eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
905 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
160 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
فائزه ڪمال الدینے: ﷽ القصه، کلاس انارشوندگی، به لطف یک قاچ انار اهدایی استاد واقفی برپا شد. خب. بله ؟چرا نمیگم استاد برگ؟ بسی سوال خوبیست. اینجانب به عنوان دانه ای درخاک ، در طی تحقیقاتی که به عمل آوردم متوجه شدم که (آقا دوستانیکه تا به استاد میگید استاد استاد میگن برگم برگم استاد برگ نیست. بابا ناغافل ها شمارو به شاگردی نپذیرفتن وگرنه چرا من بهشون میگم استاد نمیگن برگم.). همینطور که داشتم در باغات گشت و گذار می کردم و به هرکدام که میرسیدم در میزدم و الفرار، رسیدم به باغچه یک حبه انار. دستم که برای در زدن بالا رفته بود را پایین آوردم. تازه یادم افتاد که قرار بود یک سبد ببافم برای حبه هام . ای دل غافل. یواشکی، یک ذره درب باغ را هل دادم تا ببینم اوضاع از چه قرار مقدوریست. که ،درب باغ اصلا درک یواشکی پاییدن را نداشت و باصدای قیژ ناجوانمردانه ای بازشد. فکر میکنم بنت الحاجی زیادی لولا های در را روغن مالی کرده بود که تا سر انگشتم بهش خورد، کامل بازشد. بازشدن در همانا و چرخیدن سر استاد پاشاپور به سمت در هم همانا! کتاب بی تو پریشانم را مانند یک شی بسیار ارزشی روی میز سفید و مرمر کنار دستش گذاشت. عینک دودیش را از سبد اناری کنارش برداشت و با لبخند خطرناکی به من خیره شد. با انگشت اشاره، به شیوه ی گنگستری اشاره زد تا جلو بروم. قدمی به سمتش برداشتم. _خودت بگو.صنعتی یا سنتی؟ آب دهانم را قورت دادم . باترس و لرز پرسیدم: _چ چی اس استاد؟ _تنبیه جانم تنبیه. بگذار گزینه هارو برات بگم تا راحت تر انتخاب کنی. صنعتی،شوکر یاقوتی ،صندلی برق دار. سنتی، ترکه ، فلفل قرمزز همان یک قدمی راهم که از چهارچوب در جلوتر رفته بودم را ذره ذره عقب برگشتم. همزمان، استاد از روی صندلی اناریش بلند شد و دامن سرخ چیندارش را صاف کرد. پشتش را به من کرد و به سمت درخت انار سمت راستش رفت. دستش را به یکی از انار های سرخ گرفت. و همانطور که سعی داشت آنرا بچیند ، گفت: _کجا دانه جان کجا؟بودی حالا . برات فناوری نوین احد رو آوردم بودی حالا . و انار سرخ و چاق و چله ای را چید و آنرا بویید. با لرز دستم را بالا آوردم و روبه استاد گفتم _ا اجازه استاد؟ استاد برگشت به سمت من. عینک دودی اش را درآورد و سوالی نگاهم کرد. _ا اون سیبه که بو میکنند . این اناره تو دستای شما. ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344