eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
905 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
160 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#باغنار2🎊 #پارت87🎬 _جهنم! بذار قهر کنه. یه عالمه دختر خوب هست که توی سطح شهر ریخته. این نشد، یکی دی
🎊 🎬 _نگهبانانمون نقش هویج رو دارن و راه به راه داره باغمون رو دزد می‌زنه! سر همین، کل سرمایه‌ی باغ رو از دست دادیم و داریم توی فقر و بدبختی دست و پا می‌زنیم. بعد الماس درخشان؟! سپس بانو احد آب دهانش را قورت داد و چشمانش را ریز کرد. _بعدشم چرا بی‌خود جوسازی می‌کنید؟! همین خانوم طاهره رو شما توی میوه فروشی دیدید که داشت سُرُم می‌زد. بعدشم کارتش رو گرفتید تا در مواقع غش، یه کم به دادمون برسه که خب به خاطر غشی‌های زیاد موندگار شد و اقامت باغ رو گرفت. آخه فرار مغزها؟! _درست داری میگی بانو. ولی اینا مشکلات خونوادیگه که ممکنه واسه هرکسی پیش بیاد و ان‌شاءالله همشون هم حل میشه. ولی در کل اساس و ریشه‌ی باغ ما خیلی محکم‌تر از بقیه‌ی باغاست و بقیه آرزوشونه که توی باغ ما باشن! بانو احد سرش را به نشانه‌ی تاسف تکان داد که عمران نیز لب به سخن گشود. _دقیقاً بانو. احسنت! بیایید ویژگی‌های خوب باغمون رو باهم بشماریم! سپس انگشتانش را باز کرد و شروع کرد به شمردن. _یک اینکه باغ ما تنها باغیه که مسجدش بلندگو داره. من خیلی جاها رفتم. باغ موز، باغ نارنگی، باغ سیب. هیچکدومشون بلندگو ندارن و باید حاج آقاشون صداش رو بلند کنه تا به گوششون برسه. بعد تازه خیلیاشون هم حاج آقا ندارن. بلکه یه ریش سفید رو می‌ندازن جلو و میگن واسمون سخنرانی کن. ولی ما آیت‌الله استاد مجاهد رو داریم که از کلامش همین جوری پند و اندرز و صلواته که می‌چکه. دو اینکه باغ ما تنها باغیه که کافه‌ی مجزا داره. همین باغ خیاری که بحثش هست؛ من یکی دوبار قسمت شد برم اونجا؛ اینا یه قسمتی از آشپزخونه‌ی باغشون رو اختصاص دادن به نوشیدنیا. اونم نوشیدنای معمولی مثل چای و قهوه و نسکافه. نه کافه‌ی ما که مِنوی سرآشپز داره. اونم چی؟! شیرکاکائو با فلفل که مزه‌اش محشره. گرچه بعدش یه کم دل و رودَت به هم می‌ریزه، ولی مزه‌ای که داره، به همه‌ی اینا می‌ارزه! سپس یک قلوپ از آب معدنی‌اش را خورد و ادامه داد: _سه اینکه باغ ما تنها باغیه که آژانس تورگردی داره. یعنی کسایی که میان باغ ما، نه تنها از امکانات باغ ما که خیلی چیزا هست استفاده می‌کنن، بلکه می‌تونن به آژانس تورگردی ما هم برن و جاهای دیگه که حتی به فکرشون هم نمی‌رسه رو ببینن! چهار اینکه باغ ما به لطف بانو شبنم، پرجمعیت‌ترین باغ بین باغای اطرافه و با این روند، آینده‌ی روشنی رو در پیش داریم. پنج اینکه باغ ما تنها باغیه که یه آچار فرانسه به نام مهندس محسن داره. کدوم کسی رو دیدید که هم مسئول صفر تا صد مسجد باشه، هم جانشین آماده‌ی نگهبانی باغ باشه، هم گمشدگانِ پیدا شده رو قلمدوش کنه و هم دزدگیر باشه؟! همین دیشب کی بود که دوتا سارق مسلح رو خلع سلاح کرد و مثل مبل راحتی روشون نشست؟! من که توی گونی بودم، ندیدم. بلکه واسم تعریف کردن. خب الان چنین کسی که بسیار فداکار و اهل کاره، کجا میشه پیدا کرد؟! سپس با اشاره به همگی فهماند که جمع‌تر بشوند تا ادامه‌ی حرف‌هایش را آرام‌تر بزند. _من الان دارم بهتون میگم که بعداً نگید نگفت. من به شما اطمینان میدم که دشمنان باغ، برای زمین زدن باغ، هدف بعدیشون تروره مهندسه. یعنی اگه من یا بقیه رو ترور کنن، چیزی نمیشه! ولی خدا اون روز رو نیاره که مهندس رو ترور کنن. یعنی باغ جوری زمین می‌خوره که دیگه تا ابد نمی‌تونه بلند بشه. این خط، اینم نشون! پس باید هرچه زودتر یکی دوتا بادیگارد واسش بگیریم تا همچنان این گوهر نایاب رو حفظ کنیم! همگی تحت تاثیر حرف‌های عمران قرار گرفته و منقلب شده بودند و به باغ اناری بودن خود افتخار می‌کردند که عمران ادامه داد: _بله. این ویژگی‌های خوبی بود که من یادم بود. می‌دونم که خیلی چیزا رو هم نگفتم و الانم حضور ذهن ندارم؛ ولی اشکال نداره! چرا که همه‌ی شما می‌تونید فکر کنید و ویژگی و دستاوردهای مهم باغمون رو با هشتگ باغ انار قوی، توی همه‌جا منتشر و راجع بهش تبیین کنید. همه باید بفهمن که باغ انار یه باغ معمولی نیست؛ بلکه یه ابرقدرت نوظهوره! و این کلمات آخر را جوری محکم و قَرّا گفت که اعضا شادمان محکم دست زدند و اشک شوق در چشمانشان حلقه زد. _یه کم آروم‌تر دوستان. اینجا بیمارستانه! در ضمن مریضتون رو هم آوردن! این را خاطره گفت و به بانو شبنم که روی تخت بیهوش دراز کشیده بود و داشت به بخش منتقل می‌شد، اشاره کرد. همگی نگاهشان را به بانو شبنم دوختند و سریعاً خودشان را به شیشه‌ی پشت بخش رساندند که لحظاتی بعد پرستاری از اتاق بیرون آمد. _پرستار حالش چطوره؟! می‌تونیم ببینیمش؟! کِی مرخص میشه؟! همگی باهم این سوال‌ها را می پرسیدند که خانوم پرستار گفت: _آروم باشید دوستان. یکی یکی لطفاً! سپس اعضا به نوبت سوال‌های خود را پرسیدند که خانوم پرستار جواب داد: _حالشون خوبه. تا یکی دو ساعت دیگه به هوش میان و می‌تونید به نوبت برید ببینینش...! ✅ 📆 🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344