فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸نماز و دینداری در #آخرالزمان
این تاریکی خودش نشون دهنده ی این است که خورشید بزرگی در راه است.
👈حتما ببینید و نشر دهید.
#اللهمعجللولیکالفرج
#جمعه روز موعود
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
نیویورک آمریکا پخش قرآن کریم
خداوند نور خود را به نهایت خواهند رساند
🇮🇷درس قرآن به ما مسلمانان و به همهی مردم جهان، ایستادگی در راه حق است: فَاستَقِم کَما اُمِرت؛(۱) و درس قرآن دربارهی ارتباطات بشری این است: نه ستم کنید و نه زیر بار ستم بروید: لا تَظلِمونَ وَ لا تُظلَمون.(۲) جبههی مقاومت با فراگیری و عمل به این دستورها و صدها نظائر آن به پیش میرود و به پیروزی خواهد رسید؛ باذن الله.
توصیه میکنم با قرآن آشنا شوید.
سیّدعلی خامنهای✨🤍
۱۴۰۳/۳/۵
🌴اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب صلوات الله 🌾🌹🌾
#عصر_ظهور_عصر_جهاد_تبیین
#فلسطین_کلید_رمز_گونه_ظهور
#مسجد_القصی
#تمدن_نوین_اسلام_ظهور
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یه_نکته ✨
آقای شالچیان از جد مادری خودشان نقل می نمایند:
«در امور دم دستی (روزمره) وقتی مشکلی پیش می آید ، نذر کند که این گره باز شود؛
یک سوره حمد و هفت بار سوره توحید و چهارده #صلوات بخواند و به ائمه بقیع (امام حسن مجتبی، سیدالساجدین، امام محمد باقر، امام جعفر صادق) صلوات الله علیهم اجمعین هدیه کند؛ بارها و بارها و بارها امتحان کردم.»
سلام من به بقیع و چهار قبر غریبش..!
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدار سردار حاجیزاده
با خانوادۀ شهید بهروز قدیمی🌹
#شهید جمهور
#شهید خدمت
#شهرستان ابهر
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️امام باقر علیهالسلام:
🔸️هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله در روز غدیر دست علی علیهالسلام را بالا برد،
شیطان فریاد زد:
اگر این کار به سرانجام برسد، دیگر تا ابد خدا معصیت نخواهد شد...
بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله، مردم غیر از علی علیهالسلام را برای خلافت برگزیدند، شیطان به سربازانش گفت:
شادی کنید که تا ظهور، خدا اطاعت نخواهد شد.
📚 الكافي، ج۸، ص ۳۴۴
✋۱۱ روز تا عید همعهدی (غدیر)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امامجمعهای که امام شنبه تا جمعه بود!
#شهدای_خدمت..🌷💔
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
اَكثِروا_الدُّعاءَ_بِتَعجِيل_الفَرَجِ.mp3
6.82M
دارد زمان آمدنت دیر میشود..😔
#امام_زمان
#جمعه_های_دلتنگی 💔
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 برافراشتن پرچم فلسطین در جشنهای فارغالتحصیلی همچنان ادامه دارد ...
اینبار دانشگاه تورنتو هم شاهد اهتزاز پرچم فلسطین و حمایت دانشجویان از مردم غزه بود
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✍ انگار نه انگار که این مملکت، رئیس جمهورش #شهید شده و رئیس مجلس هم مشغول #انتخابات شده! انگار نه انگار به یک مثلا کشور اتمی (طویله صهیونیستی) حمله موشکی کرده...
✍ ناز شصتت #سید_علی که #ایران مارو از ذلت عصر #پهلوی رسوندی به اینجا
🔥 رضاخان میرپنج اعلام بیطرفی کرد تو #جنگ_جهانی اما با اردنگی انداختنش بیرون!
🔥 چهار آذر ۱۳۲۲، ژوزف استالین رهبر #شوروی و پنج آذر فرانکلین روزولت و وینستون چرچیل رئیسجمهور #آمریکا و نخست وزیر #انگلیس وارد تهران شدند، کنفرانس مشترک سهروزه از شش تا نهم آذر به صورت سری و کاملا محرمانه در سفارت روسیه در تهران برگزار کردند، اعلامیه مشترک منتشر کرده و فردای اون روز هم رفتند و #محمدرضا_شاه اصلا خبردار نشد و آدم حسابش نکردند! دقت کنید، وسط تهران!
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥💥به این میگن کار قشنگ حتما نیگا کنید .
کار ساعت ها سخنرانی رو در چند ثانیه انجام داد.
🇮🇷خیلی مهمه که چه کسی رییس جمهور بشه.
#اللهمعجللولیکالفرج
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✘ متفاوت خوندن دعای عرفه رو باید بلد باشیم!
با یه چشم دیگه،
با یه گوش دیگه،
• و گرنه عرفه با روزهای دیگه هیچ فرقی نداره
#کلیپ | #استاد_شجاعی
نــام : مـــهدے(عج)
ســن :۱۱۹۰ در فــراق
اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد"
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✘ چرا میگن اگر کسی رمضان را از دست داد، فرصتی جز عرفه برای جبران ندارد؟
#استوری | #استاد_شجاعی
نــام : مـــهدے(عج)
ســن :۱۱۹۰ در فــراق
اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد"
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر حالِ بدی در ما دو تا علّت داره!
