آدم کمکم توی زندگی، از لوازم ورزشی شیفت میکند سمت لوازم پزشکی!
یک روز فلان کفش ورزشی، فلان راکتِ خوشدست یا بهمان لباسِ آن تیم و این تیم محبوب؛ یک روز هم فلان مدلِ گردنبندِ طبی و فلان ویلچر و بهمان واکر و توالتفرنگی سیار و ...
روزگار است دیگر...!
آدم فرصتی به اندازه چشم به هم زدن را تجربه میکند، از لوازم ورزشی تا لوازم پزشکی؛ از مایبیبی تا ایزی لایف، از کفشِ پرفکت تا واکر و عصا.
از شما چه پنهان این روزها یک گردنبند طبی گرفتهام تشکیل شده از دو تا لایهی پلاستیکِ پیزوریِ نحیف به قیمتِ خدا تومن...!
مواظب کــَت و کول و چشم و چارتان باشید، به سن ما رسیدید نیازتان میشود!
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
کسی تا حالا بهتان گفته «کتابهای تخفیفِ چهل پنجاه شصت درصد نخرید؟!»
اگر نگفتهاند، الان از من بشنوید!
اصولاً بین ما اهلالکتابِوالمکاتب مرسوم است از ترجمهها و انتشاراتیهای ضعیف کتاب انتخاب نمیکنیم؛ همینهایی که مثلاً توی میبد و در همین مدت کوتاه دو سه ماهه، دو بار نمایشگاهش را گذاشتهاند و همه شهر را کردهاند «تخفیفِ پنجاه درصدی!»
باید صراحتاً بگویم این مدل فروختن و این مدل تبلیغ کتاب، به ضرر کتاب و کتابخوانی است تا ترویج و تبلیغ آن! و باور کنید این ماجرا فقط به محور اقتصادیِ کتاب مربوط است و به نفع آن، نه به فرهنگِ کتابخوانی؛ که حتی به ضررش هم هست!
کتاب را به قول بچههای پای منقل از ساقی خوب بگیرید! جنس دانسته و اعلا، با قیمتِ آقایونی! و لذتِ استفادهاش را ببرید؛ جنسِ خراب، مریضتان میکند و از علاقه میاندازد :)
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
پنجشنبه بازار میبد...
چند دقیقه مانده به اذانِ مغربِ میبد
ملت توی هم میلولند و فروشندهها به آب و آتش میزنند بیشتر بفروشند
من ایستادهام روبروی کتابخانه امامزاده تا متولیش بیاید کتاب بگیرم و دل توی دلم نیست که قبل از اذان برسد و بگیرم و برم نماز...
پسرکی حدوداً ده ساله جانمازی را میآورد پشت محوطه دستفروشها، پهن میکند زمین، قامت میبندد و دست بسته نماز میخواند! از تیمِ فروشندههاست لابد...
من کِیف میکنم...!
گوشیم را بیرون میآورم و راه میافتم که از تیررس نگاهش بیرون بیایم و بروم از پشت سر ازش عکس بگیرم برای الفکاف...
متولی کتابخانه میآید توی سینهام؛ سلام و احوالپرسی و با حسرت راه میافتم سمت کتابخانه!
حیف، نشد بگیرم...
ولی کِیف میکنم یکی نماز میخواند؛ مخصوصاً اول وقتش؛ مخصوصاً نوجوان باشد؛ حتماً خدا هم خیلی دوست دارد از این رابطههای عشقولانهی اول وقتی را ...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
نمیزدم، میزد...
اونم وقت مطالعه!
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
صحبت سرِ باران و برف بود که حرفمان کشید به بارندگیِ این روزهای سیستان بلوچستان. همین طور سررشتهی کلام از دستمان در رفت تا برسد به ماجرای خشکسالیهای سیستان و مشکلاتی که سرِ ماجرای حقآبهی ایران با طالبان داریم!
