🔸جا مونده🔸
ما مامانهای بچه کوچیکدار،همه چیزمون با آدمهای عادی متفاوته!
ازخوابیدن و غذاخوردن تا نماز خوندن که یا یه جوجه داره زیر چادرمون بازی میکنه و قایم میشه یا یکهو حواسمون میره که از صندلی نیفته، یا با ذکرهای اضافه و التماس چشم و ابرو باید منت کنیم تا مُهرمون رو پس بگیریم. تعقیبات نمازمون، شیردادن و بوسیدن و ناز کشیدنه. تسبیح زدنمون با کشیدن یهویی تسبیح یا نصفه میمونه، یا حدودی و سرانگشتی یه چندتایی ادامه میدیم وهیچ وقت دقیق نیست.
بعد نماز به جای اینکه کمی خلوت کنیم باهات،میدوییم پای گاز تا غذای بچههامون دیر نشه. ازقافلهی رجبیون و روزهدارهای شعبان جا میمونیم که شیر بچه کم نشه. خلاصه که مثل مهمونی رفتنمون که یک عالمه ساک و وسیله از کت و کولمون آویزونه و هولهولکی خودمون رو میرسونیم،کج و کوله وهولهولکی،داریم میایم به مهمونیت!
خدایا بخاطر روح پاک این فسقلیهاکه بهمون هدیه دادی و خدمت بهشون رو برعهدهمون گذاشتی،میشه نگاه لطفت رو به ما بیشتر کنی و ما رو همینطوری سر سفرهات، یهجایی نزدیک خودت جابدی؟!
✍ام حیدر | رشت
۱۳اسفند۱۴٠۳(دوم رمضان)
#بهار_جان_بهار_زمان
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
@pas_az_baaraan
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا، بله و ویراستی
در آخرین روزهای اسفند دور هم جمع میشویم تا ورقی از حکایت ۱۴۰۳ را مرور کنیم در:
💠 عصر خاطره پس از باران 💠
🎙️ روایت آبیترین روزهای پیربازارِ رشت از زبان نقشآفرینان و شاهدان
🗓 تاریخ: ۱۶ اسفند ۱۴۰۳
🕑 زمان: ۱۳:۰۰
📌 مکان: رشت، خیابان ملت، حوزه هنری انقلاب اسلامی گیلان
🔗 آدرس در نشان
محفل روایت پس از باران| ایتا| بله| ویراستی
📌حوزه هنری انقلاب اسلامی گیلان
🆔 @artguilanews
🌐 artguilan.ir
🛒bazarmaj.com
🔸حراست قلوب🔸
دعوت شدیم به عصر روایت پس از باران، "تجربه نگاری سیل پیربازار".
نماز ظهر و عصر را ادا کردم. دفترچه و خودکارهای کیان را برداشتم و راهی حوزه هنری شدم.
حضور پرسنل آتش نشانی، هلال احمر، بسیج و سپاه در سالن جلسه ناخودآگاه نهیبم زد: «معلومه دل پُری دارن».
خودکار سبز را برای نوشتن عناوین و نکات، و خودکار سیاه را مأمور به ثبت روایت میهمانان کردم.
خودکار سبز نوشت:"۲۵۴ میلی لیتر بارش در رشت و حومه".
خودکار سیاه روایت کرد: "حوالی ساعت ۴:۳۲ صبح روز جمعه ۱۹ بهمن اولین تماس برای آبگرفتی در منطقه دیانتی رشت با ایستگاه آتشنشانی برقرار شد".
آقای پورمحمد،جانشین رئیس آتشنشانی رشت، گفت: «واقعا سیل بود. شدت، مدت و میزان بارش، رودخانهها را به یک سیل واقعی انداخته بود.
آب به فرش و کمدِ خانههای ویلایی منطقه ۱۲متری کوچه استقلال (دیانتی) رسیده بود. دسترسی مردم به امکانات اولیه قطع شده بود. پمپهای آبِ مردم سوخت و سیلاب به چاههای آب شرب منازل نشت کرده بود. در اولین اقدام توسط قایقهای بادی هلال احمر، مردم را از خانههای آب گرفته و کوچههای مسدود شده تخلیه کردیم.
