فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آیا خانم ها با گرفتن مهریه خودشان واجب الحج می شوند؟
🌸🦋🌸🌸🦋🦋🌸
📲 کانال زلال #احکام👇
https://eitaa.com/zoolaleahkam
📝سوالات شرعی خود را به ایدی ما بفرستید👇
@talabehpasokhgo9
🌸🦋🌸🦋🌸
⁉️خانمهایى که براى مجلس عروسى و مانند آن آرایش مىکنند؛ آیا جایز است به جاى وضو تیمم کنند
📚همه مراجع
✏️ خیر، باید موانع وضو را برطرف کنند و وضو بگیرند.
📲 کانال زلال #احکام👇
https://eitaa.com/zoolaleahkam
📝سوالات شرعی خود را به ایدی ما بفرستید👇
@talabehpasokhgo9
🌸🦋🌸🦋🌸
☝️📰 #عکس_نوشت📰☝️
#احکام_نذر
ایا درصورت نخواندن صیغه نذر، باز هم انجام ان واجب است؟
📣ما را در نشر احکام الهی یاری کنید.
🦋🌸🦋🌸
🌹🌿🌹🌿🌹
📖 #بی_تو_هرگز
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 قسمت پانزدهم
این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت. اسماعیل که برگشت، تاریخ عقد رو مشخص کردن و کمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن. سه قلو پسر. احمد، سجاد، مرتضی و این بار هم علی نبود.
حالم خراب بود. می رفتم توی آشپزخونه بدون اینکه بفهمم ساعت ها فقط به در و دیوار نگاه می کردم. قاطی کرده بودم؛ پدرم هم روی آتیش دلم نفت ریخت.
برعکس همیشه، یهو بی خبر اومد دم در. بهانه اش دیدن بچه ها بود. اما چشمش توی خونه می چرخید. تا نزدیک شام هم خونه ما موند. آخر صداش در اومد.
- این شوهر بی مبالات تو؛ هیچ وقت خونه نیست.
به زحمت بغضم رو کنترل کردم.
- برگشته جبهه
حالتش عوض شد. سریع بلند شد کتش رو پوشید که بره. دنبالش تا پای در رفتم اصرار کنم برای شام بمونه. چهره اش خیلی توی هم بود. یه لحظه توی طاق در ایستاد.
- اگر تلفنی باهاش حرف زدی بگو بابام گفت. حلالم کن بچه سید. خیلی بهت بد کردم.
دیگه رسما داشتم دیوونه می شدم. شدم اسپند روی آتیش. شب از شدت فشار عصبی خوابم نمی برد.
اون خواب عجیب هم کار خودش رو کرد. خواب دیدم موجودات سیاه شبح مانند، ریخته بودن سر علی. هر کدوم یه تیکه از بدنش رو می کند و می برد.
از خواب که بلند شدم، صبح اول وقت سه قلوها و دخترها رو برداشتم و رفتم در خونه مون. بابام هنوز خونه بود. مادرم از حال بهم ریخته من بدجور نگران شد. بچه ها رو گذاشتم اونجا. حالم طبیعی نبود. چرخیدم سمت پدرم...
- باید برم. امانتی های سید. همه شون بچه سید..
و سریع و بی خداحافظی چرخیدم سمت در . مادرم دنبالم دوید و چادرم رو کشید.
- چه کار می کنی هانیه؟ چت شده؟
نفس برای حرف زدن نداشتم. برای اولین بار توی کل عمرم. پدرم پشتم ایستاد. اومد جلو و من رو از توی دست مادرم کشید بیرون.
- برو ...
و من رفتم ...
احدی حریف من نبود. گفتم یا مرگ یا علی. به هر قیمتی باید برم جلو. دیگه عقلم کار نمی کرد. با مجوز بیمارستان صحرایی خودم رو رسوندم اونجا. اما اجازه ندادن جلوتر برم.
