✅ داستان رای دادنم
(شامل دو بخش)
بخش اول
#تجسسی
بعد از یک ساعت توانستیم وارد راهروی مدرسه شویم. مسئولان با دقت تعرفهها را آماده میکردند. دوستم را دیدم که به عنوان ناظر صندوق ایستاده بود و خانمی که خودش با من احوالپرسی گرمی کرد. در صورتیکه او را نمیشناختم. به گمانم این کرونای منحوس، باعث شده چهرهء زیر ماسک افراد را خودمان تصور کنیم. احتمالا مرا با کسی اشتباه گرفته بود؛ چون مادرم هم او را نشناخت. آقایی که شناسنامهها را میگرفت و ثبت میکرد، توصیه کرد از بین ما، یک نفر بماند و برای هر سهمان بنویسد. نگاهی به هم کردیم. مگر این کار، قانونی است؟ وقتی گفتم رای هر کداممان فرق میکند، دیگر حرفی نزد.
بسمالله گفتم و از بین چهار نفر برای ریاست جمهوری، یک نام و در میان هفت نامزد شورای شهر و روستا، سه نام، روی کاغذ رفتند. هر کدام را در صندوق انداختم. دقت کردم اشتباه نکنم. از در مدرسه که بیرون آمدم، ماسکم را برداشتم و نفس عمیقی کشیدم. سبکبالبودن، دقیقا این حسی بود که داشتیم. سرخوش قدم زدیم تا خانه. بین راه، نامزد شورا را دیدیم که تشکر کرد. جلوتر که رفتیم، سه نفری به حرفش خندیدیم؛ چون هیچکداممان به او رای ندادیم. اگر در این سالها، رفتار بهتری با مردم داشت، قطعا گزینهء مناسبی میشد.
به خانه که رسیدیم، با هشتگ کار درست، از مهر شناسنامهام عکسی به قول خودم هنری گرفتم. شربت پرتقال خنکی خوردیم و شادی مشارکتمان را تقریبا جشن گرفتیم. صدای گوشی مادرم، خندههای ما را متوقف نکرد: باز اَ گوشی زنگ بوخورد، شیمی صدا هنوز بلنده. ایزه ساکت... سلام زهره جان... خوبی؟ قربانت. داداش خوبه؟ آها اَمَن هم رای بدیم... چی؟ چِرِه؟ ... . سری به تاسف تکان داد: باشه. سلام برسان.
از اینکه فهمیدیم پول گرفتهاند و برای رای دادن رفتهاند به شهر دیگر، هنگ نمودیم.
_گولِ حرفای پوپولیستیِ بوخوردَد...
_چی؟
_عوام فریبانه!
_آها
اینطور موقعها که دانستن معنای این اصطلاحات برای مادر مهم میشود، قربان صدقهاش میروم. تلاش میکند پوپولیستی را تلفظ کند که نمیتواند. سعی میکنیم جلوی خندهمان را بگیریم که نمیشود. تقریبا "پلیس" تلفظش میکند! میدانم درست نیست؛ اما واقعا این لحظهها، لبخند زدن ندارد؟
#14000329