بهنام خوزستان!
مینویسم برایت، آبادان.
آمده ام از شهود واژگان در جنوب احساسات سخن بگویم.
از خوزستان زجر کشیده از آبادان. آری. آبادان. از ساختمان. از متروپل.
از فریادهای مادر. از ماشینی که ساختمان آوار شد رویش،
آمده ام از مردی سخن بگویم که جز تکه ای از اتاق ماشین سفیدش، از سر و دست خونینش، هیچ چیزی برای رویت شدن پیدا نیست.
او شاید پدری مهربان بود و یا شاید پسرِ یک مادر.
آمده ام از جان هایی بگویم که در ویرانی ساختمان غرق شدند.
از آرزوهایی که هرچه بیشتر آوار بر سرش ریزش می کرد، از بهار دورتر می شدند.
از مصدومی که ممکن است آخرین دیدار با آشیانه اش قبل از ساعت ١٢:٣٠باشد.
از مصدومی که شاید آخرین سروده اش این باشد
:"نگاهم هنوز به چشمان زیبای زنده توست،
پلک مزن تا آسودهتر جان دهم".
تا بوده همین بوده، نمازِ شادی خوزستان همیشه قضا شده.
پ.ن: زورمان به آوار نرسید ولی دلمان ترکید، آبادان عزیزم تسلیت.
#آبادان
#متروپل
#نقدلطفا