دو هفته از رسیدنم می گذشت. هنوز موفق نشده بودم علی رو ببینم که آماده باش دادن. آتیش روی خط سنگین شده بود. جاده هم زیر آتیش. به حدی فشار سنگین بود که هیچ نیرویی برای پشتیبانی نمی تونست به خط برسه. توپخونه خودی هم حریف نمی شد.
حدس زده بودن کار یه دیدبانه و داره گرا میده. چند نفر رو فرستادن شکارش اما هیچ کدوم برنگشتن. علی و بقیه زیر آتیش سنگین دشمن بدون پشتیبانی گیر کرده بودن. ارتباط بی سیم هم قطع شده بود.
دو روز تحمل کردم. دیگه نمی تونستم. اگر زنده پرتم می کردن وسط آتیش، تحملش برام راحت تر بود. ذکرم شده بود علی علی.. خواب و خوراک نداشتم. طاقتم طاق شد. رفتم کلید آمبولانس رو برداشتم.
یکی از بچه های سپاه فهمید دوید دنبالم..
- خواهر ... خواهر ...
جواب ندادم ...
- پرستار ... با توئم پرستار ...
دوید جلوی آمبولانس و کوبید روی شیشه. با عصبانیت داد زد..
- کجا همین طوری سرت رو انداختی پایین؟ فکر کردی اون جلو دارن حلوا پخش می کنن؟
رسما قاطی کردم ...
- آره. دارن حلوا پخش می کنن. حلوای شهدا رو. به اون که نرسیدم. می خوام برم حلوا خورون مجروح ها.
- فکر کردی کسی اونجا زنده مونده؟ توی جاده جز لاشه سوخته ماشین ها و جنازه سوخته بچه ها هیچی نیست. بغض گلوش رو گرفت. به جاده نرسیده می زننت. این ماشین هم بیت الماله. زیر این آتیش نمیشه رفت. ملائک هم برن اون طرف، توی این آتیش سالم نمیرسن.
- بیت المال ... اون بچه های تکه تکه شده ان. من هم ملک نیستم. من کسیم که ملائک جلوش زانو زدن.
و پام رو گذاشتم روی گاز. دیگه هیچی برام مهم نبود. حتی جون خودم ...
"و جعلنا.." خوندم. پام تا ته روی پدال گاز بود. ویراژ میدادم و می رفتم.
حق با اون بود. جاده پر بود از لاشه ماشین های سوخته. بدن های سوخته و تکه تکه شده. آتیش دشمن وحشتناک بود. چنان اونجا رو شخم زده بودن که دیگه اثری از جاده نمونده بود.
تازه منظورش رو می فهمیدم. وقتی گفت دیگه ملائک هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن؛ واضح گرا می دادن؛ آتیش خیلی دقیق بود.
باورم نمی شد. توی اون شرایط وحشتناک رسیدم جلو. تا چشم کار می کرد شهید بود و شهید. بعضی ها روی همدیگه افتاده بودن. با چشم های پر اشک فقط نگاه می کردم. دیگه هیچی نمی فهمیدم. صدای سوت خمپاره ها رو نمی شنیدم. دیگه کسی زنده نمونده که هنوز می زدن.
چند دقیقه طول کشید تا به خودم اومدم. بین جنازه شهدا دنبال علی خودم می گشتم.
غرق در خون.. تکه تکه و پاره پاره.. بعضی ها بی دست.. بی پا.. بی سر.. بعضی ها با بدن های سوراخ و پهلوهای دریده.. هر تیکه از بدن یکی شون یه طرف افتاده بود.. تعبیر خوابم رو به چشم می دیدم..
♦️ادامه دارد...
@zoolaleahkam
سلام اگه دست راستمون شکسته باشه چطوری وضو بگیریم با دست چپ می تو نیم آب به صورت بزنیم دست چپمون چطور آب بزنیم چون با دست راست نمی تونیم مسح چطور بکشیم ممنون
سلام صورت رو که با دست چپ بشویید.
