هدایت شده از محمدعلی جعفری
🇱🇧 #جاده_کالیفرنیا منتشر شد...
📚 جنس #جاده_کالیفرنیا با بقیه سفرنامههای لبنان فرق میکند. راوی در روزهای ابتدایی عملیات طوفانالاقصی، یک سرنخ را دست گرفته و نقاط بکری از لبنان را کشف کرده. هر مکان و هر فردی که نسبتی با مقاومت، فلسطین و اسرائیل دارد. گاه در اردوگاه آوارگان فلسطین ذرهبین انداخته تا بازماندهای از نسل متولدشده در فلسطین را پیدا کند، گاه با کسانی سر حرف را باز کرده که طعمِ اسارت در زندانهای اسرائیل را چشیده، گاه با جان بر کفی زانو به زانو نشسته که قصد داشته علیه اسرائیل عملیات استشهادی انجام دهد. از طرفی با ماجراجوییهای راوی، تجربه جذابی کسب میکنیم با زیست جهادیِ نیروهای مقاومت.
#سفرنامه_لبنان
#محمدعلی_جعفری
#انتشارات_سوره_مهر
💥کانال محمدعلی جعفری👇
https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
دلم سوخت...
چند بار تا پای جلسه گفتگو با مادر شهید رفتیم و جور نشد
و حالا...!
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#نوزده یکی از دخترها از حال خوش بودن در اردوگاه شهید عاصیزاده میگوید و من میدانم این حال از حضور
#بیستُ_تمام
رسیدن به مصلای میبد آخرین ایستگاه سفر راهیان نور دانشآموزی بود، دیشب حدود ساعت دوازده...
اما میدانم این سفر برای خیلی از بچهها تمام نمیشود. میماند توی قلب و روحشان و تا مدتها از یادشان نمیرود.
و راهیان نور یک فرصت ویژهست برای دعوتشدهها. یک آرزویِ برآورده شده که به جز خاطرهای خوب، میتواند اندوختهای برای ادامهی مسیر دشوار زندگی باشد.
بچهها توی راهیان نور با یک بخشی از زندگی ارتباطِ نزدیک و رخ به رخ گرفتهاند که تا قبل از سفر، در حد حرف، گزارش، تصویرهای مجازی و یا یک واقعیت دور از دسترس بوده.
و من به یکیشان که میخواست فراموشش نشود این حال و هوای خواستنی گفتمْ برادرِ شهیدِ خودت را انتخاب کن و هر بار توی هر مشکلی چاره از دستت کوتاه شد، با او حرف بزن؛ عکسش را بگذار جلوی چشمت و به چشمهاش نگاه کن و ازش بخواه کارت را راه بیندازد...
راهیان نور امسال ظاهراً تمام شده اما به نظرم اتفاقاً پایانِ سفر نقطهی آغاز چیزهای خوب زندگیست؛ برای اهلش که از آن دل نکنده و رها نشده.
و به قول دکتر شریعتی: «در شگفتم که سلام آغاز هر دیداریست، ولی در نماز پایان است. شاید این بدین معناست که پایان نماز، آغاز دیدار است»
من معتقدم پایان راهیان نور اتفاقاً آغاز دیدار است؛ آغاز یک زندگی عمیقتر و سنجیدهتر با کمک و یاری شهدا، بهترین بندههای خدا...
#روایت_راوی
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
از دیروز «پاییز آمدِ» گلستان جعفریان را شروع کردهام و دارم روایتهای زنی را میخوانم که دورهی نوجوانی و جوانیاش مصادف شده با انقلاب و جنگ.
دختری که تا هجده سالگی روی زانوی پدرش مینشسته، غذا بلد نبوده بپزد، طلا انداختن را دوست نداشته، به جای لباسهای شیکانپیکانی که مامان لعیا براش میخریده لباس ساده میپوشیده و توی کیفش به جای عطر و کِرِم و لوازم آرایش، داس و پنجه بوکس میگذاشته و تا مدتها حتی سمتِ پدرش نماز میخوانده!
حالا حساب کنید این آدم یکجور چهجورِ عجیبغریب عضو فعالِ سپاه تبریز هم هست و سر و تهش را که میگیری، جایی دارد یک آتشی را میسوزاند!
فخرالسادات موسوی در «پائیز آمد» آمده خاطرات خودش را برای گلستان جعفریان گفته و خانم جعفریان هم آن را نوشته و جالب اینکه از کتابهای مورد توجه رهبری هم قرار گرفته...
و حالا یک کتاب خوب، همراه با لبخندها و اشکهایی که برای خواننده به ارمغان میآورد، تقدیم به نگاه شما...
پینوشت:
هشتک زیر را لمس کنید و مطالب مرتبط با کتاب را بخوانید
#کتاب_بخونید_عزیزای_دل
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
شاهنامه قسمت اول_۲۰۲۴_۱۱_۰۹_۲۰_۱۱_۲۳_۶۹۷.mp3
15.49M
از مجموعههایی که دارند کنار هم کار میکنند و نتیجهی کارشان را دوست دارم همین «رویِموجِتعالی» است.
