eitaa logo
پس از باران | روایت‌ گیلان
229 دنبال‌کننده
154 عکس
31 ویدیو
0 فایل
🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 🌧️بارش شانزدهم: آزاد 📱راه ارتباطی برای ارسال روایت @pas_az_baaraan 🔴 روایت‌ها در صورت نیاز، با نظر ادمین ویرایش و اصلاح می‌شوند
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸مادر و پسری🔸 مادری را در محفل دیدم گیلانیِ گیلانی!!! مادرانه از پسرش می گفت. از رنج هایی که برای حافظ قرآن شدن پسر کشیده بود. روایتش بغض‌آلود بود و توأمان با شرم. شرم نداری. شرم کم گذاشتن. اشک از چشمانش بود که می‌ریخت، چه نازی می کشید. چه تصوری از پسر نادیده‌اش داشتم تا آنکه پسر با هیبت سرو گونه حاضر شد. چه غنجی در دل‌های مادران رفت، آن هنگامی که قامت رشید پسر تا زمین کشیده شد تا قدم های مادر را ببوسد. مادری که از سر کارگریِ بیجار مردم، پاهای گل شده‌اش را می‌شست تا سی کیلومتر از شفت به رشت بیاید که قوتی باشد برای قلب پسر تا لقمه خالی نان و آب معدنی را پسرش خجالت نکشد با خودش ببرد. بماند کنار پسرش تا اگر لازم شد پنجاه کیلومتر دیگر او را تا لاهیجان همراهی کند تا مبادا پسر از جلسه قرآن استادش محروم شود. چه مادری چه پسری ... چه سادگی و صفایی... روایت مادر گیلانی محفل را می‌نوشتم دلم حسرت روایت وداع مادر شهید حق‌وردیان با داودش را می خورد. حال لحظه‌ای که دستانش را دور گردن گل پسر حلقه زده بود. راستی روایت مادران پسرانی که الآن در گلزار شهدا آرمیده‌اند را چه کسی نوشته است؟ ✍علی فتح| رشت 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان) @pas_az_baaraan پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا، بله و ویراستی
۲۳ فروردین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖تنبل های باوجدان📖 اگه شما هم عذاب وجدان داری که نمی‌تونی منظم کتاب بخونی، این برنامه دقیقاً برای خود خودته😊 قراره دور هم جمع بشیم تا کتاب خوب بخونیم. البته برنامه‌های دیگه هم کنارش داریم😉 برای شروع هم یه کتاب سبک و خوش‌خوان به قلم جذاب خانم گلستان جعفریان رو انتخاب کردیم. «خانه‌ام همین‌جاست». هم قیمتش مناسبه هم صفحاتش به اندازه‌ی حوصله‌ی ما تنبل‌های با وجدانه🙃 برای حضورتون هم هیچ محدودیتی نداریم. فقط از اونجایی که باید تعداد حاضرین دستمون باشه تا همون اندازه چایی دم کنیم☕️☕️☕️ـ لطفاً به شماره یا آی‌دی زیر در ایتا و بله بهمون پیام بدید: 09966898967 @pas_az_baaraan محفل روایت پس از باران| ایتا| بله| ویراستی
۲۳ فروردین
27.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نشست «روایت؛ از ابتدا تا ابتلا» با حضور محمدرضا شهبازی نویسنده‌ی کتاب «ماه‌بندان»🍃 محفل روایت پس از باران| ایتا| بله| ویراستی 📌حوزه هنری انقلاب اسلامی گیلان 🆔 @artguilanews 🌐 artguilan.ir 🛒bazarmaj.com
۲۴ فروردین
حمیده عاشورنیا | رشت
۲۵ فروردین
🔸 نانوشته 🔸 آن روز که آقای "محمدرضا شهبازی "میهمان حوزه هنری بود و طبق وعده باید محفل را با محوریت کتابی که دوازده سال پیش نوشته بود جلو میبرد، جمله ای گفت که تا چند دقیقه مرا از جلسه خارج کرد. شهبازی گفت :« شما ۱۵۵ صفحه ماه بندان می‌خوانید اما خبر ندارید من از چند صفحه چشم پوشی کردم و فقط این صفحات از آن موضوع به دست مخاطب رسیده». پرت شدم به روستای اَزگم صومعه سرا. علیرضای کتابِ من* دوستی به اسم حسین داشت که از بچگی با هم همبازی بودند. اگر دقیق‌تر بگویم زمانی که گریه‌های از سر گرسنگی علیرضا به گوش مادر حسین می‌رسید، دو قاشق از شیر خشک حسین را برای همسایه می‌فرستاد تا پسرش را سیر کند. علی و حسین از همانجا با هم بزرگ شدند ، روی یک جاده دویدند و توی یک محله به یک توپ شوت زدند. با هم انقلابی شدند و با هم پشت خاک در آمدند‌. البته از یک جایی به بعد مادر حسین برای اینکه پسر یکی یکدانه‌اش خیلی دم پَر علیرضای پُر شَر و شور محله نباشد پسرش را فرستاد تهران تا پیش خواهر تازه عروسش بماند. دست بر قضا حسین رفت جذب بسیج شهر قدس شد و جزو نیروهای حفاظت بیت امام. علیرضا لشکر قدس گیلان ماند و جبهه رفت و همان صومعه‌سرا بُر خورد. تا اینکه سال ۶۲ عملیات والفجر۴ در منطقه پنجوین حسین شهید شد و حتی پوتین و کلاهش را برای خانواده نیاوردند. من تا اینجایش را در کتاب نوشتم. اما از اینجا به بعدش که حرف شهبازی یادم انداخت را به توصیه ی راویان در کتاب ذکر نکردم. می‌گفتند وقتی خبر شهادت و برنگشتن حسین را به مادرش دادند چنان از خود بیخود شد که اگر علیرضا دم دستش بود ناقصش می‌کرد. چون فکر می‌کرد علیرضا پسرش را برای جبهه و جنگ هوایی کرده و.... بعد همان شاهدان عینی گفتند از سال۶۲ تا ۶۶ که علیرضا هم شهید شد، هربار علیرضا می‌خواست از جلوی خانه ی حسین رد بشود موتورش را خاموش می‌کرد تا مادرِحسین؛ زنِ مهربانِ پسر دوست، با شنیدن صدای موتور علیرضا دوباره زخم دلش خیس نشود که:"چرا علی راست راست برود و بیاید ولی حسین نه خودش برگردد نه جنازه‌اش" و آنقدر نه حسین برگردد نه خبر و نه حتی استخوانش که سر آخر زن بیچاره از این داغ قالب تهی کند. این ماجرا یکی از یک عالمه ماجرایی بود که نشد در کتاب بیاورم. آقای شهبازی درست گفت همیشه پشت یک کتاب دویست صفحه‌ای خاطره شفاهی کلی صفحه‌ی نانوشته هست که فایلش تا ابد در ذهن نویسنده باز و بر جا می‌ماند. پ‌ن: عکس سمت راست سه راهی ازگُم است. عکس را از جلوی خانه علیرضا گرفتم تا انجایی که تابلو زده یعنی خانه ی حسین را ببینید. عکس بعدی هم که اتاق جلسات حوزه هنری گیلان است. * راستی کتابِ من یعنی " این آمدن نبود" خاطرات شهید علیرضاخلوص دهقانپور❤. ✍حمیده عاشورنیا | رشت ۲۵فرودین ۱۴٠۴ 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان) @pas_az_baaraan پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا، بله و ویراستی
۲۵ فروردین
💠 واحد ادبیات پایداری حوزه هنری گیلان برگزار می‌کند: 🎙 کارگاه آموزشی «مصاحبه در تاریخ شفاهی» 📚 مدرس: سیده اعظم حسینی نویسنده کتاب «دا» 🗓 زمان: ۱۰ تا ۱۲ اردیبهشت (سه روز، صبح و عصر) 💳 هزینه شرکت در دوره: ۱۵۰,۰۰۰ تومان 🛑 ثبت‌نام از طریق شماره تماس و آی‌دی زیر در بله و ایتا: 0996 689 8967 @pas_az_baaraan 🔰از افراد مستعد، بعد از اتمام دوره دعوت به همکاری می‌شود.🔰