بعد، برای اینکه سیلاب! سوپاپ و موتورِ پمپهای تخلیه را نسوزاند، پمپها را با جرثقیل سوار ماشینهای پیکاپ کردیم و راهی کوچه پس کوچههای دیانتی شدیم.
واقعا سیل بود.
تجهیزات ما برای تخلیهٔ سی، چهل سانت آب بود، نه آن حجم عظیم که از هر کوچه رها میشد، از کوچهٔ دیگر سر در میآورد».
خودکار سبز نوشت: "وضعیت ۹۰۰خانوار پیربازار، محمد آباد، بیجارخاله و مبارک آباد کاملاً بحرانی بود".
خودکار سیاه روایت کرد: "کارد به استخوان رودخانههای لایروبی نشده رسیده بود. شاهرگهای خروشان طغیان کرده و آب، زار و زندگی مردم را برداشته بود".
خیلی ها حاضر به ترک خانههایشان نبودند. پیرمرد و پیرزنهای مال باخته میگفتند: «حالا که همهٔ اسبابمان رفته زیر آب، خودمان هم بمیریم رواست».
بندگان خدا ،حق داشتند. اگر قول آقای استاندار که از ساعتهای اولیه پابهپای نیروهای امدادی به منازل آسیب دیده سرکشی میکرد نبود، خیلیها حاضر به ترک خانه نبودند.
خودکار سبز نوشت: "چشم و گوش مردم به قول آقای استاندار است. به التیام درد و جبران خسارت".
خودکار سیاه روایت کرد:" آب از سر پیربازار گذشته بود. حتی سیل به خانهٔ مددجوی بهزیستی، که هم خانم و هم آقای خانه با معلولیت، تحت پوشش بهزیستی بودند، روی رحم و مروت نشان نداده بود. تا اینکه نیروهای امدادی شرایط اسکان مردم را در مساجد و پایگاههای بسیج فراهم کردند. غذای گرم و بستههای بهداشتی با احترام بین سیل زده تقسیم شد".
خودکار سبز نوشت: "نیروهای هلال احمر مردم را برای اسکان گروهی به محلهای مطمئن دعوت میکردند".
و خودکار سیاه روایت کرد:" بخش زیادی از خانوارهای آسیب دیده بجای اینکه از امکانات تدارک دیده در محلهای اسکان استفاده کنند. به منزل اقوام و آشنایانشان میرفتند و توسط آنها پذیرایی میشدند.
خودکار سبز پرانتز زد( انسجام اجتماعی گیلانی جماعت حرف ندارد)
رئیس هلال احمر میگفت:«سه چهار روز بعد از سیل سراغ مردم رفتیم. با کمترین میزان مطالبه مواجه شدیم».
خودکار سبز نوشت: "سطح توقع مردم گیلان از مسئولینشان، فوقِ نجیبانه است. کاش قدر بدانند".
گفتند:«نصف خانهٔ پیرزن در آب بود. نصف، ممکن است شامل کشوی میز تلویزیون خانه هم باشد. مأمورین آتش نشانی سراغش رفتند:«مادر جان بیا شما را با قایق از اینجا ببریم».
زن با دستپاچگی دور و برش را نگاه میکرد.
پرسیدند:«دنبال چی میگردی».
به شرمندگیِ میزبانی که غافلگیر شده باشد، جواب داد:«پیک نیکِ دونبال گردَم زای، شیمه ره ایتا چایی دم بوکونم....»*
بعد از نقطهچینِ این روایت، نه خودکار سبز چیزی نوشت نه خودکار سیاه.
نوشتن تمام شد؛ اما چند جمله بین خطوط دفترچهی آونگ شده بود: "چشم و گوش مردم برای جبران خسارت به قولِ مردانهٔ آقای استاندار است"
_اگر مسئولین لایروبی رودخانهها و تالاب را پشت گوش بیاندازند با اولین تودهٔ پر حجم بارشی دوباره همین آش است و همین کاسه.
_ واقعاً سیل بود! واقعا!!
_نه طغیانی در حد سیل، یک سیل واقعی...
_سطح توقع مردم آسیب دیده گیلانی خیلی نجیبانه بود
.
و گفت:«به رعایت حقوق نتوان رسید مگر به حراست قلوب» | تذکرهالاولیا
* دنبال پیکنیک میگردم پسرم. براتون یه چایی دم بکنم
✍حمیده عاشورنیا | رشت
۱۶ اسفند ۱۴۰۳
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
@pas_az_baaraan
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا، بله و ویراستی
🔸دقیقا سیل بود🔸
سر بلند کردم. نمایندهٔ مسئول آتشنشانی میگفت: «در این سالها چنین چیزی ندیده بودم».
ناگهان پرت شدم به حدود سی سال قبل.
من به چشمم، چنین سیلی را دیده بودم. پدربزرگم فوت شده بود و درگیر مراسم ختم بودیم که باران شروع به بارش کرد.
سیل جمعیت بود و اشک و سیل باران😔
بی وقفه میبارید!!!
در یک روز پل چوبیِ ارتباطیِ سیاه اسطلخ زیر آب گوهر رود مدفون شد و از "همگسستگی" که در کتاب فارسی خوانده بودم را آنجا دیدم.
آب طغیان کرد و مهمان ناخوانده خانههای اطراف رودخانه شد.
از آن روز به بعد هر وقت آسمان میبارد، ناخودآگاه یک چشمم به رودخانه است و به قول مادرم:«سنجش سطح آب،که چقدر بالا اومده. خدا نکنه دوباره سرریز بشه»
چون دیگر فقط دغدغهٔ آب باران نیست، فاضلاب هم هست که مزاحم ناخوانده و خراب کن خانههای مردم منطقه میشود و این بدترین اتفاق ممکن است برای یک خانم خانه دار.
برگشتم به "پس از باران".
نماینده آتش نشانی گفت:«واقعاً سیل بود».
راست میگفت.
تایید حرفش هم پل آهنیای که با ارتفاع خیلی بالاتر نصب شده بود و در سال ۱۴۰۳ به عاقبتی شبیه به پل چوبی سال ۱۳۷۲ دچار شد.
✍حمیده صفر زاده |سیاهاسطلخ«رشت»
۱۶اسفند ۱۴٠۳
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
@pas_az_baaraan
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا، بله و ویراستی
🔸روزه اولی🔸
بندگی کردن در ماه خدا برای ما پر از خاطره است.
ماهی که حتی خواب روزهدار هم عبادت است. چه ماهی عسل تر ازین ماه!!!
با چشمهای خواب آلوده بلندمیشوم. سفره سحری میچینم و اهل خانه را برای خوردن سحری بیدار میکنم.
تلویزیون را روشن میکنم و نوای دعای سحر توی خانه میپیچد.
امیرعباس گفت:«مامان، شربت درست کردی؟ آخه فردا تشنهام میشه»
چون روزه اولی است، یککم نازش را میکشم تا بیشتر بهش بچسبد.
گفتم:« آره درست کردم ولی روزه یعنی همین تشنگی و گرسنگی کشیدن».
_غذا را برایشان کشیدم.
دوباره پرسید:«ساعت چند اذانه»؟
باباش گفت:«حالا وقت داریم بسم الله ...» چه حس خوشایندی!
با اینکه میتوانستیم این موقع شب خواب باشیم ولی بیدار شدن و بودن درهوای محبوب را انتخاب کردیم فقط به عشق بندگی.
ماهی که در آن خواندن حتی یک آیه از قرآن برابر با ختم کاملش هست. آیاتی از قرآن میخوانم که از قافله جا نمانم.
یاد بوی کتلتهای مادرم در سحرهای ماه رمضان بخیر، یاد نان بربری گرم که پدرم به موقع میخرید که دم افطار به ما برسد. یاد زولبیا،بامیه خریدنش.
یاد رشتهخشکارهای سفارشیش بخیر.
چقد دلم میخواست الان بود و انتظار آمدنش به خانه را میکشیدم.
الان که مادرشدهام و خودم بلدم رشتهخشکار درست کنم.
ولی آن که بابایم میخرید، عطر و بوی دیگری داشت. بوی برکت میداد.
