هدایت شده از یا علی بن موسی الرضا
-اوا داداش یادم نبود سرما خوردی... خوب شد بوست نکردما
خندهام را فرو خوردم.
همسرم بعد از سلام و علیک مفصل با خواهرش وارد آشپزخانه شد. هندوانه را کنار آشپزخانه گذاشت و خواست بیرون برود که چشمکی برایش زدم و لب زدم:
-ایتا
تا شوهرم لباس عوض کند و آبی به سر و صورت بزند، سفره را انداختیم. همسرم سر سفره زانو به زانوی خواهرش نشست. گوشیاش را کنارش گذاشت و گفت:
-از این ورا آبجی؟
عاطفه دست دور گردن رضا انداخت و گفت:
-دلم برا داداش کوچولوم یه ذره شده بود... چقدر لاغر شدی داداش... امروز اومدم داداشیمو سولپیلیز کنم... بخور ببین چی پختم برات
نگاه همسرم به قرصهای فلافل داخل ظرف افتاد. خندید گفت:
-واقعا آبجی حسابی سولپیلیز شدم...
گوشیاش را برداشت و چیزی تایپ کرد. به طرفم نگاه کرد و با چشم و ابرو به گوشی اشاره کرد. به بهانه آوردن آب به آشپزخانه رفتم. گوشیام را برداشتم و پیامش را باز کردم:
-خدا روزی رسونه عشقم.
#تمرین122
هدایت شده از خاتَم(ص)
یاحق
اخگر
سیاهی چشمانش مرتب اینطرف و آنطرف میرفتند. لبانش دائم باز و بسته میشدند. یک چیزی در درونش شعله میکشید؛ یک چیزی مثل یک گوی آتشین؛ که به طرفم پرتاب میشد؛ که جانم را میسوزاند؛ که درد همیشگی معدهام را تشدید میکرد.
اولین پارهی آتشش، زمانی دامنم را گرفت که گفت:
بهت بر نخورهها سیما جون؛ ولی غذات همیشه بینمکه. البته داداشم طفلک مظلومه. هیچی نمیگه. از بچگی همینطور بود. هرچی میذاشتن جلوش میخورد و دم نمزد.
لبم خندید. دلم شکست. دل او اما خنک شد؛ به گمانم.
شکسته بند برای بندزدن دلم آمد. دو لبهی شکستهی دل را کنار هم گذاشت و گفت: ناراحت نباش...« کاین غصه هم سَرآید ».
دومین اخگرش را زمانی در میان گرفتم که قوطی روغن را بیمحابا خالی کرد توی ماهیتابه. حمید خریده بود با پول کارمندی. یک قوطی یک لیتری هشتاد هزار تومانی.
قطرهای چند میافتد را حمید بهتر میداند.
البته که سهوی بود؛ عمدی نبود. مگر میشود عمداً این کار را کرده باشد؟! مگر میشود برادرش را به خرج بیندازد آنهم فقط برای ناراحت کردن من؟! نه؛ عمدی نبود. حواسش نبود.
نسرین هرچقدر هم با من لج باشد، هیچوقت برادرش را به خرج نمیاندازد؛ آنهم بیخود و بیجهت.
میدانم که قیمت روغن را نمیداند؛ که آن هم طبیعی است. که وقتی پدرت کارخانهدار باشد نباید هم قیمت روغن و ماکارونی و گوشت و مرغ را ندانی. که برایت چه فرفی میکند یک صفر به قیمت اضافه شود یا کم شود؛ وقتی هیچگاه از سفرهات، لقمهای کم نشود.
روغن، توی ماهیتابه شناور است و فلافلها توی آن غلت میزنند. اصلاً شاید همه تقصیرها به گردن آنها باشد که خوشمزگی را به غلط، با روغن زیاد مینویسند.
سومین اخگرش زمانی بود که قاشق را از دستم گرفت و با خنده گفت: تا تو بجنبی فلافلها سوختن و باید که خودشون و روغنشون رو باهم بریزیم دور.
اینبار خیلی لجم گرفت. خواستم جوابش را بدهم. خواستم بگویم: اونی که روغنها رو میریزه دور، تویی؛ نه من. اما عقلم نهیب زد و....«گفتا زخوبرویان، اینکار، کمتر آید...»
