#یاریکهبیوفاشد
داشت شهید میشد... یک وجب تا خدا؛ اما
تن داغش روی ریگها بود. تیغ خلاص میزدند به پیکرها. نیزه را بلند کرد. یک وجب تا قلب او.
نیزه ایستاد. نشست کنار تنش. سایهای نحس آمد:
- چرا معطلی بزن؟
- میشود پناهش دهم؟ قوم من است.
- نه! بزن. او دشمن است
خواهش کرد و التماس. شفاعت کرد. امان خواست.
قومش زنده ماند. درمان شد. سرکش شد. یادش رفت، سقا را، حسین را... شش ماهه را...
جدا شد از امام و وَلیّ چهارم خدا...
از یک وجبی بهشت رفت تا... .
#سراب_م