💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
دختر هستید. در روستا زندگی میکنید. خوش بر و رو هم هستید. خب. که چی؟ دارید گوسپندان را به چرا میبری
#تمرین196
سیزده دی 1402
زن و فرزندتان را پیاده کردهاید در مسیر گلزار شهدای کرمان و رفته اید تا خودرو را در سه چهار کیلومتر آنطرفتر پارک کنید.
رفت و برگشتتان بیست دقیقه طول میکشد. ماشین را که خاموش کردید یک صدا لرزش شدید شنیدید ولی توی دلتان گفتید احتمالا باز هم پیچ اگزوزش کنده شده و صدا میکند.
کمکم که به سمت گلزار میروید میبینید جمعیت هروله کنان در حال دویدن است. تازه میفهمید که بمبگذاری شده.
سریع حرکت میکنید. پرواز میکنید. جلوتر همسرتان را میبیند که دست بچه هایتان را گرفته و از ترس به خودش میلرزد.
نیروهای امدادی آب به صورتش میزنند. از گوش پسرتان اندکی خون آمده. یکی از خانمهای هلال احمر با پنبه کناره گوش پسر کوچولویتان را تمیز میکند و نوازشش میکند و به او لبخند میزند.
بچه های هلال احمر و نیروهای امدادی جلوتر میروند. ناگهان انفجار دوم اتفاق میفتد. از شما دور است ولی موجش گرد و خاک به سمت شما پرتاب میکند.
روی زمین خیز برمیدارید. هر چهار نفرتان. همسرتان جیغ میزند. هوا که سبک شد بلند میشوید. قیامت کبری به پا شده. همه در حال دویدن هستند. بوی دود و باروت و خاک و سوختگی گوشت و خون همهجا را گرفته. از ته حلقتان عق میزنید. نمیتوانید خودتان را کنترل کنید.
همسرتان زنده است و دلیل عق زدن شما را متوجه نمیشود. شما فقط به جمجمه نصفه اشاره میکنید.
از آنجا بلند میشوید و یواش به سمت کناره جاده میروید و توان دوباره بلند شدن ندارید.
نیم ساعت در مکان هستید. این نیم ساعت را داستانی توصیف کنید.
#کرمان
#کرمان_تسلیت
#حادثه_تروریستی
#حادثه_کرمان
#سالگرد_حاج_قاسم
#عموقاسم
#تمرین196