نه باباااا فیتنس که سخت نیست، چهارتا نرمشه دیگههه🤡🤡🤡🤡🤡

اصلا هم پهلو و شونه هام شبیه چاقو خورده‌ها درد نمیکنه🤡🤡🤡

فهمیدم چمه خیلی وقته حرم نرفتم.

به قدری دلتنگتون بودم که با وجود شرایط نامناسب، بازم پامو کردم تو یه کفش که منو ببرین حرم :))

حرم خیلی دوای درده بچه‌ها :))))

جانی تر از صهیون وجود نداره..

تصاویر زنده سوختن آدمها رو نگاه میکنیم و رد میشیم. هزینه‌اش چیه؟ هر جنایتی که اتفاق میفته و جامعه جهانی در مقابلش سکوت میکنه میشه نرمال جدید. خط قرمز جابجا میشه. بشر بیشتر و بیشتر برمیگرده به بی‌قانونی. به بربریت. فردا اگر کودک ایرانی هم در آتش جنگی سوخت که هیچکس نمیخواست، نگاه میکنند و رد میشوند و عادت میکنند!

هودی هایپرسونیک میخوام.

از غیر منتظره ترین کلیپ هایی که دیدم :)))

دوستان من الان باید بفهمم اون روز داوود کیم هم اونجا بوده؟

عالی فرمودید.

نام اثر: بُرد تیم ملی ایران😂😂😂

داره میره زیر گازو خاموش کنه؟😂

مسئله‌ی فلسطین برایم مصداق همان ترازویی‌ست که حق را از باطل تمیز می‌دهد؛ همان فرقان. یا در سمت درست تاریخ ایستاده‌ای، یا از دایره‌ی انسانیت خارجی. حوادثی که در حال روی دادن است، فرای تصور لفظ هجوم وحشیانه است. این نحوه‌ی ددمنشانه‌‌ی جدال، جز در حیواناتی به نام صهونیست‌ها یافت نمی‌شود. لعن و نفرین خداوند تا آخرین لحظه‌ی بقای کوتاهتان بر شما باد. #Free_palestine #Fact_time #ریوجی

یه نظر صددرصد نامحبوب: از شاملو خوشم نمیاد.

این نود و نه درصد نامحبوبه، چون منم همینطور.

بچه‌ها یگانه خیلی شخصیت مامان طوری داره و آدم یه جوری پیشش حس امنیت داره که اصلا>>>>

من از حالا به بعد، بعد از اینکه قصه خرگوش و لاک پشت رو برای بچه‌ای تعریف کردم: این داستان بر اساس حقیقت ساخته شده.. اینم مدرکش.

من و خواهرم کل زندگیمون :

هربار که دستم میخوره کلیپهای حسن ریوندی لود میشه = حروم شدن نِتم. جدا این آدم ارزش یک کیلوبایت نت هم نداره.

_

خوش به حال اون دوچرخه سواره.🫠

نحوه شهادت شهید سنوار، یکی از عاشورایی‌ترین و غریبانه‌ترین هاست :)))

چرا :) اینقدر :)) واقعی :))) بود :))))))))

عطر و طعم و رنگ این چای>>>>

و غیرت رخصت نمیدهد که رها کنیم !

دیشب چه خواب عمیق و عجیبی میدیدم😂 خواب دیدم مرز شلمچه بودیم، ولی یه جایی که خیلی خاکی و بی آب و علف بود. داشتیم (با خانواده) همینطوری قدم میزدیم نمیدونم چرا و به چه علت، بعد یه ذره که رفتیم جلوتر کلی تجهیزات موشکی بود و به محض رسیدن ما یهویی موشکا رو فرستادن هوا.. و من نصف صورتم اونجا سوخت، قشنگ پوستم آب شد :))) بعد از پرواز موشکا از پشت یه تپه‌ای سردار حاجی زاده و کلی سرباز اومدن بیرون و با یه حالت پیروزمندانه گفتن اینم یه وعده صادق دیگه.. و من که تازه فهمیده بودم چیشده یهویی شروع کردم ذوق کردن و دوییدن اینور اونور، بی اهمیت به صورتم که یه طرفش ذوب شده🙂 هی میگفتم مرگ بر اسرائیلللل، خدایا شکرت که این صحنه رو به چشم دیدممم😂😂😂😂😂

شماهم؟