از مشهد که اومدن،تا منودیدن جیغ زدن و به طرف مادرشان رفتن ؛مامان ! این فرش مون هم رنگ فرشای امام رضاست؛ آبی!
اره مامان جان، آبی نیست که فیروزهای هست.
من شدم یه تیکه از بازی های علی و هدی؛
یه تیکه صحن خیالی امام رضا،که هرروز روی من
مثلا نماز می خوندن یا جاروم می زدن یا صف
می ایستادن واسه زیارت و چایی!
یه روز تلویزیون داشت کربلا رو نشون می داد،علی رو به مامانش گفت: امام حسین هم
حرمش مثل امام رضاست؟ از همین فرشای فیروزه ای پهنه اونجام؟
-نمی دونم مامان جان من که نرفتم ولی می دونم خیلی زائر داره قربونش برم ،اونجا هم خیلی شلوغ می شه.
- دیشب تو مسجد مردم کلی وسیله آورده بودن واسه زائرا، کاش ماهم یه کاری می کردیم.
اینو هدی که بزرگتر از علی بود گفت ؛
هر سه تاشون چند دقیقه ای ساکت بودن که یه دفعه علی گفت: اصلا بیا ماهم همین فرشمون رو بدیم مثل امام رضا پهن کنن تو حیاطش.
و این جوری شد که الان من اینجام!
زیر پای زائرا وقتی خسته از راه می رسن ،یا بچه هایی که بازی می کنن .
جای مامان زهرا و علی و هدی خیلی خالیه بین زائرا.
#فرش
#زباناشیا
از مشهد که اومدن،تا منودیدن جیغ زدن و به طرف مادرشان رفتن ؛مامان ! این فرش مون هم رنگ فرشای امام رضاست؛ آبی!
اره مامان جان، آبی نیست که فیروزهای هست.
من شدم یه تیکه از بازی های علی و هدی؛
یه تیکه صحن خیالی امام رضا،که هرروز روی من
مثلا نماز می خوندن یا جاروم می زدن یا صف
می ایستادن واسه زیارت و چایی!
یه روز تلویزیون داشت کربلا رو نشون می داد،علی رو به مامانش گفت: امام حسین هم
حرمش مثل امام رضاست؟ از همین فرشای فیروزه ای پهنه اونجام؟
-نمی دونم مامان جان من که نرفتم ولی می دونم خیلی زائر داره قربونش برم ،اونجا هم خیلی شلوغ می شه.
- دیشب تو مسجد مردم کلی وسیله آورده بودن واسه زائرا، کاش ماهم یه کاری می کردیم.
اینو هدی که بزرگتر از علی بود گفت ؛
هر سه تاشون چند دقیقه ای ساکت بودن که یه دفعه علی گفت: اصلا بیا ماهم همین فرشمون رو بدیم مثل امام رضا پهن کنن تو حیاطش.
و این جوری شد که الان من اینجام!
زیر پای زائرا وقتی خسته از راه می رسن ،یا بچه هایی که بازی می کنن .
جای مامان زهرا و علی و هدی خیلی خالیه بین زائرا.
#فرش
#زباناشیا