افطارشده بود. امیرعباس روزه اولی پرسید:«مامان صدای اذان میشنوم، افطاره»؟ من و باباش لبخندی زدیم وگفتیم:«بله پسرم روزه ات قبول باشه»
✍شراره عباسی | رشت
۱۸اسفند ۱۴۰۳(هشتم رمضان)
#بهار_جان_بهار_زمان
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
@pas_az_baaraan
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا، بله و ویراستی
آبیترین روزهای پیربازار.mp3
13.36M
روایتی از: آبیترین روزهای پیربازارِ رشت👇
🔸راوی: علی یعقوبی
🔹تنظیم روایت: الهام هاتف
🔺تدوین و گویندگی: طاها شاددل قادر
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
@pas_az_baaraan
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا، بله و ویراستی
60.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸زورِ دعای مادر🔸
برخی از جمع به محمدرضا بازرگانی میگفتنـــد که:«امیــدوار بهشعرخوانــی در این جلســه نبــاش، شایــد سال آینده... تعــداد شاعــر زیــاده و نوبــت به تـو نمیرسه و...»
اما محمدرضا همچنان امیدوار به دعایی بود که پشـت تلفن از مادرش شنیده بود.
از بین جمع به آقای قزوه گفتند:« جلسه رو تمام کن»،
او هم گفت:«آخرین شاعر آقای ملکیان...»
در دلم گفتم:«چقدر حیف اگر محمدرضا بازرگانی شعر نخواند»
با توجه به اینکه اسمش از قبل در لیست شعرخوانیها بود و به این فکر میکردم که چطور میشود از گیلان حتی یک شاعر شعر نخواند، اما استانی مثل قم، جمع کثیری از شعر خوانی ها را به خودش اختصاص بدهد
در همین فکر و خیالها بودم که مجری گفت:« البته بعد از آقای ملکیان آقای بازرگانی هم شعر بخوانند»
ظاهراً زورِ دعای مادر بیشتر از این حرفهاست و محمد رضا آخرین شاعری شد که در این جلسه شعر خواند و خوب هم خواند.
✍مهدی شفیع زاده|رشت
۲۶اسفند۱۴٠۳
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
@pas_az_baaraan
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا، بله و ویراستی
🔸چهارشنبهسوریِ بُمبی🔸
پسرها طبق عادت و کنجکاوی از شنیدن صدای مهیب دویدند سمت پنجره و چهارزانو زوی مبلِ کنار پنجره و به امید دیدن آثار انفجار چشم میچرخاندند توی کوچه.
با خندهای از ترس و با هیجان میخواندند:
«صل علی ترقه ترامپ بیاد میترکه»
که یک دفعه با شنیدن صدای انفجار بعدی چنان لرزیدم که گویی بمب انداخته بودند وسط هال💣
پسرم خنديد وگفت:«مامان، من میگم اینارو فیلم بگیریم بفرستیم واسه ترامپ بگیم بیای اینجا، اینجوری میترکونیمت ها!!!» 🧨
جملهش تموم نشده بود که یاد جمله ی کناییِ معروفِ عالِم بزرگی افتادم که فرمود:«بیاید شما را با کردخاله میاریم پایین»
در دلم گفتم:« آره بفرستیم براش و بهش بگیم هی ترامپ ما از نسل همونایی هستیم که با کردخاله هواپیماهای آمریکایی تونو کشیدیم پایین، از نسل همونها که در خرمشهر رو در و دیوار خونشون نوشته بودید: "آمدیم تا بمانیم"»
و تو مصاحبهی دست نشاندیتان" صدام ملعون" با اطمینان از تصرف ایران عزیزم میگفت:«که هفتهی بعد در پایتخت مصاحبه میکنم».
و آرزویش را به گور برد. 😁
شنیدیم گفته بود:« اگر خرمشهر را فتح کنیم بصره را به ایران میدهد»، ومامیگوییم:«مرده و حرفش». صدام که بویی از مردانگی نبرده بود.
در دلم داشتم با ترامپ حرف میزدم با داد "کوچیپسرِخونه" که رو به بچههای تو کوچه میگفت:«همه بگید!صل علی ترقه ترامپ باید بترکه»
برگشتم به چهارشنبهسوریِبمبی تا خواستم بگم آفرین پسرم که؛
صدای وحشتناک انفجار دیگری آمد و پسرها از ترس پنجره رو بستند.
"کردخاله"--> چوب بلندی که با آن از چاه آب میکشند
" کوچیپسر"--> پسر کوچک
✍حمیده صفرزاده | رشت
۲۸اسفند۱۴٠۳
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
@pas_az_baaraan
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا، بله و ویراستی
7.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آخرین پنجشنبۀ سال، کرک و پر زمستان ریخته بود. آسمانِ رشت مثل آینههایِ هفتسین، شفاف، هوا آفتابی و شهر از یک طرف در تسخیر بساط ماهی قرمز و تُنگِ بلور و از طرف دیگر مست عطر رشته خشکار و جَلای شهدِ زولبیا بامیههای کیلویی دویست هزار تومانی بود
در این هوای ملس، دعوت شدیم به عصرانهای به صرف شعر...
دعوتید به روایت «عصرانهای به صرف شعر و دیدار» به قلم نویسنده گیلانی خانم حمیده عاشورنیا
برای خواندن کامل روایت، روی عبارت زیر بزنید:
روایت چهارمین محفل «رمضان شعر»، دیدار نوروزی شاعران گیلانی با نماینده ولیفقیه در رشت
پس از باران | روایت گیلان در ایتا، بله و ویراستی
🔸قدر مهمانی🔸
«خداروشکر پای معلم ریاضی خوب موقعی شکست». این جملهی معاون آموزشی ادارهشان است که از ظن خود شد یار این ماجرا. ایشان حسن تقارن شکسته شدن پای همسرم در حیاط مدرسه با روزهای اسفندماه را در نظر گرفتند که خب بله، مدرسهها دوهفتهی دیگر تعطیل میشود و بعدش هم که عید است و این ۶ هفته تجویز دکتر برای در گچ ماندن پای آقای معلم این گونه سپری میشود. پایی که فعلا جایش را به دو عصای حسابی داده و محدودیت رفت و آمدها را بنا کرده است. حق با ایشان بود. این تقارن باعث شده است تا روزهای بدون معلمِ کمتری برای دانشآموزان رقم بخورد. طفلکیها که گناهی ندارند. تازه ناراحت هم شدهاند؛ پیامهای در بستر شادشان این را نشان میدهد.
اما از حال و احوال خودمان اگر بگویم حق را از آقای معاون اداره پس میگیرم. آقای معلم از اینکه نمیتواند برای هر افطار سبزی و نان تازه بگیرد بسیار ناراحت است. اینکه مسجد رفتنهایش در این ۶ هفته و آن هم در این ماهِ مسجد و مناجات، تعطیل شده است، گاهی شدیدأ حالش را میگیرد و فرو میرود در خودی که خودش هم انتظارش را نداشت. ماه مبارک رمضان بدون افطاری دادن و افطاری رفتن هم میشود مگر؟
میشود این جمله از امام صادق(علیهالسّلام) که میفرماید:«کسی که مؤمنی را افطاری دهد، کفاره یک سال گناه او شمرده میشود، و کسی که دو مؤمن را افطاری دهد، بر خداوند است که او را وارد بهشت سازد»* را شنیده باشی ولی ناتوانی در مهمانی دادن غصهدارت نکند؟ وقتی صدای قاشق و چنگالها و همهمهی دورهمیها را در حالی به یاد میاوری که نوای ربّنا در گوشت میپیچد و زنبانت گرد اَللهم لَک صُمنٰا...می چرخد، نمیتوانی آرام باشی و از حسرت این تنهاییِ دم افطار آه نکشی.
به بضاعت خودم راوی این لحظهها شدم تا بگویم شاید امسال بهتر میتوانم قدر نعمت سلامتی را بدانم و قدردان آفریدگار این چهارستون باشم و شاید یکی از رازهای آن همه ثواب که برای پهن کردن سفرهی افطار فرمودهاند، شادی و سرور روزهدار باشد که با افطاری دادن و دید و بازدیدها برایش حاصل میشود.
*حر عاملی، محمد بن حسن، وسائلالشیعه، ج۱۰، ص۱۴۱.
✍سعیده حسینی | رشت
۲فرودین۱۴٠۴
#بهار_جان_بهار_زمان
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان)
@pas_az_baaraan
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا، بله و ویراستی