بعد دست راستتون رو اونجاههاییش که گچ نیست روی خود دست و اونجاش که گچه روی خود گچ دست بکشید
دست چپتون هم از بالا به پایین زیر اب کنید
بعد مسح پا هم اگه با دست راست نمیشه با دست چپ بکشید مسح پا هم ههمینطور با دست چپ هر دو رو بکشید
به این راحتی
📲 کانال زلال #احکام👇
https://eitaa.com/zoolaleahkam
📝سوالات شرعی خود را به ایدی ما بفرستید👇
@talabehpasokhgo9
🌸🦋🌸🦋🌸
برخی می گویند ادرار پسر بچه که شیر می خورد پاک است، آیا این حرف صحیح است؟
📤پاسخ:
به طور کلی ادرار انسان نجس است، چه ادرار بچه شیرخوار باشد چه غیر آن. اما اگر جایی یا چیزی با ادرار پسر بچه شیرخواری که هنوز غذا خور نشده باشد، نجس شدن باشد، از نظر همه مراجع تنها با یک مرتبه شستن با آب هر چند قلیل که به همه جای محل نجس برسد، پاک می شود و نیازی به فشار دادن و خارج کردن غساله آن هم نیست.
📲 کانال زلال #احکام👇
https://eitaa.com/zoolaleahkam
📝سوالات شرعی خود را به ایدی ما بفرستید👇
@talabehpasokhgo9
🌸🦋🌸🦋🌸
🌐مسابقه روز دختر
🔆به مناسبت کریمه اهل بیت حضرت معصومه( س)
🔰امام رضا( ع)
مَنْ زَارَ الْمَعْصُومَةَ بِقُمٍّ کمَنْ زَارَنی؛ کسی که معصومه(ع) را در قم زیارت کند، مانند آن است که مرا زیارت کرده است.»
🔰سوال تشریحی
سوال اول: نام پدر و مادر حضرت فاطمه معصومه س چه بوده هست؟؟
سوال دوم: یک روایت اخلاقی از این بزرگوار بنویسید؟؟
🔰سوالات تستی
سوال اول:پاداش زیارت حضرت معصومه (س) در روایات چه چیز است ؟
1. بر آورده شدن حاجات
2. شفاعت
3. بهشت
4. کرامت حضرت
سوال دوم:نام و لقب حضرت معصومه (س) به ترتیب کدام است ؟
1. فاطمه – معصومه
2. معصومه – کریمه اهلبیت
3. معصومه – اخت الرضا
4. معصومه - شفیعه
سوال سوم:مهمترین انگیزه حضرت برای آمدن به ایران چه بوده است ؟
1. انتقام مظلومیت برادر
2. دیدار برادر
3. دیدار شیعیان
4. هیچ کدام
سوال چهارم :بنابر تاریخ های مورد تأیید علما، حضرت معصومه (س) در سن چند سالگي رحلت نمودند ؟
1)هیجده سالگی
2)بیست و هشت سالگی
3)بیست و پنچ سالگی
4) بیست و سه سالگی
🦋🌸🌸🌸🦋🌸🌸🦋🌸
✅ ترتیب جواب ها را به ایدی زیر بفرستید
@talabehpasokhgo9
⏰مهلت مسابقه تا پایان روز پنج شنبه ۲۰خرداد 1400 تا ساعت 18
ان شالله از بین کسانی که جواب صحیح را فرستاده اند قرعه کشی میشود و طبق قرعه
💰💰 به 10نفر شارژ هدیه ۲۰۰۰ت اهدا میشود 😍🎁(از طرف حامی مسابقه)
🔺👌بزرگوارانی که دو شماره همراه دارند فقط با یک شماره شرکت کنند💐
🔺👌دوستان حتما سوالات را بخوانند و بعد خودشان جواب دهند هدف یادگیری هست
☑️👌تحقیق از اینترنت هم اشکالی ندارد
و من الله توفیق🌹
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
https://eitaa.com/zoolaleahkam
صلوات یادتون نره:
📝آیت الله مکارم:
آیا مراجعه به دعا نویس اشکال دارد⁉️ آیا شما کار دعا نویسان را تایید می نمایید⁉️⁉️
فریب افراد شیاد را نخورید و دنبال این حرف ها نروید، ما به شما توصیه می کنیم سعى کنید تمام نمازها، مخصوصاً نماز صبح را اوّل وقت بجا آورید. و پس از نماز صبح دست راست را بر سینه نهاده، هفتاد مرتبه ذکر «یا فتّاح» را تکرار کنید. سپس ۱۱۰ مرتبه صلوات بفرستید، و گاه نیز ذکر «لا حول و لا قوه الا بالله» را تکرار نمایید، و هر روز هر چند به مقدار کمى صدقه دهید. انشاء الله این کار در رفع مشکلات شما موثّر است.
📲 کانال زلال #احکام👇
https://eitaa.com/zoolaleahkam
📝سوالات شرعی خود را به ایدی ما بفرستید👇
@talabehpasokhgo9
🌸🦋🌸🦋🌸
#مهره_مار
برخی از مردم معتقدند مهره مار باعث در امان ماندن از #بلاها میشود. متأسفانه علیرغم بالا رفتن سطح تحصیلات مردم، این اعتقاد همچنان در جامعه شیوع دارد.
⁉️ پرسش:
اعتقاد به مهره مار چه حکمی دارد و آیا پول دادن برای آن جایز است؟
✅ پاسخ:
جایز نبوده و رجوع به آن حرام است و پرداخت پول در برابر این کارها جایز نیست.
استفتاء از دفتر آیت الله العظمی مکارم
📲 کانال زلال #احکام👇
https://eitaa.com/zoolaleahkam
📝سوالات شرعی خود را به ایدی ما بفرستید👇
@talabehpasokhgo9
🌸🦋🌸🦋🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 فتاوای مراجع عظام تقلید در مورد لزوم شرکت در انتخابات🇮🇷
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
@zoolaleahkam
🌈🌈🌈
#احکام_رنگها
💦✍️
🔹 رنگها دارای احکامی هستند :👇
1️⃣ رنگ مو در غسل مانع نیست به شرط آن که همراه جِرم زائد نباشد.🎀
2️⃣ رنگ خون یا نجاست دیگر که پس از شستن باقی می ماند پاک است به شرط آن که اجزاء نجس درآن وجود نداشته باشد. ❗️
3️⃣ چنانچه چیز نجس را در آب کر بشوییم آب نجس نمی شود البته در صورتیکه بو یا رنگ یا مزه نجس را به خود نگیرد در غیر این صورت آب کر نجس می شود . 🍄
4️⃣ خال کوبی بدن برای غسل و وضو اشکال ندارد بشرطیکه رنگ خال کوبی زیر پوست قرار گیرد .🎨
5️⃣ چنانچه رنگ ، نجس شود ( مثل رنگ موجود در قوطی ) قابل پاک شدن نیست.🏺
@zoolaleahkam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
39 بند از 41 بند #FATF رو دولت اجرا کرده و هیچ نتیجه ای نداشته حالا با مردم فریبی میگن این 2تا بیاد حله و... همینقدر وقیح و دروغ!
#انتخابات
#انتخاب_درست_کاردرست
🌤اللـهُمــّ عَجّـلــْ لـِوَلیـّڪـَ الفـَرجــْ 🌤
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
زلال احکام
🌐مسابقه روز دختر 🔆به مناسبت کریمه اهل بیت حضرت معصومه( س) 🔰امام رضا( ع) مَنْ زَارَ الْمَعْصُومَةَ بِ
🔰مسابقه روز دختر این هفته👆
ممنون از تمام کسانی که شرکت کردند
مهلت ارسال جواب ها تا چهارشنبه ۱۲ خردادماه
🌸🦋🌸🦋🦋
🌹🌿🌹🌿🌹
📖 #بی_تو_هرگز
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 قسمت شانزدهم
بالاخره پیداش کردم. به سینه افتاده بود روی خاک. چرخوندمش؛ هنوز زنده بود. به زحمت و بی رمق، پلک هاش حرکت می کرد. سینه اش سوراخ سوراخ و غرق خون. از بینی و دهنش، خون می جوشید. با هر نفسش حباب خون می ترکید و سینه اش می پرید.
چشمش که بهم افتاد. لبخند ملیحی صورتش رو پر کرد. با اون شرایط هنوز می خندید.
زمان برای من متوقف شده بود.
سرش رو چرخوند. چشم هاش پر از اشک شد. محو تصویری که من نمی دیدم. لبخند عمیق و آرامی، پهنای صورتش رو پر کرد. آرامشی که هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم. پرش های سینه اش آرام تر می شد. آرام آرام آرام تر از کودکی که در آغوش پر مهر مادرش خوابیده بود.
پ.ن: برای شادی ارواح مطهر شهدا علی الخصوص شهدای گمنام و شادی ارواح مادرها و پدرهای دریا دلی که در انتظار بازگشت پاره های وجودشان سوختند و چشم از دنیا بستند صلوات.
وجودم آتش گرفته بود. می سوختم و ضجه می زدم. محکم علی رو توی بغل گرفته بودم. صدای ناله های من بین سوت خمپاره ها گم می شد. از جا بلند شدم بین جنازه شهدا علی رو روی زمین می کشیدم. بدنم قدرت و توان نداشت. هر قدم که علی رو می کشیدم محکم روی زمین می افتادم. تمام دست و پام زخم شده بود. دوباره بلند می شدم و سمت ماشین می کشیدمش. آخرین بار که افتادم چشمم به یه مجروح افتاد.
علی رو که توی آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش. بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن. هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن. تا حرکت شون می دادم ناله درد، فضا رو پر می کرد. دیگه جا نبود مجروح ها رو روی همدیگه می گذاشتم. با این امید که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن. نفس کشیدن با جراحت و خونریزی اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه...
آمبولانس دیگه جا نداشت. چند لحظه کوتاه ایستادم و محو علی شدم. پیشونیش رو بوسیدم
- برمی گردم علی جان. برمی گردم دنبالت.
و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس
آتیش برگشت سنگین تر بود فقط معجزه مستقیم خدا ما رو تا بیمارستان سالم رسوند. از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان. بیمارستان خالی شده بود فقط چند تا مجروح با همون برادر سپاهی اونجا بودن. تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید. باورش نمی شد من رو زنده می دید.
مات و مبهوت بودم ...
- بقیه کجان؟ آمبولانس پر از مجروحه باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط.
به زحمت بغضش رو کنترل کرد.
- دیگه خطی نیست خواهرم. خط سقوط کرد. الان اونجا دست دشمنه. یهو حالتش جدی شد. شما هم هر چه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب. فاصله شون تا اینجا زیاد نیست. بیمارستان رو تخلیه کردن. اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه.
یهو به خودم اومدم.
- علی.. علی هنوز اونجاست.
و دویدم سمت ماشین. دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد.
- می فهمی داری چه کار می کنی؟ بهت میگم خط سقوط کرده..
هنوز تو شوک بودم. رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد. جا خورد؛ سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد.
- خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب. اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده بیان دنبال مون. من اینجا، پیششون می مونم.
سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد. سرچرخوند و نگاهی به اطراف کرد
- بسم الله خواهرم. معطل نشو. برو تا دیر نشده.
سریع سوار آمبولانس شدم. هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم.
- مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون.
اومد سمتم و در رو نگهداشت ...
- شما نه. اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم. ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره. جون میدیم ولی ناموس مون رو نه.
یا علی گفت و در رو بست..
با رسیدن من به عقب خبر سقوط بیمارستان هم رسید.
پ.ن: شهید سید علی حسینی در سن 29 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهر این شهید هرگز بازنگشت.
جهت شادی ارواح طیبه شهدا صلوات...
♦️ادامه دارد...
@zoolaleahkam۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️چرا بحث و دعوا!!
💟بادوستان و عزیزانی که مثل همه ما از وضعیت معیشت عصبانی هستند و به حق به این دولت بی کفایت اعتراض دارند ولی فکر میکنند راهش اینه که رای ندهند، اصلاً بحث و جدل نکنید😐 فقط این کلیپ را براشون بفرستید.
