💛✨#شهدا
- - - - - - - - - - - - - - -
آنقدر کار برای شهدا را دوست داشت
که دوستانش میگفتند :
این عشق آخرش کار دست تو میدهد
حالا ببین😄💔!
-بهروایتمادربزرگوار #شهید (:🌿
#شهیدصادقعدالتاکبری ✨♥️
❤️دختران فاطمی❤️👇🏻
@zxcvcxz
#شهدا ♥️🌱
مهریہهمسرانشهداچہبود...؟؟↡
همسر #شهیدمهدیباکری :
سلاحڪلتڪمــرے #شهید .و.یڪ
جلدقرآن.♥️🌱
همسر #شهیدابراهیمهمت :
بنا.بہ.درخواستهمســرشهید
هیچمهریہاےدرنظرگرفتہنشد.♥️🌱
همسر #شهیدسیدمحسنصفوی :
#شهادت سیدمحسنصفوے♥️🌱
همسر #شهیدجهانآرا :
یڪ سڪه طلا♥️🌱
همسرلبنانے #شهیدچمران :
یڪجلدقرآنڪریم.و.یڪلیرهلبنانے♥️🌱
همسر #شهیدجلالافشار :
یڪچڪبامبــلغبســیارپاییـن
مبلغچڪپسازازدواجبہفرمانده
سپاهاصفـهانتقـدیمشد.تا.خــرج
رزمنــدگان.درجبــهہهاشود.♥️🌱
همسر #شهیدناصرکاظمی :
یڪسڪهطلا...
بہعشقامامخمینے«ره»♥️🌱
همسر #شهیدحسنغفاری :
زیارتشهرهاےمڪه،مدینه، #مشهد ،
سامرا، #کربلا ،نجف،ڪاظمین.ڪه
همگےانجامشده.♥️🌱
همسر #شهیدصادقعدالتاکبری :
یڪسفرحج♥️🌱
همسر #شهیدمحسنحججی :
۱۲۴هـزارصـلوات،حفظقــرآن،
۵سڪهطلا،۱۴شاخہگلنرگس
بہعشــق #امام_زمان «؏ـج»🌱
❤️دختران فاطمی❤️👇🏻
@zxcvcxz
🦋🙂 #شهدا
- - - - - - - - - - - - - - -
بارِ آخری که داشت میرفت
دستانم را گرفت و گفت :
ننه دعا کن #شهید برگردم . . .😄💔
رفت و شهید شد ..
وقتی خبرِ شهادتش رو شنیدم
خوف کردم که نکنه واقعا دیگه صدای صادقم
رو نشنوم..نکنه دیگه نبینمش...
ولی بعد از اون فهمیدم که بعد از شهادتش
من صادق رو یه جورِ دیگه دارمش(:❤️
-بهروایتمادرِبزرگوارشهید(:🌿
#شهیدصادقعدالتاکبری ✨🖤
❤️دختران فاطمی❤️👇🏻
@zxcvcxz
♥️🎙#شهدا
- - - - - - - - - - - - - - - - -
از جایش بلند شد و رفت اتاق خودش.
رمضان سال ۱۳۹۴ بود و داشتیم برنامه ای رو که درباره ی مدافعان حرم از تلویزیون پخش میشد تماشا میکردیم. فکر کردم صحنه های فیلم ناراحتش کرده. بعد از چند لحظه در حالیکه فیش حقوقیش دستش بود ، برگشت با صدای بلند گفت : بعد شهادتم با افتخار به همه بگید من پاسدار بودم و از سپاه حقوق می گرفتم. این هم فیش حقوقیم(:🌿
بعد به فیش حقوقی اش اشاره کرد. به پاسدار بودنش می بالید و افتخار میکرد
و میگفت که صاحب اصلی سپاه آقا #امام_زمان خودشون هستن . . .
-بهروایتهمسر #شهید (:🌿
#شهیدصادقعدالتاکبری ✨♥️
❤️دختران فاطمی❤️👇🏻
@zxcvcxz
#طنزجبهه 😁🌱 #شهدا
- - - - - - - - - - - - - - - - - -
آن شب یکی از آن شبها بود؛ بنا شد از سمت راست یکی یکی دعا کنند، اولی گفت: «الهی حرامتان باشد…» بچهها مانده بودند که شوخی است، جدی است؟ بقیه دارد یا ندارد؟ جواب بدهند یا ندهند؟ که اضافه کرد: «آتش جهنم» و بعد همه با خنده گفتند: «الهی آمین.»
نوبت دومی بود، همه هم سعی می کردند مطالب شان بکر و نو باشد، تأملی کرد و بعد دستش را به طرف آسمان گرفت و خیلی جدی گفت: «خدایا مار و بکش…»
دوباره همه سکوت کردند و معطل ماندند که چه کنند و او اضافه کرد: «پدر و مادر مار و هم بکش!»
بچهها بیش تر به فکر فرو رفتند، خصوصاً که این بار بیش تر صبر کرد، بعد که احساس کرد خوب توانسته بچهها را بدون حقوق سرکار بگذارد، گفت: «تا ما را نیش نزند!»😂
#شهیدصادقعدالتاکبری ✨♥️
❤️دختران فاطمی❤️👇🏻
@zxcvcxz