فکر میکنم شما هم از این ظرفیت خوب استفاده ببرید بد نیست؛ حله انشاءالله؟! یا بیشتر بنویسم :)
پینوشت:
یکی از پادپخشهای روی موج تعالی را برای نمونه گذاشتم گوش کنید...
کانالِ مجموعه «رویموجتعالی»
https://eitaa.com/Roye_mojetaalei
نگفتههایِ راهیانِ نور!
اتوبوسها وقتی توی اقامتگاهی تعیین شده میزدند کنار، یک جمعیتِ قابل توجهی از دخترها میریختند سمت سرویسهای بهداشتی! ساعتها حبسِ توی ماشین، راضی نشدنِ رانندهها برای توقفهای کوتاهِ میانِراهی و بدتر از همه، مسافرتاولی بودنِ خیلی از دخترها آن هم با این سطح، ایضاً استرسهایی که آدم توی این شرایط دچارش میشود، همه از دلایلی بود که سرویسهای بهداشتی را به هم میریخت.
جالب اینکه هر جا توقف کردیم سرویسهای بهداشتی زنانه دچار مشکلاتِ عدیدهای از جمله نداشتن روشنایی یا در و پیکر و این چیزها بود و برعکسش سرویسهای مردانه کاملاً مهیا و آماده بود، اما با نفراتِ استفادهکنندهی کمتر! و ما حتماً همان کاری را میکردیم که به ذهن شما هم رسید! چند تا آقای همراه ماشینها سریع میرفتند و بیرون میآمدند، آن وقت سرویس مردانه هم در قبضهی خانمها در میآمد...
یکی از جاهایی که بالاخره راننده با هزار تا ناز و ادا زد روی ترمز و جمعیت ریخت پایین، سرویس بهداشتیِ یک پمپبنزینیِ بود. دو تا سرویس مردانه و زنانه به تسخیر دخترها در آمد و آقایان تأمین و همراه دورآدور حواسشان به امنیت بچهها بود. توی همین وقتها بود که رانندهی بی اعصابی از ماشینش زد بیرون و سرآپاکـَنده دوید سمت سرویسها. بندهخدایِ شکمپیشِ سبیلدرشت وقتی دید ای دل غافل، صفِ دسشوئی به اندازهی صفهای نفتِ دههی شصت کشیده شده و هیچ جوری هم پیش نمیرود، دادش در آمد!
رو کرد سمت من و محمدحسن که «آقا، اینها مالِ شمان؟ بیا بگو برن سمتِ مالِ خودشون!» و این را یکی دو بار گفت که محمدحسن جوابش را داد: «اینها مال ما نیستن! ربطی به ما ندارن!» یعنی گردننگیری در حدِ لالیگا! و دوباره که صدایش بلند شد خودمان را زدیم به بیخیالی! رانندهی بیاعصابِ تحت فشار هم بلند بلند به این و آن میگفت که دخترها مربوطِ به اینها میشوند و میگویند به ما ربطی ندارد و فلان و بیسار! و مدام داشت شکایت میکرد. انصافاً راست هم میگفت!
راننده اما وقتی نوبتش شد که سرویسها خالی و اتوبوس ما پر شد...
و توی ماشین با محمدحسن چقدر به این گردننگیری خندیدیم! خدایا ببخش، خودت میدانی چارهای نداشتیم :)
پینوشت:
آقایانِ مسئول، مسیرِ رسیدنِ به یک جای تعیین شده از طرف شما، جزئی از همان مکان میشود! آن را هم اصلاح کنید! به خدا واجبه...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
21.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محمدرضاست توی مجلس شورای اسلامی...
ای ولله رفیق
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
آقای رئیسجمهور با من بیا سر کلاس!
حالا که دارند مدام از رفع فیلترینگ میگویند و چپ و راست به اسمِ حقوقِ مردم برای استفاده از این ظرفیتِ پیچیدهی سادهانگاشتهشده دنبال آزاد کردنِ افسارِ اینستاگرام هستند، بگذارید نکتهای بنویسم و بعد بفرستم برای عزیزانی که دمِ دست و بالِ بالادستیهای قوهی مجریه هستند. برای کسانی که خبری از همهی ماجرا ندارند!
درست است منِ بوتیکی، تزئیناتفروشی، کتابفروشی؛ منِ مشغولِ شغل خانگی، منِ بازاریاب، حتی بیشتر از همه، منِ مسئول و مدیری که میخواهم از این ظرفیت برای نشان دادن خدماتم به مردم بهره ببرم، به اینستاگرام به عنوان یک نیاز نگاه میکنم؛ و اتفاقاً سمبهی نقطهنظر من هم توی دستگاههای دولتی و قوهی مجریه برای باز کردن افسارِ اینستاگرام خیلی پر زور است و حرفم برو دارد و مدام هم از من دم میزنند! اما...
اما منِ خود را ببینِ بقیه را بیخیال، یک بخش از جامعه را فراموش کردهام که میشود گفت از مظلومترین آدمهای دوران تاریخ ما هستند! نوجوانان! بچههایی که با یک فضای مدیریتشدهیِ پیچیده طرفند و دارند ضربههایی میخورند که آن سرش ناپیدا!