🤐تلاش کفتارها را ببین ،پس باجدیت وارد صحنه انتخابات شو و سرنوشتت را قاطعانه تعیین کن.
👹 مجری داعشی شبکه 24 عربستان سعودی از عضو ارشد سازمان منافقین میپرسه، چه طور میشه یک کاری کرد که جمهوری اسلامی به دست خود ایرانی ها نابود بشه؟!!
😈 عضو سازمان منافقین میگه: همونطور که ما و مریم رجوی(رئیس گروه تروریستی منافقین که یارو بهش میگه رئیس جمهور منتخب) شرکت در انتخابات توی ایران را تحریم کردیم شما هم هر کاری میتونید بکنید تا مردم ایران توی انتخابات شرکت نکنند و رای ندند؛ اگر انتخابات با مشارکت پائین باشه زمینه آشوب فراهم میشود و ما(سازمان منافقین) برنامه ریزی کردیم ایران را شعله ور کنیم و در همه شهر ها آشوب درست کنیم!!
😡به کوری چشم منافقین و وهابی های داعشی، رای میدیدم
#انتخابات
#مشارکت_حداکثری
@zoolaleahkam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لعنت به دست های پشت پرده
لعنت به کسانی که پا در خون شهدا میزنند
#انتخابات
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
@zoolaleahkam
موش خیس
خیلی ها موش زنده و یا موش خیس را نجس می دانند.
در حالی که موش از حیوانات نجس نیست و مانند خرگوش و گربه فقط مرده و فضله اش نجس است.1
بنابراین اگر موش زنده وارد غذا شود و زنده بیرون آید، یا موش خیس از جایی عبور کند، نجس نیست، اگرچه ممکن است آلوده باشد.
1. توضیح المسائل مراجع، م 694
☝️📰 #عکس_نوشت📰☝️
#احکام_بلوغ
نشانههای بلوغ در دختران و پسران چیست؟
📣ما را در نشر احکام الهی یاری کنید.
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
@zoolaleahkam
🌹🌿🌹🌿🌹
📖 #بی_تو_هرگز
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 قسمت هفدهم
نه دلی برای برگشتن داشتم، نه قدرتی. همون جا توی منطقه موندم. ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن،
- سریع برگردید، موقعیت خاصی پیش اومده.
رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پرواز انتقال مجروحین برگشتم تهران. دل توی دلم نبود. نغمه و اسماعیل بیرون فرودگاه، با چهره های داغون و پریشان منتظرم بودن. انگار یکی خاک غم و درد روی صورت شون پاشیده بود.
سکوت مطلق توی ماشین حاکم بود. دست های اسماعیل می لرزید، لب ها و چشم های نغمه. هر چی صبر کردم، احدی چیزی نمی گفت،
- به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟
- نه زن داداش.
صداش لرزید،
_امانته.
با شنیدن "زن داداش" نفسم بند اومد و چشم هام گر گرفت. بغضم رو به زحمت کنترل کردم،
- چی شده؟ این خبر فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم؟
صورت اسماعیل شروع کرد به پریدن. زیرچشمی به نغمه نگاه می کرد. چشم هاش پر از التماس بود. فهمیدم هر خبری شده، اسماعیل دیگه قدرت حرف زدن نداره. دوباره سکوت، ماشین رو پر کرد.
- حال زینب اصلا خوب نیست.
بغض نغمه شکست.
خبر شهادت علی آقا رو که شنید تب کرد، به خدا نمی خواستیم بهش بگیم، گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم. باور کن نمی دونیم چطوری فهمید.
جملات آخرش توی سرم می پیچید. نفسم آتیش گرفته بود و صدای گریه ی نغمه حالم رو بدتر می کرد. چشم دوختم به اسماعیل. گریه امان حرف زدن به نغمه نمی داد،
- یعنی چقدر حالش بده؟
بغض اسماعیل هم شکست،
- تبش از 40 پایین تر نمیاد. سه روزه بیمارستانه.
صداش بریده بریده شد،
_ازش قطع امید کردن، گفتن با این وضع...
دنیا روی سرم خراب شد. اول علی، حالا هم زینبم.
تا بیمارستان، هزار بار مردم و زنده شدم. چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم.
از در اتاق که رفتم تو، مادر علی داشت بالای سر زینب دعا می خوند. مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد. چشم شون که بهم افتاد حال شون منقلب شد. بی امان، گریه می کردن.
مثل مرده ها شده بودم. بی توجه بهشون رفتم سمت زینب. صورتش گر گرفته بود، چشم هاش کاسه خون بود. از شدت تب، من رو تشخیص نمی داد. حتی زبانش درست کار نمی کرد. اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت. دست کشیدم روی سرش،
- زینبم، دخترم؟
هیچ واکنشی نداشت،
- تو رو قرآن نگام کن. ببین مامان اومده پیشت. زینب مامان، تو رو قرآن...
دکترش، من رو کشید کنار. توی وجودم قیامت بود. با زبان بی زبانی بهم فهموند، کار زینبم به امروز و فرداست.
دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود. من با همون لباس منطقه، بدون اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم، پرستار زینبم شدم. اون تشنج می کرد، من باهاش جون می دادم.
دیگه طاقت نداشتم. زنگ زدم به نغمه بیاد جای من. اون که رسید از بیمارستان زدم بیرون.
رفتم خونه، وضو گرفتم و ایستادم به نماز. دو رکعت نماز خوندم. سلام که دادم، همون طور نشسته؛ اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت.
- علی جان، هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم. هیچ وقت ازت چیزی نخواستم. هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم. اما دیگه طاقت ندارم. زجرکش شدن بچه ام رو نمی تونم ببینم. یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری یا کامل شفاش میدی. و الا به ولای علی، شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا می کنم. زینب، از اول هم فقط بچه تو بود. روز و شبش تو بودی. نفس و شاهرگش تو بودی. چه ببریش، چه بزاریش، دیگه مسئولیتش با من نیست.
اشکم دیگه اشک نبود. ناله و درد از چشم هام پایین می اومد. تمام سجاده و لباسم خیس شده بود.
برگشتم بیمارستان. وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود. چشم های سرخ و صورت های پف کرده.
مثل مرده ها همه وجودم یخ کرد. شقیقه هام شروع کرد به گز گز کردن. با هر قدم، ضربانم کندتر می شد،
- بردی علی جان؟ دخترت رو بردی؟
هر قدم که به اتاق زینب نزدیک تر می شدم، التهاب همه بیشتر می شد. حس می کردم روی یه پل معلق راه میرم. زمین زیر پام، بالا و پایین می شد. می رفت و برمی گشت، مثل گهواره بچگی های زینب.
به در اتاق که رسیدم بغض ها ترکید. مثل مادری رو به موت، ثانیه ها برای من متوقف شد. رفتم توی اتاق.
زینب نشسته بود، داشت با خوشحالی با نغمه حرف می زد. تا چشمش بهم افتاد از جا بلند شد و از روی تخت پرید توی بغلم. بی حس تر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم. هنوز باورم نمی شد. فقط محکم بغلش کردم اونقدر محکم که ضربان قلب و نفس کشیدنش رو حس کنم. دیگه چشم هام رو باور نمی کردم.
♦️ادامه دارد...
@zoolaleahkam
☝️📰 #عکس_نوشت📰☝️
#احکام_نجاسات
اگر پس از تطهیرِ عین نجس، رنگ یا بوی آن باقی بماند، پاک می باشد؟
📣ما را در نشر احکام الهی یاری کنید.
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
@zoolaleahkam
به قول شهید همت
ببینید دشمن بیشتر از همه از کی ترسیده و داره تخریبش میکنه...
به همون رأی بدید✌️
#سرطان_اصلاحات_آمریکایی
#انتخابات
#انتخابات_1400