فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈ره توشه زوار قسمت 2
✅به هیچ وجه این فایل ها رو از دست ندین و برا همه دوستان هم ارسال بفرمایید.
این فایل ها باید به دست همه زوار اربعین برسه
🚩مسابقه ای داریم با یکصد جایزه سفر به کربلا ✨
@arbaeenc313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تاحالا دوهزارتا دیزی کنارهم دیده بودید؟
ماشاالله
#محرم تنها ماهی هست که مطمئنی هیچ فقیری گرسنه سر به بالین نمیگذاره
#السلام علیک یا اباعبدالله
#محرم
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴از حواشی پر سر و صدای المپیک ٢٠٢۴ که بحث در موردش بالا گرفته: مجسمه خواننده ماری آنتوانت با سر بریده!
#مراسم_شیطان_پرستی
#دستور_قتل_عام
#کد_دادن
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
🔴از حواشی پر سر و صدای المپیک ٢٠٢۴ که بحث در موردش بالا گرفته: مجسمه خواننده ماری آنتوانت با سر برید
حالا وقتشه که اسرائیل از موقعیت الان استفاده کنه...
همه سرگرم جام جهانی و بازی اسرائیل با جان مردم فلسطین!
فردا؛ پخش زندۀ مراسم تنفیذ ریاستجمهوری
🔺️مراسم تنفیذ حکم ریاستجمهوری از جانب رهبر انقلاب، فردا ساعت ۱۰ صبح در حسینیه امام خمینی و با حضور مقامات کشوری و لشکری، جمعی از خانوادههای شهدا و سفرای مقیم در تهران برگزار خواهد شد.
🔺️این مراسم بهطور زنده از شبکه یک، شبکه خبر، رادیو ایران و همچنین شبکههای برونمرزی صداوسیما پخش خواهد شد.
#مراسم_تنفیذ
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ ️️کار حضرت زهرا(س) در محرم
سخنرانی بسیار شنیدنی...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تصاویری جدید و زیبا از شستشوی حرم حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام و پهن کردن فرش های حرم مطهر قمر بنی هاشم
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ دجال ظهور کرده است!!
👺 دجال بر جهان مسلط شده!!
🔥 دیگه به چشمهاتونم اعتماد نکنید.
⚠️ قبلا میگفتند به شنیدهها اکتفا نکنید، به گوشهاتون اعتماد نکنید؛ حالا وارد زمانهای شدهایم که دیگر به چشمها هم نباید اعتماد کرد!
📹 این #کلیپ نشان میده که چطور از ابعاد و زوایای مختلف یک فرد فیلم میگیرن و بعد اونو به یک فیلم اصلی و حقیقی دیگه اضافه میکنن!
❌ تصور کنید با #هوش_مصنوعی چه افرادی را میشه به چه مکانهایی منتقل کرد و از اون تصاویر، به سود یا ضرر اون فرد، سوءاستفاده کرد!
🔥 جهان امروز، با #بلوبیم و #هارپ و #دیپ_فیک ترسناک بود، با هوش مصنوعی، ترسناکتر هم شده!!
❤️ السلام علیک یا اباصالح المهدی 🇮🇷
#فتنه_دجال #صهیونیسم #رسانه #فتنه
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔥 #ترامپ پس از دیدار با #نتانیاهو قصاب غزه: من از اسرائیل حمایت میکنم و با توافق هستهای ایران، مخالفم!
✍ ترامپ در اقدامی مشکوک، در این دیدار، کلاه خود که نوشتهی توتال ویکتوری (پیروزی کامل و تمامعیار) دارد را به نتانیاهو هدیه داد!
‼️ #دونالد_ترامپ رئیسجمهور سابق #آمریکا و نامزد انتخابات ریاست جمهوری نوامبر ۲۰۲۴ (آبان ۱۴۰۳) این کشور پس از دیدار با بنیامین نتانیاهو نخستوزیر #اسرائیل در جمع خبرنگاران گفت که #کامالا_هریس در مورد مسائل خاورمیانه، بدتر از #بایدن است. ترامپ در ادامه گفت: «اگر ما برنده شویم، کار بسیار ساده خواهد بود و همه چیز به سرعت انجام خواهد شد، اما در غیر این صورت، شما با جنگهای بزرگ در خاورمیانه و شاید #جنگ_جهانی_سوم روبرو خواهید شد. شما در حال حاضر بیش از هر زمان دیگری به جنگ جهانی سوم نزدیک هستید!
✍ جناب #پزشکیان اجازه نده که برجامیون شمارو فریب بدن! ترامپ به این دلیل از #برجام خارج نشد که برجام را به نفع ایران میدید؛ بلکه چون فکر میکرد کلاه برجام بر سر #ظریف کوچکتر از آن چیزی بود که میتوانست باشد. او میخواست #برجام_موشکی و #برجام_منطقهای را که نتیجهی آن، لیبی سازی ایران بود، بر جواد ظریف و حسن #روحانی تحمیل کند، اما #رهبر حکیم انقلاب، ورق را به نفع ایران برگرداند.
✍ جناب پزشکیان، اجازه ندهید که کاسهلیسان غرب، شما را در بازی کثیف خود حل کنند و در مسیر #برجام_دو و سه، به انحطاط بکشند!
💚 السلام علیک یا صاحب الزمان 🇮🇷🇵🇸
#ایران #سوریه #غزه #اسراییل #فلسطین
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 #قسمت ۱۶۰ مهیا شوکه به شهاب چشم دوخت ــ منظورت چیه؟؟ شهاب دنده را جا ب
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت ۱۶۱
تا رسیدن به خانه حرفی بینشان رد و بدل نشد... شهاب ماشین را کنار خانه نگه داشت قبل از اینکه مهیا پیاده شود لب باز کرد و با صدای آرامی گفت:
ــ فردا شهادته امام جوادِ خونمون مراسم داریم مامانم گفت از امشب بیای خونمون
مهیا آرام سری تکان داد و از ماشین پیاده شد... بعد از اینکه مهیا وارد خانه شود شهاب ماشین را به حرکت دراورد کارهای زیادی داشت و باید تا شب آن ها را انجام می داد که بتواند به درستی مراسم فردا را با کمک پدرش برگزار کند.
ماشین را پارک کرد و وارد محل کار شد سریع به اتاقش رفت روی صندلی نشست و با دست شقیقه هایش را ماساژ داد از سر درد شدید چشمانش سرخ شده بودند و حسابی کلافه شده بود
بحث کردنش با مهیا بیشتر به سردردش دامن زد وقتی به مهیا اخم می کرد احساس می کرز قلبش فشرده می شد ولی این تنبیهه لازم بود تا مهیا بار دیگر او را اینگونه نگران و آشفته نکند
سرش را بلند کرد و بی رمق پوشه را جلو کشید و با دقت به گزارشات توی پوشه را می خواند
****
هوا خنک بود... همه در حیاط در حال کار بودند صدای مداحی توی حیاط میپیچید و همه را هوایی کرده بود
ــ چراغو روشن کن مریم
مریم سریع چراغ را روشن کرد و حیاط خانه از روشنایی چراغ بزرگی که محسن نصب کرده بود روشن شد
شهین خانم تشکری کرد و گفت:
ــ خدا خیرت بده پسرم کور شدیم بخدا از بس حیاط تاریکه نمیتونستیم درست برنجارو پاک کنیم
ــ خواهش میکنم کاری نکردم!
مهیا که همه وقت نگاهشان می کرد، سرش را پایین انداخت و به کارش ادامه داد مریم کنارش نشست
ـــ آخیش یخ کردم چقدر آب سرده
مهیا لبخندی زد
ــ خسته نباشی ؛ شستن حبوبات تموم شد؟؟
ــ آره عزیزم منو محسن همه رو شستیم
ــ دستتون درد نکنه ،امشب کسی نمیاد
ــ نه فقط خودمونیم شاید نرجس و مادرش یکم دیگه بیان
مهیا سری تکان داد
صدای در بلند شد که سارا که نزدیک به در بود به سمت در رفت
با صدای یا حسین محسن و جیغ سارا مهیا سینی رو کنار گذاشت و همراه مریم به طرف در دویدند...مهیا با دیدن شهاب با لباس و دستای خونی دستش را به دیوار گرفت تا نیفتد .چشمانش را بست تا باور نکند واقعیت دارد اما با شنیدن صدای شهاب که سعی می کرد همه رو از نگرانی دربیاورد چشمانش را باز کرد
ــ چیزی نیست نگران نباشید!
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت ۱۶۲
شهین خانم بر صورتش زد
ــ شهابم چی شد مادر این خون روی پیراهنت برا چیه؟
شهاب سعی کرد لبخندی بزند
ــ چیزی نیست مادر من خون از دستمه ریخته رو پیرهنم نگران نباشید چیزی نیست
شهاب با چشم دنبال مهیا میگشت می دانست الان نگران و آشفته است ...با دیدن چهره مهیا نگران میخواست به طرفش برود که محمد آقا بازویش را گرفت و به طرف داخل هدایتش کرد
مهیا که احساس می کرد هر لحظه ممکن است ضعف کند و بر زمین بیفتد گوشه ای نشست
مریم سریع به سمتش آمد و لیوان آب قند را به طرفش گرفت و گفت:
_ما همیشه نگران مامان بودیم تو این مواقع اما تو بدتری خب...
مهیا با نوشیدن آب قند احساس می کرد حالش بهتر شده ..و با شنیدن صدای محمد آقا که داشت قضیه زخمی شدن شهاب را تعریف می کرد گوش سپرد
شهاب که نگران مهیا بود سریع حموم کرد و لباس تمیز تن کرد.
نگاهی به پانسمان دستش انداخت خیس شده بود و نیاز به پانسمان دوباره بود،با یادآوری اینکه مهیا میتواند پانسمانش را عوض کند این فرصت را فرصت طلایی دید تا با مهیا آشتی کند.
به طرف آشپزخانه رفت و جعبه کمک های اولیه را برداشت و به طرف حیاط رفت همه نگاهشان به سمت شهاب چرخید اما شهاب مستقیم به طرف مهیا که گوشه ای نشسته بود و خودش را مشغول تمیز کردن برنج کرده بود رفت.
کنارش نشست و جعبه را به طرفش گرفت!
مهیا با چشمان خیس به شهاب نگاهی انداخت و سوالی به جعبه کمک های اولیه اشاره کرد
شهاب لبخندی زد و گفت:
ــ یادمه گفتی دوره پرستاری رفتی.
مهیا سری تکون داد
ــ خب فک کنم از پانسمان یه دست برمیای؟؟
مهیا سینی را کنار گذاشت و دست شهاب را گرفت
ــ چرا دستات میلرزه؟؟
مهیا سرش را به دو طرف به علامت چیزی نیست تکان داد!
پانسمان دست شهاب را باز کرد که با دیدن بخیه ها با بغض سرش را بالا آورد و نالید
ــ باید با اونا درگیر میشدی؟؟
ــ مهیا گریه کردی باور کن دیگه نمیزارم منو ببینی تا دستم خوب بشه
مهیا نتوانست جلوی اشک هایش را بگیرد و اشک هایش روگونه هایش ریخت و آرام تا صدایش به بقیه نرسد هق هق کرد
شهاب با دست دیگری اشک هایش را آرام پاڪ کرد
ــ خب عزیز دلم میخواستی چیکار کنم. داشتن پرچمای عزای امام جوادُ پاره میکردند باید مینشستم نگاشون میکردم
مهیا سرش را پایین انداخت و آرام اشک می ریخت
شهاب با دست چانه اش را گرفت و سرش را بالا آورد، بدون هیچ دلخوریِ صبح با عشق به چشمان مهیا زل زد
ــ الان دقیقا گریه کردنت برا چیه؟؟
ــ اگه بلایی سرت میومد من دق میکردم
شهاب آرام خندید و گفت:
ــ نترس خانومی شما تا منو دق ندی چیزیت نمیشه!
مهیا دست زخمی شهاب را آرام فشرد که صورت شهاب از درد جمع شد؛
ــ آخرین بارته اینجوری حرصم میدی
ــ من نوکر شما هم هستیم
مهیا آرام خندید و گفت :
ــ نوکر اهل بیت ان شاء الله
و حواسش را کاملا به سمت دست شهاب سوق داد و با حوصله مشغول تعویض پانسمان شهاب شد!!
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت ۱۶۳
همه مشغول بودند!نرجس و سوسن خانم به جمعشان اضافه شده بود !
شهاب با وجود چشم غره های مهیا و تشرهای مادرش باز هم در حال کار بود و اصلا به زخم دستش و سردرش توجهی نمی کرد .
ــ مهیا مادر یه برگه بیار چندتا خرید داریم بنویس بدم آقایون بخرن
ــ چشم الان میارم
و کمی صدایش را بالا برد ؛
ـــ شهاب
شهاب با دست های خیسش موهایش را از روی پیشانیش کنار زد و گفت :
ــ جانم
ــ دفتر یادداشت میخواستم تو اتاقت هست؟؟
ــ آره عزیزم تو کشو دومی میز کارم هست،میخوای برات بیارم ؟؟
مهیا لبخندی زد
ــ نه ممنون خودم برمیدارم
شهاب روی تخت گوشه حیاط نشست و سرش را بین دستش گرفت و محکم فشرد ! سرش عجیب درد میکرد و سوزش دستش اوضاع را بدتر کرده بود .
مهیا کنار شهین خانم نشست
ــ جانم بگید بنویسم
شهین خانم تک تک وسایل را میگفت و بعضی وقتا چند لحظه ساکت می شد و کمی فکر میکرد و دوباره تند تند چندتا وسیله میگفت.
ــ همینارو میخوام ، محسن مادر شما میری بخری ؟؟
قبل از اینکه محسن چیزی بگوید شهاب به سمتش رفت
ــ بدید خودم میخرم
تا شهین خانم میخواست اعتراض کند گفت:
ــ من خوبم مامان !