از آدمهای فعال حوزهی صنعت بود. چند دقیقهای که درباره این موضوعات صحبت میکردیم، گریزی زدم به اتفاقاتِ تلخِ واگذاری هزاران هکتار از زمینهای دشت سیستان به افغانستان که توسط پهلویها انجام شد! همچنینْ بدبختیِ بزرگی که بعد از این بذل و بخشش احمقانه نصیب مردم سیستان شد، که هنوز دارند چوبش را میخورند و خواهند خورد...
حکایتِ دستهگلِ پهلویها را که برای این دوستمان تعریف کردم خیلی رفت توی فکر. آخر کار وقتِ خداحافظی، داشت میرفت سمتِ ماشینش که برگشت طرفم: «فکر کنم خیلی به خوندن تاریخ علاقه پیدا کردم! ترغیب شدم برم مطالعه کنم...!»
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
کتابخوانهایی که ادبیات غربی مطالعه میکنند به این نکتهای که میگویم اذعان دارند؛
اینکه کتابهای ادبیات کلاسیک در غربْ نمودهایی از معنویت در خود داشته و مثل همین تصویری که از «بر باد رفته»ی مارگارت میچل گذاشتهام و حدود صد سال از نوشتنش گذشته، اثری از خدا و اعتقادات داشتهاند ...
وقتی مقایسه میکنیم با کتابهایی که طی همین چند سال گذشته به فروش بالایی رسیدهاند، در مییابیم که غرب تا چه حد از الهیات و معنویت فاصله گرفته!
دیگر آنچه در کتابهای امروز میخوانیم، سوای از سخیف بودنِ بسیاریشان، هیچ ردی از اعتقاد درِشان نیست! و به نظرم دیگر در آن تمدن منحط قرار نیست آثار درخشانی چون بینوایان نوشته شود، ولو اینکه یکی پا به عرصهی نویسندگیشان بگذارد که صد برابر ویکتور هوگو هنر نوشتن داشته باشد!
پینوشت:
انصافاً توی متن این کتابِ آمریکایی، نشانهای از عمیقترین مسائل اخلاقی و عرفانی اسلامی نمیبینید؟
#محاسبه_نفس
#کتاب_بخونید_عزیزای_دل
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آه، کربلا...
تو با ما چه کردی؟!
که بیچاره و سرگشتهی توئیم...
محفل رو دنبال کنید، اگر مثل من موفق به دیدن خودِ برنامه نمیشوید👇
@mahfeltv3
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
معذرت میخواهم؛ اما این حرف که «مشکلاتِ اقتصادی، مردم را از دین فراری داده» حرفِ مفت است! یعنی نود و نه درصد این ماجرا چیزی توی مایههای اراجیفی هست که یک مشت ضد دین سر زبان مردم انداختهاند و جوری شده باور عامه! در حالی که اصلاً اینطوری نیست!
نیم نگاهی اگر به دور و اطرافتان بیندازید میفهمید اتفاقاً آن آدمِ مایهدار از آدمهای متوسط به پایین جامعه، دینداریاش ضعیفتر است؛ من حتی کمی دقیقتر بگویم؛ خانمهای کشفِ حجابی را بیشتر توی ماشینهای مالِ از ما بهتران میبینیم تا همین قراضههای وطنی که زیر پای ما زیرِ خط فقرها و روی خط زلزلههاست!
البته نمیخواهم جمع ببندم، چون این موضوع میتواند برعکس هم باشد؛ پولدارهای مومنی هم دیدهام و دیدهاید که دیندار هستند، هر چند به نظرم دینداری انها زیاد هم به پولداریشان ربطی ندارد؛ یعنی همین آدمها بدون آن ثروتی که دارند هم دیندار خواهند بود؛ این یک موضوع عقلی، معرفتی و فطریست که نمیتوان با پول داشتن یا نداشتن وزن کرد، تائید کرد یا رد کرد...!
به هر حال این روزها غزه جلوی چشم ماست! این متن را نوشتم که گریزی بزنم به ناجورترین شرایط ممکن برای زندگی در قرن معاصر یا حتی در تاریخ زندگیِ بشر! گریزی به آدمهایی که جلوی چشم همه دنیا دارند سلاخی میشوند، زیر و زِبر میشوند، آش و لاش میشوند و همه چیزشان را از دست دادهاند، اما بر سر دینشان و اعتقادشان ماندهاند!