آقای مسئول، آقای مدیر و آقای رئیس جمهور که امیدوارم این متن به دستت برسد و من سعی میکنم این اتفاق بیفتد! بیا با من برویم سر کلاسِ نوجوانانِ این کشور، بنشین و ببین چه به روزگارشان آمده! ببین که ظرفیتهای ساختنِ آیندهی این کشور به جای تمرکز روی زندگی نوجوانانه و درس و خانواده به چه ناکجاآبادی که گذرشان نیفتاده! بیا و ببین در فقدان برنامهریزی درست و عدم مدیریت شما مسئولِ نوعی، چه استعدادهایی که به خاک سیاه ننشسته!
آقای رئیس جمهور! من به عنوان یک مربی، معلم و یک فعالِ اجتماعی وقتی میروم سر کلاس، از درون میسوزم، زار میزنم، فریاد میکشم سرِ خودِ بی مسئولیتم که این نسل را توی قتلگاه رها کردهام و حتی مثل برخی از مدیران، نشستهام پای تحلیلهای صاحبانِ منقلهایِ روشنفکری!
روزی امام فریاد میزد به داد اسلام برسید! امروز یکی فریاد زده به داد این بچهها برسید که توی قتلگاه مجازی رها شدهاند؛ و چه، بدترین قسمتِ این ماجرا برای شمای مدیر، مسئولیتیست که در آن دنیا گریبانگیر است در حالی که شاید روحتان از آن خبر نداشته باشد...
بله؛ فیلترینگ ناقص البته جیب فیلترشکنفروشها را پر و آسیبِ بیشتری به نسل نوجوان ما زد، چون راههای انحرافی بیشتری را برای آنها باز کرد؛ و طبیعتاً باید این جریانِ سخیف را مدیریت کرد، اما رها کردن افسارِ یک نرمافزارِ تحتِ قانونِ مملکت در نیامده با انبوهی از تقصیرات و اتهامات در ریختنِ خونِ بیگناهان و انحراف بچههای ما، چه مبنای عقلی میتواند داشته باشد؟! در حالی که همه دنیا دارند میروند سمت محدودیتهای سنی برای استفاده از این فضا!
آقای رئیسجمهور اگر دنیای بچهها برایتان مهم است و آخرت خودتان و آنها، اتفاقاً فیلترینگ اینستاگرام را محکمتر و دقیقتر اجرا کنید؛ منِ مدرسِ سواد رسانه میدانم این گرگِ مجازی حتی اگر قوانین ما را قبول کند هم قرار نیست جنسِ پاکی باشد، البته قبول هم نمیکند، نیازی هم ندارد که قبول کند وقتی صدایش از حلقومِ برخی از مسئولینِ نمیدانم اسمشان را چه بگذارم، دارد توی این کشور شنیده میشود و عنقریب هم ممکن است به آزادی کاملش بینجامد...!
آقای رئیس جمهور، با من بیایید سر کلاسها... تا مقتولینِ نوجوان این مملکت را نشانتان بدهم! تا نخواسته در قتل آنها سهیم نباشید!
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
نگفتههایِ راهیانِ نور! اتوبوسها وقتی توی اقامتگاهی تعیین شده میزدند کنار، یک جمعیتِ قابل توجهی
نگفتههایِ راهیانِ نور (2)
پرایدِ پوکیدهی یک اهوازیِ شاد و شنگول از سمت راست پیچید جلوی ما تا لاییِ خودش را با ماشین جلوییِ ما کامل کند؛ نتوانست! مالید به سپرِ اسکانیایِ نارنجی و جفت راهنماهایِ کوچولویِ آن را از یک پیچ کند!
سست کرد. اما باز پا را کشید روی گازِ نحیف کوچولویِ سفید و در رفت. رانندهی پیرمردِ اسکانیایِ ما یک بوق حوالهی اهوازی کرد! اهوازی صد متر جلوتر زد روی ترمز. پیرمرد پیاده شد. کمکپیرمردِ راننده هم که خودش پیرمردی دلنشین بود از صندوقِ جای خواب زد بیرون و آمد کمک.
طبیعتاً مقصر صد در صد پراید بود اما رانندهی جوان هیچجوره کوتاه نمیآمد؛ گردننگیرتر از ما پیدا شده بود و خلاف صد در صد را انکار میکرد.
دو سه تا همشهریِ اهوازی هم آمدند کمک! کمک همشهریشان نهها! کمکِ پیرمردها تا حالیِ رانندهی شنگول کنند که اگر پلیس بیاید بیچارهای! و بعد از ده پانزده دقیقه که دو تا پیرمرد و دو سه تا جوان با کمک هم توانستند حالیِ طرف کنند که مقصری، قضیه به خیر و خوبی تمام شد...!
حینِ دعوا البته چراغکهای کوچولو را جا زدم تا یک ذره قیافه بگیرد سپر اسکانیا. پیرمردها البته همین که توانسته بودند حالیِ اهوازیِ گردننگیر کنند که مقصری، راضی و خندان آمدند توی ماشین؛ انگار نه انگار که پراید مثل گربه ناخن کشیده بود روی نارنجیِشان :)
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT