جوینده یابنده است؛ مادربزرگ زیاد از این مثل استفاده میکرد، هر زمان که وسیله ایی را گم میکردیم و به دنبالش بودیم، پشت سر هم تکرار میکرد:" نگران نباش نهنه، جوینده یابنده اس، حتما خوب نمیگردی که پیدا نمیشه و گرنه که جوینده یابنده اس"
کجایی که ببینی مادربزرگ جان، جوینده شدم آن هم یک جوینده درست و حسابی، ولی نیست که نیست؛ هر قدر که میگردم فقط خستهتر میشوم، نه اینکه بد گشته باشم ها! نه، گشتهام، همه جا را گشتهام؛ اول از همه با کتابخانه دانشگاه خودمان شروع کردم، اما پیدا نشد، باالجبار سراغ خانم زمانی، مسئول کتابخانه رفتم؛ شاید گره از کارم باز کند اما نشد. گره را باز نکرد که هیچ، کور تر هم کرد، گفت:" ما که نداریم، جاهای دیگه هم بعید میدونم بتونی پیداکنی، خیلی کتاب کمیابیه."
آن موقع با خودم گفتم "مریم نیستم اگر پیدایش نکنم" و از کتابخانه بیرون آمدم؛ اما در حالا فهمیده ام که مریم نباشم بهتر از این در به دری است. صادقانه میتوانم بگویم کتابخانه یا کتابفروشی در این شهر نمانده که نگشته باشم؛ بعد از دانشگاه خودمان رفتم سراغ کتابخانه دانشگاه تهران و چند دانشگاه دیگر، ولی نبود که نبود. بعد همهی کتاب فروشی های خیابان شریعتی را یک به یک گشتم؛ بعد رفتم سراغ کتابخانه مرکزی تهران که در خیابان جنت است و آخرین امیدام دست فروش های ناصر خسرو بود اما آنجا هم پیدا نشد. میان همهی این رفت و آمدها در اتوبوس، مترو و تاکسی سایتهای اینترنتی راه هم زیر و رو کردم، اما انگار از همان ابتدای خلقت کتابی به این نام نوشته نشده.
خسته از همهی این جست و جو ها سرم را به شیشه اتوبوس تکیه میدهم و دوباره زیر لب زمزمه میکنم: جوینده یابنده است هی ...
اصلا منشاء این ضرب المثل کجاست؟! چه کسی برای اولین بار این ضرب المثل را باب یا به قول امروزی ها مد کرد؟ شرط میبندم خودش یک بار هم اساسی به دنبال چیزی نبوده؛ تا درد یک جوینده خسته را درک کند. همین طوری زیرلحاف و توی خواب و بیداری یک حرفی زده، بعد هم افتاده سر زبان ها هی روزگار...
فکر کنم خستگی و گرسنگی به سرم زده دارم هزیان میگویم. با دست فشار کمی به برآمدگی کنار تلفن همراه می آورم تا صفحهاش روشن شود؛ ساعت موبایل ۱۴:۲۳ دقیقه ظهر یک روز تابستانی گرم در مرداد ماه را نشان میدهد. اتوبوس که میرسد به ایستگاه پیاده میشوم؛ دوباره آمده ام ناصر خسرو. شاید این بار شانس برای رسیدن به یار همراهیام کند. از کنار دستفروشهایی که بساط کتابهایشان را روی زمین پخش کردهاند میگذرم؛ یکی یکی و با دقت به کتابها نگاه میکنم، که ناگهان چشمم به کتاب سبز رنگ قطوری می خورد که روزی زمین جا خوش کرده و آفتاب میگیرد؛ چشمانم را میمالم و یک بار دیگر نوشته روی جلد را میخوانم خودش است؛ نوشته اسرار التواریخ. در حالی که دستم را برای برداشتن کتاب دراز می کنم زیر لب زمزمه کنان می گویم: جوینده یابنده است...
#مثل_نویسی
#تمرین
#نقد