#چشمهاییکهبایدمیبود
تمام وجودم میخواست. شرمندهام...
نمیشد.
تمام وجودم دست و پا شده بود...
میدوید سمت کربلا.
میخواستم؛ نشد، نمیتوانستم!
وجودم به جلو هولم میداد و من مانده بودم.
میخواستم. نمیشد.
کربلا میخواستم.
دستم قبضهی شمشیر میخواست.
پایم میخواست تا محکم شود در خاک کربلا...
میخواستم... شرمندهام که
چشمهایم را زود از دست دادم.
#سراب_م