eitaa logo
سپیدار
781 دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
5.8هزار ویدیو
477 فایل
●چآدریعنے :● ●زیبایے‌های‌من‌برآیـ‌خُـدآ● ●چادریعنے● ●‌خُــدآیآ‌مے‌دانم‌غیرتت● ●‌بھ‌من‌وصف‌نآ‌شدنے‌‌ستـ...(:● ●بہ‌احترام‌غیرتتـ‌ ● ●چآدربرسرمیکنم● ●قربهً‌إلی‌الله●
مشاهده در ایتا
دانلود
💛✨ - - - - - - - - - - - - - - - آنقدر کار برای شهدا را دوست داشت که دوستانش میگفتند : این عشق آخرش کار دست تو میدهد حالا ببین😄💔! -به‌روایت‌مادربزرگوار (:🌿 ‌✨♥️ ❤️دختران فاطمی❤️👇🏻 @zxcvcxz
♥️🌱 مهریہ‌همسران‌شهدا‌چہ‌بود...؟؟↡ همسر : سلاح‌ڪلت‌ڪمــرے .و.یڪ جلدقرآن.♥️🌱 همسر : بنا.بہ.درخواست‌همســرشهید هیچ‌مهریہ‌اے‌درنظرگرفتہ‌نشد.♥️🌱 همسر : سیدمحسن‌صفوے♥️🌱 همسر : یڪ سڪه طلا♥️🌱 همسرلبنانے : یڪ‌جلدقرآن‌ڪریم.و.یڪ‌لیره‌لبنانے♥️🌱 همسر : یڪ‌چڪ‌بامبــلغ‌بســیارپاییـن مبلغ‌چڪ‌پس‌ازازدواج‌بہ‌فرمانده سپاه‌اصفـهان‌تقـدیم‌شد.تا.خــرج رزمنــدگان.درجبــهہ‌هاشود.♥️🌱 همسر : یڪ‌سڪه‌طلا... بہ‌عشق‌امام‌خمینے«ره»♥️🌱 همسر : زیارت‌شهرهاےمڪه،مدینه، ، سامرا، ،نجف،ڪاظمین.ڪه همگے‌انجام‌شده.♥️🌱 همسر : یڪ‌سفرحج♥️🌱 همسر : ۱۲۴هـزارصـلوات،حفظ‌قــرآن، ۵‌سڪه‌طلا،۱۴‌شاخہ‌گل‌نرگس بہ‌عشــق «؏ـج»🌱 ❤️دختران فاطمی❤️👇🏻 @zxcvcxz
🦋🙂 - - - - - - - - - - - - - - - بارِ آخری که داشت میرفت دستانم را گرفت و گفت : ننه دعا کن برگردم . . .😄💔 رفت و شهید شد .. وقتی خبرِ شهادتش رو شنیدم خوف کردم که نکنه واقعا دیگه صدای صادقم رو نشنوم..نکنه دیگه نبینمش... ولی بعد از اون فهمیدم که بعد از شهادتش من صادق رو یه جورِ دیگه دارمش(:❤️ -به‌روایت‌مادرِبزرگوارشهید(:🌿 ✨🖤 ❤️دختران فاطمی❤️👇🏻 @zxcvcxz
♥️🎙 - - - - - - - - - - - - ‌- - - - - از جایش بلند شد و رفت اتاق خودش. رمضان سال ۱‌۳‌۹‌۴‌ بود و داشتیم برنامه ای رو که درباره ی مدافعان حرم از تلویزیون پخش میشد تماشا میکردیم. فکر کردم صحنه های فیلم ناراحتش کرده. بعد از چند لحظه در حالیکه فیش حقوقیش دستش بود ، برگشت با صدای بلند گفت : بعد شهادتم با افتخار به همه بگید من پاسدار بودم و از سپاه حقوق می گرفتم. این هم فیش حقوقیم(:🌿 بعد به فیش حقوقی اش اشاره کرد. به پاسدار بودنش می بالید و افتخار میکرد و میگفت که صاحب اصلی سپاه آقا خودشون هستن . . . -به‌روایت‌همسر (:🌿 ‌✨♥️ ❤️دختران فاطمی❤️👇🏻 @zxcvcxz
😁🌱 - - - - - - - - - - - - - - - - - - آن شب یکی از آن شب‌ها بود؛ بنا شد از سمت راست یکی یکی دعا کنند، اولی گفت: «الهی حرامتان باشد…» بچه‌ها مانده بودند که شوخی است، جدی است؟ بقیه دارد یا ندارد؟ جواب بدهند یا ندهند؟ که اضافه کرد: «آتش جهنم» و بعد همه با خنده گفتند: «الهی آمین.» نوبت دومی بود، همه هم سعی می کردند مطالب شان بکر و نو باشد، تأملی کرد و بعد دستش را به طرف آسمان گرفت و خیلی جدی گفت: «خدایا مار و بکش…» دوباره همه سکوت کردند و معطل ماندند که چه کنند و او اضافه کرد: «پدر و مادر مار و هم بکش!» بچه‌ها بیش تر به فکر فرو رفتند، خصوصاً که این بار بیش تر صبر کرد، بعد که احساس کرد خوب توانسته بچه‌ها را بدون حقوق سرکار بگذارد، گفت: «تا ما را نیش نزند!»😂 ‌✨♥️ ❤️دختران فاطمی❤️👇🏻 @zxcvcxz