لیست را به طرف شهاب گرفت
ــ مادر این چیزایی که لازم دارم و بی زحمت بگیر
شهاب نگاهی به لیست انداخت و با خواندش شروع به خندیدن کرد!! همه با تعجب به او نگاه می کرند
ــ مامان فک کنم آخرین خریدا ،خریدای مهیا باشن نه تو
مریم با کنجکاوی گفت:
ــ چطور؟
شهاب با خنده شروع خواندن کرد؛
ــ دو عدد چیپس .یک عدد ماست . دو عدد پفک .چهار عدد لواشک
با خواندن لیست همه شروع به خندیدن کردند...
مهیا با اخم ساختگی رو به مریم و سارا گفت :
ــ بده به فکر شما بودم گفت بعدا خسته میاید بخوابید قبلش یه چیزی بخورید انرژی بگیرید
شهین خانم با خنده گونه ی مهیا را بوسید
مریم با خنده گفت:
ــ ایول زنداداش عاشقتم
سارا هم بوسه ای برایش فرستاد
ــ تکی بخدا
شهاب به طرف در رفت که با صدای مهیا سرجایش ایستاد
ــ جانم .آبنباتم بخرم ؟؟
ــ اِ شهاب
شهاب خنده ای کرد
ــ جانم بگو
ــ سرت درد میکنه
ــ از کجا دونستی ؟؟
ــ هر وقت کلافه میشی و چشمات سرخ میشن یعنی سرت درد میکنن !
شهاب لبخند مهربانی به مهیا زد
ــ بله خانمی کمی سرد دارم
و به طرف در رفت..
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت ۱۶۴
مهیا آب را در لیوان ریخت و آن را کنار قرص، در بشقاب گذاشت...بشقاب را برداشت و به طرف حیاط رفت. شهاب بر روی تخت نشسته بود و شقیقه هایش را با دستانش ماساژ می داد....با احساس حضور شخصی کنارش سرش را بالا آورد؛ و با دیدن مهیا لبخندی زد.
مهیا کنار شهاب نشست و بشقاب را به سمتش گرفت و گفت:
ــ بگیر... قرص بخور، سردردت بهتر بشه!
شهاب به این مهربانی های مهیا لبخندی زد و قرص را خورد و گفت:
ــ دستت دردنکنه خانومی!
ــ خواهش میکنم عزیزم!
شهاب کیسه ای را به سمتش گرفت. مهیا به حالت سوالی، به کیسه نگاهی انداخت!!
شهاب لبخندی زد.
ــ سفارشاتون...
مهیا ذوق زده کیسه را از دست شهاب گرفت و لبخندی زد.
ــ وای ممنون عزیزم!
ــ خواهش میکنم خانوم!
مهیا به سمت دخترها رفت؛ تا در آماده کردن بقیه کارها، به آن ها کمک کند.در آشپزخانه در حال شستن ظرف ها بود، که با فکر کردن به اینکه چه قدر خوب است؛ که شهاب پای بعضی از شیطنت ها ، خواسته هایش، و حتی بعضی از بچه بازی هایش می ایستد؛ و او را همراهی میکند...
و چقدر خنده دار بود، تصوری که قبلا از مردان نظامی و مذهبی، داشت..
****
شهاب چشمانش از درد سرخ شده بودند؛ دیگر نای ایستادن نداشت....محسن به طرفش آمد و بازویش را گرفت و او را به سمتی کشید و گفت:
ــ آخه مومن! این چه کاریه میکنی؟؟ داری خودتو به کشتن میدی، بیا برو استراحت کن...
ــ چی میگی محسن، کلی کار هست.
ــ چیزی نمونده، تموم شد. تو بفرما برو یکم استراحت کن؛ برای نماز بیدارت میکنم بریم مسجد! برو...
شهاب که دیگر واقعا نای ایستادن را نداشت؛ بدون حرف دیگه ای به سمت اتاقش رفت...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ همسرم باید برای هر کاری از من اجازه بگیره!
منبع : گزیده ای از مبحث سکوت و جدل
#استوری #استاد_شجاعی
نــام : مـــهدے(عج)
ســن :۱۱۹۰ در فــراق
اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد"
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
31.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢یه جایی با خدا خلوت کن و بگو
خدایا خودت بهم روزی فراوون برسون
خدایا خودت به کسب و کارم برکت بده
خدایا خودت عزیزانم رو در پناه خودت نگهدار
خدایا باهام حرف بزن و به درد دلام گوش بده
خدایا خودت دستم رو بگیرو بهترین راه رو نشونم بده
خدایا هیچوقت منو به حال خودم رها نکن
خدایا منو ببخش و کمکم بکن
خدایا خودت همه دعاهام رو اجابت بکن
خدایا خودت منو به همه آرزوهام برسون
الهی آمین