۲۸ فروردین
🔸یک مواجهه تصادفی دیگر با قهرمانان حجاب گیلان🔸 چند روز قبل، در گفت‌وگویی، بحث کشید به سال‌های سیاه منع حجاب در ایران. از 1314 تا انتهای 1320 خورشیدی. گفت مادر بزرگم در آستانه اشرفیه بود و از 17 دی 1314، دیگر از خانه بیرون نرفت. تا کی؟تا روزی که از دنیا رفت! پرسیدم از فرزندانش، کسی هست که ماجرا را نقل کند؟ گفت دایی‌ام؛ اما دیگر تکلم ندارد، فقط می‌تواند بنویسد. مواجهه تصادفی با قهرمانان حجاب کافیست. کمی بهتر به دور و بر نگاه کنیم. شاید راوی باتکلم یا بی‌تکلمی باشد و راز یک قهرمان گمنام را در سینه داشته باشد. زینب شویم. از بس نگفته‌ایم توی چشم‌های ما نگاه می‌کنند و می‌گویند گیلانی‌ها از منع حجابی که آن نگهبان اسطبل به‌راه انداخت استقبال کردند. ✍سیدرسول منفرد | رشت ۳۰فروردین ۱۴٠۴ 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان) @pas_az_baaraan پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا، بله و ویراستی
۳۰ فروردین
پس از باران | روایت‌ گیلان
💠 واحد ادبیات پایداری حوزه هنری گیلان برگزار می‌کند: 🎙 کارگاه آموزشی «مصاحبه در تاریخ شفاهی» 📚 مدرس
خبر دارید ظرفیت کارگاه محدود هست و خیلی تا تکمیل ظرفیت فاصله نداریم؟! برای اینکه شرمنده شما نشویم ثبت‌نام خود را به روزهای آخر نیندازید. به جهت راحتی شما، در تبلیغ بعدی لینک پرس‌لاین اضافه شد. اطلاعات درخواستی را وارد کنید و منتظر پیام ما در صورت پذیرش باشید✨
۲ اردیبهشت
💠 واحد ادبیات پایداری حوزه هنری گیلان برگزار می‌کند: 🎙 کارگاه آموزشی «مصاحبه در تاریخ شفاهی» 📚 مدرس: سیده اعظم حسینی نویسنده کتاب «دا» 🗓 زمان: ۱۰ تا ۱۲ اردیبهشت (سه روز، صبح و عصر) 💳 هزینه شرکت در دوره: ۱۵۰,۰۰۰ تومان 🛑 برای ثبت‌نام پرس‌لاین زیر را تکمیل یا از طریق شماره زیر در ایتا یا بله اقدام کنید.(ظرفیت محدود!) https://survey.porsline.ir/s/tW9ZfK60 09966898967 🔰از افراد مستعد، بعد از اتمام دوره دعوت به همکاری می‌شود.🔰
۲ اردیبهشت
🔖 📌 پویش روایت‌نویسی «جای خالی رئیسی» اکثر ما در یک سال اخیر لحظاتی را داشتیم که خیلی جای خالی شهید رئیسی حس می‌شد؛ لحظاتی که پیش خودمان گفتیم: «کاش رئیسی بود» یا «اگر رئیسی بود...» اگر همچین لحظه‌ای را تجربه کردید؛ برای ما روایت کنید. به پنج اثر برتر جوایزی تقدیم خواهد شد. شرایط آثار: • تعداد کلمات: زیر ۱۰۰۰ کلمه • یک نفر می‌تواند چندین اثر بفرستد نحوه ارسال روایت: ارسال در پیام‌سان‌های بله و ایتا به نشانی @ravina_ad مهلت ارسال آثار تا ۴ خرداد ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
۴ اردیبهشت
📸 نادیا دلیری | رشت ۷اردیبهشت۱۴٠۴
۶ اردیبهشت
🔸نگاه امام رضا🔸 به مشهد رسیدیم هم زمان پیام خوش‌آمدگویی برای زائرین و شرکت در غذای حضرتی برایمان آمد. همسرم گفت شرکت کنیم، شاید قسمتمون شد. «خیلی دوست دارم، هرسری میایم چرا قسمتمون نمی‌شه؟» داشتم با غرغر و ناراحتی زیرلب برای خودم می‌گفتم. همسرم لبخندی زد و گفت: «شکمو نباش.حالا شرکت کن، شاید قسمت شد». با دلخوری کوچک، گفتم: «شکمو نیستم غذای حضرتی دوست دارم». 😢 هر روز، همسرم شرکت می‌کرد، که شاید قرعه به اسم ماهم دربیاد، گفتم: «عزیزم دیگه امروز آخرین روزه و الان داریم می‌ریم نماز، بعدشم می‌آیم هتل شام می‌خوریم، دیگه کی میخواد بهت برسه، بیخیال دیگه شرکت نکن. این همه روز شرکت کردی نشد». روز آخر بود و قرار شد فردا صبح زود حرکت کنیم سمت رشت. گفتیم آخرین نماز مغرب و هم بریم حرم و خداحافظی با امام رضا جانمون. نزدیک اذان مغرب بود و زود وضو گرفتیم و آماده شدیم، از قبل با چندنفر از دوستان هماهنگ بودیم داخل سالن منتظر هم بمونیم تا همه باهم بریم حرم، خلاصه کفشمان را پوشیدیم و کارت رو برداشتیم و از هتل زدیم بیرون سمت حرم. هوا خیلی سرد بود. اینقد لباس گرم پوشیده بودیم حس سنگینی داشتیم دخترکوچیکم زیرلب غر می‌زد: «مامان این همه لباس منو پوشونده نمیتونم برگردم دوروبرمو نگاه کنم » من از پشت سر بهش نگاه می‌کردم و یواش می‌خندیدم. همه تندتند و باعجله سمت دارالحجه حرکت میکردن که به نماز جماعت برسن. از پله برقی رفتیم پایین کفشامونو تحویل کفشداری دادیم. وقتی داخل شدیم گرمای اونجا به صورت سردم خورد وبوی عطر همه جا پیچیده بود چشامو بستم با تمام حس و حالم نفس عمیقی کشیدم گفتم: «قربونت برم امام رضا جانم این چه حس و آرامشیه»؟ و با لبخند و حس خوب راهمو ادامه دادم و سجاده‌هارو پهن کردیم و نماز شروع شد.... بعد نماز و زیارت دوستان همراهمون گفتن زودبریم که به شام هتل برسیم. از دارالحجه بیرون اومدیم و کمی جلوتر یکی از خادما رو دیدم دست انداخت تو جیبش و یه برگه سفید به یکی از زائرا داد. یکهو به دوستام گفتم: «این چی بود؟ نکنه فیش غذاست؟» درحال حرکت یهو برگشتم عقب و به خادم نگاهی کردم و دوباره ناامید برگشتم راهمو ادامه دادم. یکدفعه صدایی شنیدم که پشت سرهم صدا می‌زد: «خانم...خواهرم..». برگشتم دیدم همون خادمِ😍 منو میگفت گفتم: «بله» گفت: «بفرما فیش غذای حضرتی». حالا فیش و نگه داشته سمتم من از ذوق و شوق زیاد دستم جلو نمی‌رفت بگیرم همسرم فیش رو ازشون گرفت و تشکر کرد. برگشتم سمت گنبد طلایی و نگاهی کردم گفتم فدات بشم آقاجان . ...دوستم دستمو کشید گفت:« بیا دیگه چرا وایستادی؟» آقایون فیش رو بردن غذا بگیرن گفتم: «باورم نمیشه» و جریان رو برای دوستام تعریف کردم گفتن: «امام رضا حرفتو شنید نذاشت اینبار بدون غذای حضرتی بری». یه جوری شرمنده بودم که چندبار تو دلم از امام رضا معذرت خواهی کردم هی به خودم میگفتم: «خوبت شد آبروریزی کردی اینقدر غر زدی». خلاصه، غذارو گرفتیم و راهی هتل شدیم و من همچنان ماتُ‌مبهوت به اتفاق خوشایندی که افتاده بود فکرمی‌کردم و قند تو دلم آب می‌شد. ✍نادیا دلیری|رشت ۷اردیبهشت ۱۴٠۴ 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان) @pas_az_baaraan پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا، بله و ویراستی
۶ اردیبهشت