1- فراموشی (چی؟)
2- فاصله (از کی؟)
اینا رو حل کنی همشون حل میشن!
#استوری #استاد_شجاعی
نــام : مـــهدے(عج)
ســن :۱۱۹۰ در فــراق
اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد"
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 #قسمت_دوازدهم با حال آشفته ای در کوچه قدم می زد باورش نمی شد که مادرش ا
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت_سیزدهم
_خانم
با صدای پسری نگاهش را به سمت دیگر چرخاند....چند پسر با فاصله کمی دورتر از او ایستاده بودند
با خودش گفت به تیپ و قیافه اشان نمی آید که مزاحم باشن...اما با نزدیک شدنشان یکی از همان پسرها با حالتی چندش آور رو به مهیا گفت
_چرا تنها تنها میگفتی بیایم پیشت
دوستانش شروع کردن به خندیدن
مهیا با اخم گفت
_مزاحم نشید
و به طرف خروجی پارک حرکت کرد
آن ها پشت سرش حرکت میکردن به تیکه های پسرا اهمیتی نداد و کمی سرعتش را بیشتر کرد...
ناگهان دستی را روی بازویش احساس کرد و به طرف مخالف کشیده شد با دیدن دست یکی از اون پسرا که محکم دستش را گرفته شوکه شد
ترس تمام وجودش را گرفت هر چقدر تقلا میکرد نمی توانست از دست آنها خلاص شود
مهیا روی دست پسره خم شد و محکم دستش را گاز گرفت پسره فریاد کشید و دستش از دور بازوی مهیا شل شد
مهیا هم از این فرصت طلایی استفاده کرد و شروع کرد به دویدن...هر چقدر می دوید پسرها هم به دنبالش بودند ...
پسره فریاد و تهدید میکرد
_بزار بگیرمت دختره وحشی میکشمت
با پاهایش درد گرفته بودند چقدر خودش را نفرین کرده بود که چرا این کفش ها را پایش کرده بود
با دیدن چراغ های نیمه روشن هیئت با خوشحالی به طرف هیئت دوید ...با نزدیکی به هیئت شهاب را از دور دید که مشغول جمع جور کردن بود و هیچکس دوروبرش نبود مثل اینکه مراسم تمام شده بود
مهیا آنقدر خوشحال بود که کسی پیدا شد که اورا از شر این پسرهای مزاحم راحت کند که بی اختیار شروع کرد فریاد زدن
_سید ، شهاب ،شهاب....
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت_چهاردهم
شهاب با دیدن دختری که با ترس به سمتش می دوید و اسمش را فریاد می زد نگران شد...اول فکر می کرد شاید مریم است اما با نزدیک شدن مهیا او را شناخت
مهیا به سمت او آمد فاصله اشان خیلی به هم نزدیک بود شهاب از او فاصله گرفت
مهیا نفس نفس می زد و نمی توانست چیزی بگویید
_حالتون خوبه؟؟
مهیا در جواب شهاب فقط توانست سرش را به معنی نه تکان دهد
شهاب نگرانتر شد
_حالا آقای معتمد بد شده ؟؟
تا مهیا می خواست جواب بدهد پسرها رسیدن ...مهیا با ترس پشت شهاب خودش را پنهان ڪرد
شهاب از او فاصله گرفت و به آن چشمغرهای رفت.. که فاصله را حفظ کند با دیدن پسر ها کم کم متوجه قضیه شد
شهاب با اخم به سمت پسرها رفت
_بفرمایید کاری داشتید
یکی از پسرها جلو امد
_ما کار داشتیم که شما داری مزاحم کارمون میشی اخوی و برادر
و خنده ای کرد
_اونوقت کارتون چی هست
_فضولی بهتون نیومده برادر شما به طاعات و عباداتت برس
شهاب دستانش را در جیب شلوارش فرو برد...با اخم در چشمانِ پسره خیره شد
_بله درست میگن، خانم معتمد شما بفرمایید برید منزلتون من هم این جارو جمع جور کنم واینڪه مزاحم ڪار آقایون نباشیم
مهیا با تعجب به شهاب نگاه میکرد
شهاب برگشت
_بفرمایید دیگه برید
_چرا خودش بره ما هستیم میرسونیمش ریسکه یه جیگری رو اینطور موقعی تنها تو خیابونــــــ ....
شهاب به طرفش رفت و نگذاشت صحبتش را ادامه دهد .دستش را محکم پیچاند و در گوشش غرید
_لازم نیست تویِ عوضی کسیو برسونی
و مشتی حواله ی چشمش کرد...
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت_پانزدهم
با این ڪارش مهیا جیغی زد
پسرا سه نفر بودند و شهاب تنها...شهاب میدانست امشب قرار نیست بخیر بگذرد
با هم درگیر شده بودند...سه نفر به یک نفر این واقعا یک نامردی بود ...سخت درگیر بودند
یکی از پسرا به جفتیش گفت
_داریوش تو برو دخترو بگیر
تا خواست تڪان بخورد شهاب پایش را کشید و روی زمین افتاد ...
شهاب رو به مهیا فریاد زد
_برید تو پایگاه درم قفل کنید
ولی مهیا نمی توانست تکان بخورد شهاب به خاطر او داشت وسط خیابانِ خلوت آن هم نصف شب کتک می خورد
با فریاد شهاب به خودش آمد
_چرا تکون نمی خورید برید دیگه
بلند تر فریاد زد
_بریییییید
مهیا به سمت پایگاه دوید وارد شد و در راقفل کرد ...همان اتاقی بود که آن شب وقتی حالش بد شد اینجا خوابیده بود
از پنجره نگاهی کرد...
کسی این اطراف نبود و شهاب بدجور در حال کتک خوردن بود... وضعیتش خیلی بد بود تنهاکاری که می توانست انجام دهد این بود ڪه از خودش دفاع می کرد
باید کاری می کرد
تلفنش هم همراهش نبود ..نگاهی به اطرافش انداخت...گیج بود نمی دانست چی کاری باید انجام دهد از استرس و ترس دستانش یخ کرده بودند
با دیدن تلفن به سمتش دوید
گریه اش گرفته بود دستانش می لرزید
نمیتوانست آن را به برق وصل کند دستانش می لرزید وکنترل کردنشان سخت بود اشکانش روی گونه هایش سرازیر شد
_اه خدای من چیکار کنم
با هق هق به تلاشش ادامه داد با کلی دردسر آن را وصل کرد با ذوق گوشی را بلند کرد ولی تلفن قطع بود
دیگر نمی دانست چیکار کند محکم تلفن را به دیوار کوبیدو داد زد
_لعنت بهت
صورتش را با دست پوشاند و هق هق می کرد
به ذهنش رسید برود و کسی را پیدا کند تا آن ها را کمک کند...خواست از جایش بلند شود ولی با شنیدن آخ کسی...و داد یکی از پسرها که مدام با عصبانیت میگفت
_کشتیش عوضی کشتیش
دیگر نتوانست بلند شود...سر جایش افتاد ، فقط به در خیره بود نمی توانست بلند شود و برود ببیند که چه اتفاقی افتاده
امید داشت که الان شهاب بیاید و به او بگویید همه چیز تمام شده
اما خبری نشد
ارام ارام دستش را روی دیوار گذاشت و بلند شد به طرف در رفت در را باز کرد
به اطراف نگاهی کرد....
خبری از هیچکس نبود جلوتر رفت از دور کسی را دید که بر روی زمین افتاده کم کم به طرفش رفت دعا می کرد که شهاب نباشد
با دیدن جسم غرق در خونِ شهاب جیغی زد...
👈 #ادامه_دارد....
✍ نویسنده #فـاطمه_امـیری
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت_شانزدهم
در کنار جسم خونین شهاب زانو زد شوڪه شده بود باور نمے کرد که ایڹ شهاب است
نگاهی به جای زخم انداخت جا بریدگی عمیق بود حدس زد که چاقو خورده بود تکانش داد
_آقا ... شهاب .سید توروخدا یه چیزی بگو
جواب نشنید شروع کرد به هق هق کردن بلند داد زد
_کمک کمک.... یکی بهم کمک کنه
ولی فایده ای نداشت نبضش را گرفت کند میزد از جای خود بلند شد و سرگردان دور خودش می چرخید
با دیدن تلفن عمومی به سمتش دوید
تلفن را برداشت و زود شماره را گرفت
_الو بفرمایید
_الو یکی اینجا چاقو خورده
_اروم باشید لطفا، تا بتونید به سوالاتم جواب بدید
_باشه
_اول ادرسو بدید
....._
_نبضش میزنه؟
_آره ولی خیلی کند
_خونش بند اومده یا نه
_نه خونش بند نیومده
_یه دستمال تمیز روی زخمش میزاری و آروم فشار میدی
_خب دیگه چیکار کنم
_فقط همین...
مهیا نزاشت خانومه ادامه بده زود تلفنو گذاشت و به طرف پایگاه رفت....
و یک دستمال پیدا کرد کنار شهاب زانو زد نگاهی به او انداخت رنگ صورتش پریده بود لبانش هم خشک و کبود بودند
_وای خدای من نکنه مرده شهاب سید توروخدا جواب بده
دستمال را روی زخمش گذاشت از استرش دستانش می لرزیدند محکم فشار داد که شهاب از درد چشمانش را آرام باز کرد
مهیا نفس راحتی کشید تا خواست از او بپرسید حالش خوب است... شهاب چشمانش را بست
_اه لعنتی
با صدای امبولانس خوشحال سر پا ایستاد
دو نفر با بلانکارد به طرفشان دویدند بالای سر شهاب نشستند یکی نبضشو میگرفت یکی آمپول میزد
مهیا کناری ایستاد و ناخن هایش را از استرس می جوید...