 صوت قرائت #دعای_عهد قرار صبحگاهی منتظ
: توی قسمتی از اومده که: "فی قضاء حوائجه " ؛ یعنی میگه خدایا کمکم کن [حوائجش💔] رو برآورده کنم.... ❌گفتم: سالها من اینو خوندم اصلا بهش فکر نکردم، یعنی ببین عجل الله چقدر مظلوم هست که حاجت هاش دست ماست... ⁉️این میدونی یعنی چی؟ 👇 یعنی تا شماها کار نکنید، برای امام‌زمان عجل الله قدمی برندارید... ☝️ظهوری نخواهد بود ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
لاریجانی برای رسیدن به پاستور از و هم عبور خواهد کرد!؟ !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
آنچه از به جا ماند... ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔴آخرین جملات دبیرکل حزب‌الله لبنان در مراسم گرامی‌داشت حجت‌الاسلام شیخ علی کورانی بسیار امیدبخش و پر از حرف بود؛ سیدحسن نصرالله تاکید کرد که مقاومت در این نبرد پیروز خواهد شد؛ قدس شریف آزاد می‌گردد، همه در مسجد الاقصی نماز خواهیم گذارد و فلسطین از بحر تا نهر تشکیل خواهد شد و دوران نازی‌های صهیونیست به پایان می‌رسد.... انشاءالله ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔷عجیب نیست که از برعندازان گرفته تا افساد طلبان و دزدان بیت المال و وطن فروشان و جماعت مذهبی صورتی و..... همگی از حضور احساس خطر کردند و به صورت همزمان در حال هجمه و تخریب یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری هستند؟؟ 👤: اون شیخ صورتی هم که به بهانه کمک به قرارگاه پول میگیره از مردم و خرج میلیونی کانالش می‌کنه برای تبلیغات و هر شخصی رو که ولایت مدار هستش میکوبه... ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2