عجب ورود خوبی داشتی عزیزم.
ورود من راهم بشنو که مطمئنم رستگار می شوی...
دقیقا یادم است.
اوایل اسفندماه بود.
همان موقع شیراز بودم. وقتی خسته و کوفته از بازار زرگر ها برگشتم، به دلیل سرما وسط سالن پذیرایی پخش شدم.
«حس اینکه برم سمت بخاری و خودم رو گرم کنم اصلا نبود😅😂»
همان موقع صدای پیام گوشیام که پشت سرهم پیام می آمد بلند شد.
با وجود خستگی گوشی را باز کردم و نگاهی حوالهاش.
فکر می کردم شاید بنده خدایی پشت گوشی دارد تلف می شود.
اما برعکس بود . تازه ملت داشتند جان می گرفتند. ادمین کانال کوچه احساس خانم صادقی، پست های جدیدی می گذاشت. در مورد باغ نویسندگی بود و خلاصه تاکید داشت بی صدا وارد آنجا بشویم. من هم اول فکر می کردم شاید کانالی مانالی چیزی باشد شبیه بقیه.
اما جمع نویسندگیاش مجذوبم کرد.
وارد که شدم.........رسما مغزم قفل کرد!
انگار جو زمین شکافته، سیارهای دیگر به زمین برخورد کرده بود.
دنیای عجیب و غریبی که روزی در واقعیت فکر می کردم به آن برسم.
دقییییق یادم هست به محض ورودم ستایش«دختر محی» اولین تمرین آموزشیش را برای دیگران گذاشته بود.
همان شب اول تمرین خورد به تورمان😁
تازه بحث های جالبی هم در مورد تبعیض قائل شدن بود که یادم هست آن شب حسابی آقای امیرحسین با بانو گمنام که آن موقع با پروفایل شهیده کمایی می شناختمشان، شکل گرفته بود.
چه شب هایی که بعد از آن رفتم معنی واژگان استفاده شده از گوگل را سرچ کردم. مثل تعریف مونولوگ، کاریکماتور و...
خلاصه اینکه آن شب کلی هیام بانو را دعا کردم و ادمینش آزاده.
بعد هم که نهالی شدم در باغ.
البته همچنان هم نهال هستم😂
ولی خب همان موقع جواینجا ما را گرفت و دیگر هیچ وقت ولمان نکرد.
باشد که رستگار شویم...
#خاطره_باغ_انار
#زهرا_بهرامی
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344