✌در آسـتانہے ظــهور✌
مــا تا آخر پای این انــقلابیم حــتی اگر از داخل موریانهها هم بخــواهند تضعیف کنند باز سم پاشی خواه
✍️"مقام معظم رهبری"
⚠️خیابانها را به نام شهدا کردیم تاهر وقت نشانی منزل را میدهیم بدانیم از گذرگاه خون کدام شهید با #آرامش و #امنیت به منزل میرسیم.
اما انگار این روزها عده ای میخوان گم بشن با پاک کردن نام شهدا از روی خیابونها شهدا از یادها نمیرن
گمراه نباشین
🔍سخن مقام معظم رهبری سیلی محکمی بر دهان آنانی که به بهانه های مختلف میخواهند نام شهدا را از خیابانها هم پاک کنند....
اما فراموش کرده اند شهدا از یاد رفتنی نیستند
#مدیونشانهستیم
#امــامت_نیـست_راحــتے!!!
بچہ شیعہ کجـای کـارے؟
او منتـظر توست!!!
https://eitaa.com/zehornazdekhi
💠 #امنیت،_پس_از_ظهور
🔹در حالی که پيش از ظهور حضرت مهدی ارواحنا فداه، شرايط ناامنی بر جهان چيره است، يکي از بنيادی ترين کارهای حضرت، باز گرداندن امنيت به جامعه است.
با برنامه ريزی دقيقي که آن زمان انجام ميشود، در مدت کوتاهی امنيت در همه زمينه ها به جامعه باز می گردد. امنيتی که بشر هرگز قبل از آن تجربه نکرده است. امنيت، ابعاد مختلفی دارد که به ذکر سه نمونه بسنده ميکنيم:
1⃣امنيت جاده ها: به گونه ای که زنان جوان از جايی به جای ديگر، بدون همراهیِ مَحرمی، سفر ميکنند و در امان هستند.
2⃣امنيت قضايی: به گونه ای که مردم از اينکه ممکن است حقشان پايمال شود، کوچکترين بيمی ندارند.
3⃣امنيت مالی: تا جايی فراگير ميشود که اگر کسی دست در جيب ديگری ببرد، هرگز احتمال دزدی داده نميشود.
🔺 برای تمام موارد فوق، احاديثی داريم که جهت اختصار، به همين اندازه بسنده ميکنيم.
📚منابع در کتاب موعودنامه، تونه ای، ص۱۲۳
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
⁉️ با #ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف چه اتفاقات #زیبا و #عجیبی رخ میدهد؟
1- علم به #اوج خود می رسد و #جهل و #نادانی از بین می رود
2- حیوانات #درنده با حیوانات #اهلی هم بازی و هم خوراک میشوند ( گرگ و گوسفند )
3- بسیاری از گمراهان #هدایت می شوند
4- #ظلم و #جور برطرف شود و #عدالت و #امنیت تمام جهان را فرا گیرد
5- زمین #گنج ها و #برکات خود را آشکار می کند(طلا و نقره روی زمین انباشته میشود)
6- تمام فقرا #بی_نیاز می شوند به طوری که کسی برای گرفتن خمس و زکات پیدا نشود
7- تمام مریض ها #خوب می شوند و کورها #بینا می گردند و پیرها #جوان میشوند
8- باران به قدر کفایت ببارد و کل کره زمین مثل #مخملی سبز و خرم شده و تمام درختها میوه دار شوند
9- بدنها سالم و عمرها #طولانی شود
10- #ویرانه اي روي زمين نمي ماند مگر اينکه حضرت مهدي (عج) آن را آباد ميسازد.
11- اشرار نابود شوند و اخیار ( #خوبان) باقی بماند
12- #کینه از دل مردم برود و دلها با هم مهربان گردد
13- #رحمت خداوند متعال و #گشایش الهی مردم را فرا گیرد
14- امام زمان عجل الله در هر سال دو #عطیه و در هر ماه دو شهریه به مردم پرداخت می نماید
15- به مردم مومن به اندازه #چهل نفر نیرو داده خواهد شد و دل او مانند پاره آهن می گردد
16- درندگان و حيوانات با هم #صلح نمايند و بچه ها با مار و عقرب بازی می کنند و ضرری به آنها نمی رسد .
17- شیعیان از راه #دور امام زمان عجل الله را می بینند و با آن حضرت صحبت می کنند
18- تمام #مرزها برداشته شده و همه ی کره زمين تحت يک حکومت خواهد بود.
19- گروهی از مومنین #زنده شده و برای یاری امام به دنیا بر میگردند
20- هر مرد مومن از #شبر دليرتر و از نيزه کاری تر می شود
21-فرشتگان #خادمان مردم خواهند بود
22-مردم با #طی_السما به دورترین نقاط عالم خواهند توانست مسافرت کرده و تفرج کنند و با #طی_الارضی روی زمین در یک چشم بر هم زدنی طولانی ترین راهها را طی خواهند کرد
23-شیطان #گردن زده خواهد شد
📚منبع: برگرفته از کتاب مکیال المکارم بر اساس احادیث اهل بیت (علیه السلام)
💖خدایا بحق حضرت زینب(سلام الله علیها)فرج امام مظلوم مارابرسان...
❣#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج❣
____⪻🍃🌸🍃⪼____
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
2.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#از_روزی_که_رفتی 💖
قسمت ۱ و ۲
مقدمه:
تقدیم به از جان گذشتگانی که این سرزمین شدند. آنان که دنیا را جا گذاشته و خدا را در گریههای کودکان و زنان بیدفاع میدیدند.
✨تقدیم به مردان سبز پوش سرزمینم✨
امروز که دنیا درگیر و دار نبردِ بیسرانجام ِ قدرت است،...
امروز که غرب دست در دست اشرار داده و امنیت قارهی کهن را در خطر انداخته است،....
امروز که برای خواب آسودهی کودکانمان هشت سال زیر گلوله باران همان قدرتها سپری کردیم و امنیت را در جای جای این خاک نقش زدیم،...
و برای #حفظ همین #امنیت، همین آرامش، همین خندهها، مردانی را فدا
میکنیم که کودکانشان هنوز عطر تن پدر را به جان نکشیدهاند...
««آیه»»قصهی زنان به جا مانده از مردانی است که جان دادند و تن به خفّت ندادند؛ ««آیه»»قصهی کودکانی است که پدر ندیدهاند، که پدر میخواهند؛
««آیه»»
قصهی زنان و کودکان سرزمینی است که در طی هشت سال یتیمهای
بسیاری برایش ماند.
قصه ی مردانی که هویت گم کردهاند....
قصهی زنانی که بالِ
پروازِ مردانشان میشوند و...
بهشت همین نزدیکیهاست.....
بسم الله الرحمن الرحیم
برف آنقدر بارید تا تمام جاده را سپید پوش کرد و راهها را بست. جاده چالوس در میان انبوهی از برف فرو رفت و خودروهای زیادی در میان آن زمینگیر شدند.
در راه ماندگان، به هر نحوی سعی در گرم کردن خود و خانواده هایشان داشتند.
جوان بلند قامتی به موتور سیکلت عظیمالجثهاش تکیه داده و کاپشن
موتور سواریاش را بیشتر به خود میفشرد تا گرم شود،
کسی به او توجهی نداشت؛
انگار سرما در دلشان نشسته بود که نسبت به همنوعی که از سرما در حال یخ زدن بود بیتفاوت بودند.
با خود اندیشید:
"کاش به حرف «مسیح» گوش داده بودم و با موتور پا در این جاده نمیگذاشتم!"
مرد شصت سالهای از خودروی خود پیاده شد. بارش برف با باد شدیدی که میوزید سرها را در گریبان فرو برده بود.
صندوق عقب را باز کرد و
مشغول انتقال وسایلی به درون خودرو شد. سایهای توجهش را جلب کرد و باعث شد سرش را کمی بالا بگیرد و به جوان در خود فرو رفته نگاه بیندازد؛
لختی تامل کرد و بعد به سمت جوان رفت.
_سلام؛ با موتور اومدی تو جاده؟!
+سلام؛ نمیدونستم هوا اینجوری میشه.
_هوا سرده، بیا تو ماشین من تا راه باز بشه!
جوان چشمان متعجبش را به مرد روبهرویش دوخت و تکرار کرد:
+بیام تو ماشین شما؟!
_خب آره!
و دست پسر را گرفت و با خود به سمت خودرو برد:
_زود بیا که یخ کردیم؛ بشین جلو!
خودش هم در سمت راننده را باز کرد و نشست.
وقتی در را بست، متوجه زن جوانی شد که روی صندلی عقب نشسته.
آرام سلام کرد و گفت:
_ببخشید مزاحم شدم.
جوابی از دختر نشنید. آنقدر سردش بود که توجهی نکرد. مرد پتویی به دستش داد و گفت:
_اسمم علیِ... «حاج علی» صدام میکنن؛ اسم تو چیه پسرم؟
طعم شیرینی داشت این پسرم گفتن حاج علی؛ طعم دهانش که شیرین
شد، قلبش را گرم کرد.
_«ارمیا» هستم... «ارمیا پارسا»
حاج علی: _فضولی نباشه کجا میرفتی؟
ارمیا: _راستش داشتم برمیگشتم تهران؛ برای تفریح رفته بودم جواهرده.
حاج علی: _توی این برف و سرما؟! ما هم میرفتیم تهران.
ارمیا: _اینجور وقتا خلوته؛ تهرانی هستید؟
صدای زمزمه مانند دختر را شنید:
_جواهر ده رو دوست داره، روزایی که خلوته رو خیلی دوست داره.
حاج علی با چشمان غمگینش به زن نگاه کرد:
_هنوز که چیزی معلوم نیست عزیز بابا، بذار معلوم بشه چی شده بعد با
خودت اینجوری کن!
«آیه» در خاطراتش غرق شده بود....
و صدایی نمیشنید.صدای صحبتهای ارمیا و حاج علی محو و محوتر میشد و صدای مردی در گوشش زنگ میزد:
🕊_وای آیه... انگار اینجا خود بهشته!
آیه با لبخند به مردش نگاه کرد و با شیطنت گفت:
_شما که تا دیروز میگفتی هرجا که من باشم برات بهشته، نظرت عوض شد؟
🕊_نه بانو؛ اینجا با حضور تو بهشته، نباشی بهشت خدا هم خود جهنمه!
آیه مستانه خندید به این اخم و جدیّتِ صدای مَردش....
صدای حاج علی او را از خاطرات به بیرون پرتاب کرد:
_آیه جان... بابا! بیا این آبجوش رو بخور گرمت کنه!
به لیوان میان دستان پدر نگاه کرد. لیوان را گرفت و بخارش را نفس کشید و گفت:
_لذت خوردن یه چایی خوب، به اینه که اول عطرشو نفس بکشی.مخصوصًا وقتی چای زنجبیل باشه!
استکان را به بینیاش نزدیک کرد و نفس عمیقی کشید و با لذت چشمانش را بست.
حاج علی لیوان چای را به سمت ارمیا گرفت:
_بفرمایید، چای دارچینه، بخور گرم شی!
لیوان را گرفت و تشکر کوتاهی کرد. نگاهی به اطراف انداخت. بارش برف قطع شده بود.....
نویسنده؛ سَنیه منصوری