فارسیش میشود این که «به بهانهی واهی خدایشان را کنار نگذاشتهاند!» این ثابت قدمی اتفاقاً توی مشکلات هم به دادشان رسیده؛ یعنی شما چه بلایی بدتر از این بلایی که سر اینها میآید را در مدتِ طولِ زندگیتان دیدهاید که اینها ندیده باشند؟! اما خدای اینها خدایِ پای کاریست که توی مشکلات بهشان قوت قلب داده و میدهد. آنها هم تا پای جانشان پای کار این خدا ایستادهاند. و نشدهاند مثل بعضی که وقتی دو تا دانهی پسته توی سبد آجیلِ شب عیدشان کم میشود، تریپِ ضدِ خدایی و ضد دینی بر میدارند!
توی این ماه عزیز همه تلاشمان را بکنیم که پای کار خدا باشیم، در هر حالی و در هر احوالی؛ به خدا که کم پیدا میشود کسی شرایطِ ما را داشته باشد و بتواند این قدر راحت به زندگیش برسد...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
یکی گربه در خانهٔ زال بود که برگشته ایام و بدحال بود
دوان شد بهمهمانسرای امیر غلامان سلطان زدندش بهتیر
چکان خونش از استخوان میدوید همیگفت و از هول جان میدوید
اگر جستم از دست این تیر زن من و موش و ویرانهٔ پیرزن
نیرزد عسل جان من زخم نیش قناعت نکوتر بدوشاب خویش
خداوند از آن بنده خرسند نیست که راضی بقسم خداوند نیست
#سعدی
#وقت_مطالعه
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
7.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فقط اونی که رفته حرم آقامون عباس علیه السلام، میفهمه این حال و روز رو...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اشارهی بینظیری دارد ویکتور هوگو در «بینوایان» در مورد فانتین، مادر کوزت! آنجا با این مضمون نوشته که بالاخره آدم فقیر یاد میگیرد چطور با یک ذره غذا، روزش را شب کند، یا با سکهای سیاه زندگی بگذراند...!
البته با اینکه این گریز هنری دل و روح آدمی را جلا میدهد و ناخودآگاه دستمریزاد میگوییم به ویکتور هوگو، اما در مقام عمل برای هیچ کدام از ما این ماجرا قابل پذیرش و باور نیست!
این وقتها که همه در تکاپوی عیدند و آدمها زور میزنند به همه چیز بخندند و شادی دارد توی خانه و کوچه و خیابان رقاصی میکند، ویارم میگیرد لجبازی کنم و تلخ بنویسم! حس ناجوریست، میفهمم! شاید یک جورهایی روی اعصاب هم باشد!
من اما همهی کاری که میتوانم تا حدی درست انجام بدهم همین نوشتن است و نوشتن حتی یک جورهایی شده رفع تکلیف! کاری که حداقل کمی چنگالِ عذاب وجدان را زیر خرخرهام شل میکند و میگذارد نفس بکشم...
همین حالایی که دارم این کلمات را پس و پیش ردیف میکنم، آمار افطاری همکارانم را رد کردهام رستوران و بی صبرانه منتظرم اذان بدهند! شما هم شاید توی خانهی میزبانی، بزرگتری یا پای سفرهی رنگینِ افطاری که دارد کم کم چیده میشود، دارید لحظهشماری میکنید! توی غزه اما مرد و زن و بچه توی صفند، ایستاده برای گرفتن مُشتی غذا که چندین نفر را با آن سیر کنند...
و لابد پدری مادری بچهای میان خرابهها، همان جایی که آشغالهای ویرانهها را پس زدهاند، چیزکی پهن کردهاند و نشستهاند به انتظار لقمهای برای افطار!
ما راحتیم، همچنین شما!
اما یادتان نرود همین بیخ گوشمان، کار به کجا رسیده!
@ALEF_KAF_NEVESHT