#گزارش
#نوشتن
#چرامینویسم
افسوس سالهای از دست رفته و بی تفاوتی نسبت به رسالتی که بردوش من بوده و از آن غافل بودم، آسایش شب و روز را از من گرفتهاست.
فکر میکنم زمان سریعتر از آنچه در گذشته میگذشت، میگذرد.
همهی ما نسبت به آنچه خداوند به ما عطا کرده مسئولیم.
یکی از بزرگترین این نعمتها، متولد شدن در یک خانوادهی مسلمان، به خصوص شیعه است.
من نسبت به هجمههای وارده به این مسئله مسئولم. دیگری و دیگری. همه مسئولند. حال ممکن است نحوهی ادای دین متفاوت باشد.
من راه در لفافه گویی را بیشتر میپسندم. مخاطب یک منبر و سخنران مذهبی تنها و تنها یک قشر مذهبی هستند و هیچگاه صدايشان به بیرون درز نمیکند. ولی زبان رمان و داستان، به خصوص اگر ظواهر مذهبی نداشته باشد، بسیار تاثیرگذارتر است.
یاری کردن امام عصر و انتظار فرج دست روی دست گذاشتن و دعای به تنهایی نیست. باید تلاش کرد. هر کسی به فراخور توان خود.
و اینک قلم در دست من حکم سربازی را دارد که تحت تعلیم است برای یک جنگی جانانه آن هم نه با خون و خون ریزی با نفوذ نرم و یا همان جنگ نرم.
اگر چندین و چند جلد رمان و داستان بنویسم (انشاالله جشن امضا ها میبینمتون😉) و تنها در یک نفر ایجاد تلنگر کند، من رسالتم را انجام دادهام و آن وقت میتوانم بگویم برای فرماندهام یک قدم در حد یک میلیمتر برداشتهام.
برای رسیدن به این هدف تا حد توانم تلاش خواهم کرد.
#000217