دلم را به روغن تهِ قوطی خوش کرده بودم و داشتم خدا رو شکر میکردم که هنوز یک مقدار روغن، باقی مانده که دستش رفت به سمت سیب زمینیها. دیگر تحمل جایز نبود. دیر میجنبیدم همان یک ذره روغن هم میرفت پای سرخ کردن سیبزمینیها. این بود که با خنده سیبزمینیها را از دستش گرفتم و گفتم: نسرین جون روغن تموم شد، فدات شم.
یه ذره روغن هم برای من بگذار.
یک دفعه ابروهایش در هم فرو رفت وعین اسفند روی آتش پرید بالا که: مگه مال تو رو میریزم؟! مال داداشمه
بعد هم قاشق را پرت کرد توی سینک و رفت توی اتاق.
چیزی نگفتم. قاشق را برداشتم و شستم. داشتم قاشق را داخل جاقاشقی میگذاشتم که صدای چفت شدن دو لنگهی در آمد؛ تا بجنبم رفته بود.
از پنجره آشپزخانه دیدم که دور شد. دور و دورتر. چنگالی برداشتم و رفتم سراغ فلافلها و نجواکنان «گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد»
هاتفی پاسخ داد:
«گفتا مگو با کس، تا وقت آن سرآید»...
#خاتم
#تمرین122
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#فاطمه سلاماللهعلیها آبرومندترین واژه خلقت. @anarstory
با تشکر از برادر احمدی عزیز نازنین
تخفیف ویژه
https://www.instagram.com/p/Cd8khZOIQHt/?igshid=MDJmNzVkMjY=
نور
🎙از جمله کارهایی که باید بکنید، یکی این است که مخاطبِ خودتان را خلق کنید.
🔹اگر به فکر این باشید که مخاطب جبههی مقابل را تصرّف کنید، ممکن است همین فکر، شما را وسوسه کند که به تقلیدِ کارِ جبههی مقابل بپردازید.
🔸بعضی از عناصر #جبههی_خودی که مثلاً داستان مینویسند یا فیلم میسازند، با این خیال که مخاطبین جبههی مقابل را جذب کنند، به مسائلی میپردازند که نویسنده یا فیلمساز جبههی مقابل به آنها پرداخته است. مثلاً آنها برای جاذبهی فیلم از عامل زن -یعنی #عامل_جنسی- استفاده میکنند؛ اینها هم همین کار را میکنند. این کار، به هیچ وجه صحیح نیست؛ چون به سایش در جبههی خودی کمک میکند.
🔹بنده این را قبول ندارم. نه فقط قبول ندارم، بلکه تصوّر میکنم این فکر، غلط و این کار، اشتباه است. ما باید مخاطب خودمان را خلق کنیم. اگر دشمنِ ما با تکرار یک حرف، گوشها را با آن آشنا میکند، ما نباید مجبور شویم حرفی را که او میخواهد، تکرار کنیم. اگر او با خوراندن یک خوراک، ذائقهی جدیدی برای مردم کشور خلق میکند، ما نباید تبعِ آن ذائقهی خلق شده باشیم. خودمان باید ذائقهی دیگری خلق کنیم؛ یعنی همانی که مطابق فکر و ایمان و عقیدهی ماست. خلاصه اینکه، اگر #دشمن خصوصیّاتی را در کار خودش برجسته میکند، ما تقلید نکنیم.
🔸من اصلاً نمیگویم که «مخاطبتان یک عدّه خودی باشند.» مخاطب شما، همهی بشریّتند: «وَ ما ارسلناک الا کافة للنّاس.»
➖نمیگویم که «شما یک مشت حزبالّلهىِ مؤمن را پیدا کنید؛ آنها را آهسته و مثلاً خصوصی، بیاورید، حرفهایی به آنها بزنید و سپس ولشان کنید؛ بقیه هم خودشان بروند.» من این را نمیگویم. من میگویم: شما مشخّصهی خودتان را در پیامتان حفظ کنید و بگذارید کسانی که مخاطبتان قرار میگیرند، این طعم برایشان خوشایند باشد. مثل همان کاری که پیامبران و مصلحین دنیا کردند. و الّا اگر قرار باشد با دست خودمان، دوْر خودمان دیوار بکشیم که واویلاست!
#خلق_مخاطب
#سواد_رسانه
🎙 #مقام_معظم_رهبری/ بیانات در دیدار هنرمندان و مسئولان فرهنگی کشور/تیر ماه 1373/ https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=12893
🆔 @sedayehowzeh