eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
69 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
#سلام‌برابراهیم۱🍃 پارت۱۶ •پهلوان آن ها هم که #ابراهیم را خوب میشناختند مطمئن بودند که می بازند . ب
🍃 پارت ۱۷ •پهلوان بعد از آن اکثر بچها درگیر مسائل انقلاب شدند و حضورشان در ورزش باستانی خیلی کمتر شد. تا اینکه پیشنهاد داد که صبح ها در زورخانه نماز جماعت صبح را بخوانیم و بعد ورزش کنیم و همه قبول کردند . بعد از آن هر روز صبح برای اذان در زورخانه جمع می شدیم . نماز صبح را به جماعت میخواندیم و ورزش را شروع میکردیم . بعد هم صبحانه مختصری و به سرکارهایمان می رفتیم . خیلی از این قضیه خوشحال بود . چرا که از طرفی ورزش بچها تعطیل نشده بود و از طرفی بچها نماز صبح را به جماعت میخواندند. همیشه هم حدیث پیامبر گرامی اسلام را میخواند :《اگرنماز صبح را به جماعت بخوانم در نظرم از عبادت و شب زنده داری تا صبح محبوبتر است.》 با شروع جنگ تحمیلی فعالیت زور خانه بسیارکم شد . اکثر بچها در جبهه حضور داشتند . هم کمتر به تهران می آمد . یکبار هم که آمده بود ، وسائل ورزش باستانی خودش را برد و در همان مناطق جنگی بساط ورزش باستانی را راه اندازی کردی . زورخانه حاج حسن توکل ، در تریبت پهلوان های واقعی زبانزد بود . از بچهای آنجا به جز جوان های بسیاری بودند که در پیشگاه خداوند پهلوانیشان اثبات شده بود! آن ها هم با خون خودشان ایمانشان را حفظ کردند و پهلوان های واقعی همین ها هستند. ادامه دارد...
بسم الله الرحمن الرحیم رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ انبیاء/۸۳ بدحالی و مشكلات به من روی آورده و تو ارحم الراحمينی خدایا سختیا ناراحتم کرده ولی می دونم که تو از همه مهربون تری! سپردمش به تو چون میدونم خودت درستش میکنی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام زمانم بخیر و خوشی انشاالله که اینطور باشه... و مثل مردم کوفه نباشیم که به حرف؛ رستم دستانیم به وقت خطر؛ موش در سوراخ!
کربلایی‌سیدحجت_بحرالعلومی_دعای_عهد.mp3
8.5M
عهد بستیم در آخرالزمان محقق کننده‌ے ظـــهور باشیم @zoohoornazdike
آقا ابراهیم می گفت هروقت نمرت پیش خدا بیست شد اونوقت شهید میشی👑 https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چیزے به انسان داده میشود از طریق امام زمان عج هست. حتے اگر توسل ڪنید به معصومے دیگر... 🎙استاد عالی أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج‌بحق‌الزینب؏ https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
💠 ،_پس_از_ظهور 🔹در حالی که پيش از ظهور حضرت مهدی ارواحنا فداه، شرايط ناامنی بر جهان چيره است، يکي از بنيادی ترين کارهای حضرت، باز گرداندن امنيت به جامعه است. با برنامه ريزی دقيقي که آن زمان انجام ميشود، در مدت کوتاهی امنيت در همه زمينه ها به جامعه باز می گردد. امنيتی که بشر هرگز قبل از آن تجربه نکرده است. امنيت، ابعاد مختلفی دارد که به ذکر سه نمونه بسنده ميکنيم: 1⃣امنيت جاده ها: به گونه ای که زنان جوان از جايی به جای ديگر، بدون همراهیِ مَحرمی، سفر ميکنند و در امان هستند. 2⃣امنيت قضايی: به گونه ای که مردم از اينکه ممکن است حقشان پايمال شود، کوچکترين بيمی ندارند. 3⃣امنيت مالی: تا جايی فراگير ميشود که اگر کسی دست در جيب ديگری ببرد، هرگز احتمال دزدی داده نميشود. 🔺 برای تمام موارد فوق، احاديثی داريم که جهت اختصار، به همين اندازه بسنده ميکنيم. 📚منابع در کتاب موعودنامه، تونه ای، ص۱۲۳ https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
📌 حواس پرت... 🔸 اینجا حواس همه پرت است؛ یکی مشغول کار و دیگری سرگرمِ یار. یکی از درد می‌نالد و یکی از غم نان. غمگین و خوشحال فرقی نمی‌کند. 🔹 همه برای فراموش‌کردنت بهانه‌ای داریم. در شهر خبری از تو نیست. فوق‌فوقش نامت را بر مسجدی، مدرسه‌ای یا خیابانی گذاشته‌ایم. 🔸 ما هم که ادعا می‌کنیم به یادت هستیم، نمی‌گویم همه، اما بیشترمان فقط حرف می‌زنیم. اول از همه خودم! که خیال می‌کنم کاره‌ای هستم، اما حال و روزم از همه بدتر است. تنها حواس‌جَمعمان تویی که هیچ‌کداممان را یادت نمی‌رود. هوای تک‌تکمان را داری. حتی ما بی‌وفاهای فراموش‌کار! 📖 یا صاحب الزمان ادرکنی آقاجان ما فراموشکاران رو ببخش درد ما فقط با ظهور شما درمان میشود https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◑ضامن که رضا باشد من آهوی دربندم... آقا بطلب حتما کم می کند از دردم...! !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️مانده‌ام تنها در این وادی بیا ای تمام هستی‌ام مهدی بیا ... من به چشمان تو دل بستم بیا عهد با غیر تو بگسستم بیا ❤️ 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روح الرحمن عـلی جـانـم عَلم الانسان عـلی جـانـم!! قـمر نورانی پیغمبر فاتـح خیبر عشــق بی پایان عــلی جـانـم 24 رجـب فتح خیبر مولا علی علیه سلام گرامی باد فقـط حیــدر امیـرالمومنیــن اســت♥️
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
✅ حرکت خودجوش یک دانش آموز ابهری هنگام اجرای سرود سلام فرمانده و عکس العمل جالب دانش آموزان! https
🔺️دیدار فرماندار شهرستان ابهر با نازنین مرسلی، دانش آموز مدرسه شهید بهرامی هیدج 🔹️احمد ذوالقدر فرماندار شهرستان ابهر به همراه جمعی از مسئولین با حضور در منزل دانش آموز هیدجی، با اهدای هدیه ای از کار ارزشمند خانم نازنین مرسلی در اجرای سرود سلام فرمانده که در سطح کشور بازتاب پیدا کرد، تقدیر و تشکر نمودند. https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
الان موقع غروب خورشیده ،و موقع خواندن دعاست حضرت زهرا س در این موقع دعا میکردن پس بیایم برای تعجیل در ظهور منجی دعا کنیم دعا کنیم که خداوند بقیه مدت انتظار برای ظهور رو برما ببخشه،۵ صلوات برای همه اموات و شهدا تاریخ بفرستیم به این نیت که اونها دعا کنن تا تعجیل در فرج بشه انشاءالله کانال منتظران مهدی عج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
#این_پارت_هدیه_میدیم_به_پشت_صحنه_کانال_مجردان_انقلابی(درگوشی بهتون بگم مدیر محترم کانال) #راهنمای_س
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پارت61 نمازم که تمام شد مهر رو برداشتم و سر جاش گذاشتم و خواستم برم بیرون که سری به نیلا بزنم دیدم یکدفعه در به شدت باز شد! مامان بود که اینطور با شدت در رو باز کرده بود! توی چهرش ترس و غم رو میشد دید! قطره قطره اشکش جاری می‌شد! ته دلم داشت خالی می‌شد با بغض گفتم: - مامان چیشده؟ نگو که نیلا طوریش شده! مامان هیچی نگفت و من بیشتر قلبم درد گرفت. با دو از طبقه بالای بیمارستان رفتم پایین که ببینم نیلا چطوره؟! همه پرستارا و دکترا بالای سرش بودن! مانیتور داشت وضعیت قلبش رو ضعیف نشون می‌داد. با وحشت به صفحه مانیتور رو به روم خیره بودم که داشت یه خط صاف رو نشون می‌داد! دکتری که بالای سر نیلا بود داد زد و گفت دستگاه شک قلبی رو بیارید! مامان یه گوشه ایستاده بود و داشت گریه می‌کرد مادر فاطمه خانوم هم که دید داره اینجور گریه می‌کنه داشت دلداریش می‌داد فاطمه خانوم هم یه گوشه دیگه ایستاده بود و داشت به نیلا نگاه می‌کرد و اشک می‌ریخت. همه ماتم گرفته بودن! یعنی باید باور می‌کردم خدا نیلا رو ازم گرفته؟ اشکام جاری شدن و با سرعت به سمت در خروجی بیمارستان دویدم! باید میرفتم پیش آقا ابراهیم..! سوار ماشین شدم و هر جوری بود با سرعت خودمو به گلزار شهدا رسوندم و پیاده شدم. رفتم سر یادبود آقا ابراهیم و کنارش نشستم. با بغض و اشک هایی که مثل بارون از چشام روونه می‌شد گفتم: - آقا ابراهیم این رسمش بود؟ من تازه بهش رسیده بودم! احساس کردم یکی از پشت سرم چیزی زمزمه می‌کنه! گفت: - چیشده جوون؟ بدون اینکه سرم رو برگردونم با صدایی بغض آلود گفتم: - خدا عشقم رو از گرفته، فقط دلم می‌خواد ازش بپرسم خدایا چرا من؟! گفت: - ببین جوون بزار چیزی برات تعریف کنم قهرمان افسانه‌ای مسابقات ویمبلدون، تو یه عمل جراحی اشتباهی بهش خون آلوده به ایدز تزریق می‌کنن، مریض میشه! طرفدارانش از گوشه و کنار دنیا براش پیغام ارسالی می‌کنن. یکیشون می‌پرسه خدا چرا تورو برای این بیماری دردناک انتخاب کرد؟ آرتور بهش جواب میده تو دنیا پنجاه میلیون کودک شروع به بازی تنیس می‌کنن! بین اونا پانصد هزار تاشون حرفه‌ای میشن! از اون پانصد هزارتا پنجاه هزارتا شون میان توی مسابقات و فقط پنج هزار نفر سرشناس میشن! پنجاه نفر میان تو مسابقات ویمبلدون! چهار نفر میرسن به نیمه نهایی و دو نفر به فینال میگه وقتی جام قهرمانی رو بالای سرم میبردم نگفتم خدایا چرا من؟! الانم که مریض شدم نمیگم خدایا چرا من! اینارو گفتم که به کار خدا شک نداشته باشی. فقط بهش توکل کن ببین چطور گره از کارت باز میشه. اینا رو که گفت اشکام بیشتر جاری شد و غمگین تر شدم! راستش شرمنده خدا شدم! سرم رو که برگردوندم کسی رو ندیدم! دیدم گوشیم داره زنگ میخوره! جواب دادم که مامان با هیجان گفت: - امیرعلی یهویی کجا رفتی؟ نیلا بهوش اومده می‌خواد تو رو ببینه هرجا هستی زودتر خودتو به بیمارستان برسون! نویسنده: فاطمه سادات
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پارت62 نیلا بهوش اومده می‌خواد تورو ببینه هرجا هستی زودتر خودتو به بیمارستان برسون! مامان اینو گفت و قطع کرد! با تعجب به مزار اقا ابراهیم چشم دوختم و با اشکایی که دست خودم نبود گفتم: - دمت گرم آقا ابراهیم بخدا جبران می‌کنم. بلند شدم و به سمت ماشین رفتم و با سرعت به سمت بیمارستان رفتم. طولی نکشید که رسیدم و پیاده شدم! (از زبان نیلا) از زمانی که بهوش اومدم فقط دکتر و پرستار بالا سرم بودن! الان منتقلم کردن بخش و خداروشکر کمی بهترم اما هنوزم درد دارم. فاطمه و خانوادش و حتی فرشته خانوم با چشمای اشکی داشتن بهم نگاه می‌کردن و پرستار بهشون اجازه نمی‌داد بهم نزدیک بشن چون دکتر گفته بود زیاد نمی‌تونم صحبت کنم و کمی زمان می‌بره تا بهتر بشم. اما من می‌خواستم امیرعلی رو هرطور شده ببینم. به دکتر التماس کردم که اجازه بده اونم فقط اجازه داد با امیرعلی صحبت کنم اونم فقط ده دقیقه! بالاخره امیرعلی اومد و بعداز اجازه گرفتن از پزشکم اومد پیشم..! توی همین چند ساعتی که گذشته احساس میکنم امیرعلی خیلی ضعیف تر شده و حتی وزنش کم شده! چشماش کلا قرمز بود و داشت اشک می‌ریخت! حاضر بودم بمیرم و با این صحنه رو‌ به رو نشم و اشکای عشقمو نبینم! اومد نزدیک دستام رو توی دستاش گرفت و گفت: - بهتری دورت بگردم؟ اشکی از گوشه چشمم چکید که امیرعلی با دستش پاکش کرد و گفت: - نبینم اشکاتو کوچولو با درد خندیدم و گفتم: - پس توهم گریه نکن امیرعلی لبخندی زد و گفت: - باشه فقط تو گریه نکن! گفتم: - کاشکی همیشه مریض بودم اینجوری باهام رفتار می‌کردی! امیرعلی با بغض گفت: - اینجوری نگو درد و بلات بخوره تو سرم! اینجوری شرمنده ترم نکن دورت بگردم! بخدا من رفتارم دست خودم نبود، وقتی از زبون خودت اینطور شنیدم عصبانی شدم و دیگه متوجه‌ی رفتارم نبودم! برات جبران می‌کنم و دیگه دوست ندارم راجب گذشته چیزی بشنوم چون همون‌طور که معلومه گذشته و هیچ ربطی هم به اینده نداره! دوست دارم از الان به بعد فقط به فکر آینده‌مون باشیم‌. لبخندی زدم و با صدایی ضعیف گفتم: - چقدر خوبی تو! امیرعلی لبخندی زد و سرم رو بوسید و گفت: - دیگه استراحت کن تا بهتر بشی من همینجا منتظر میمونم تا مرخص بشی. گفتم: - باشه ممنونم فقط بگو بقیه برن خونه می‌دونم تا الان خیلی استرس کشیدن و نگران بودن حتما الان خسته هستن بگو برن استراحت کنن. امیرعلی بلند شد و گفت: - چشم خانوم مهربون، شما الان فقط به فکر خودت باش که زودتر بهتر بشی! نویسنده: فاطمه سادات