یکی گربه در خانهٔ زال بود که برگشته ایام و بدحال بود
دوان شد بهمهمانسرای امیر غلامان سلطان زدندش بهتیر
چکان خونش از استخوان میدوید همیگفت و از هول جان میدوید
اگر جستم از دست این تیر زن من و موش و ویرانهٔ پیرزن
نیرزد عسل جان من زخم نیش قناعت نکوتر بدوشاب خویش
خداوند از آن بنده خرسند نیست که راضی بقسم خداوند نیست
#سعدی
#وقت_مطالعه
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT