💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار2🎊 #پارت81🎬 سپس رجینا با خونسردی تمام ادامه داد: _بعدش پیش خودم گفتم شاید زلزله مِلزلهای، چ
#باغنار2🎊
#پارت82🎬
استاد ابراهیمی از شرمندگی سرش را پایین انداخت که احف ادامه داد:
_حالا اشکال نداره استاد. بالاخره پیش میاد!
سپس او و بقیه مردان حاضر در آنجا را یک به یک به آغوش کشید و گفت:
_دلم برای همتون تنگ شده بود. خوشحالم که بعد حدود یه ماه دارم میبینمتون!
_ببخشید لباساتون رو عوض کردید اونجا؟! آخه خیلی گشاده واستون!
این را حدیث گفت که با جواب احف روبهرو شد.
_نه، لباسام همونه؛ ولی خودم آب رفتم. چون توی این یه ماه اینقدر سختی کشیدم که چند کیلو کم کردم. حالا سر فرصت لباسام رو بهتون میدم که تنگش کنید!
سپس لبخندی زد که بانو شبنم گفت:
_توی اخبار که تعریف میکردن شرایط سربازی خیلی خوب شده. ولی شواهد این رو نشون نمیده. مشکل چیه؟!
سچینه که در دست جیب، هنوز فاز کاراگاهان را داشت، نزدیک بانو شبنم شد.
_هیچوقت از روی ظاهر و شواهد قضاوت نکنید بانو. بلکه بیشتر به باطن قضیه نگاه کنید. الان جناب احف گرچه ظاهرش بیشتر شبیه جنگ زدههاس؛ ولی شاید باطنش از این همه خدمت به کشور خوشحاله و روحش دوباره شکوفا شده. درست نمیگم؟!
سپس زیرچشمی نگاهی به احف انداخت که با لبخند گرمش روبهرو شد.
_دقیقاً. توی این ماه خیلی سختی کشیدم؛ ولی خب در کل خوش گذشت و خاطرات خوب و بد زیادی برام به جا موند که سر فرصت همش رو واستون تعریف میکنم.
سپس نگاهش را به بانو شبنم دوخت و ادامه داد:
_بعدشم بانو، خدمت اسمش روشه؛ خدمته! باید خدمت کنی و خدمات بدی. هتل نیست که بهمون خدمت کنن و خدمات بدن. هرچقدر هم که شرایط خدمت خوب باشه، بالاخره باز خدمته و سختیهای خودش رو داره!
همگی سرهایشان را تکان دادند که بانو شبنم نزدیک احف شد و با لحن دلسوزانهای گفت:
_الهی! خواهر بزرگتون که من باشم بمیره! بفرمایید. بخورید که قوت بگیرید. رنگ به روتون نمونده!
بانو شبنم شیشه کمپوتش که چند عدد گیلاس بیشتر داخلش نمانده بود را سمت احف گرفت و او هم با خوشحالی شروع به خوردن کرد.
_حالا سوغاتی واسمون چی آوردید جناب؟!
این را مهدیه پرسید که به جای احف، رجینا جواب داد.
_آبجی، داش احف ما که سفر مشهد نرفته سوغاتی بیاره. رفته خدمت. خدمت هم که اسمش روشه. در ضمن اگه هم میخواست سوغاتی بیاره، نمیتونست. چون سوغات خدمت، جز توپ و تفنگ و فشنگ و خمپاره چیزی نیست به مولا!
مهدیه چشم غرهای به رجینا رفت.
_منم نگفتم که از میدون جنگ سوغاتی بیاره. گفتم از شهری که آموزشیِ ایشون توش بوده، سوغاتی بیاره!
رجینا این بار جوابی نداد و محکم لُنگ داخل دستش را تکان داد که احف جواب داد:
_شرمنده بانو! راستش پولام که حاصل فروش گوسفندام بود، توی همون هفتهی اول تَه کشید. چون غذای درست و حسابی که بهمون نمیدادن. مجبور بودیم با خرید از بوفه خودمون رو سیر کنیم. بعدشم مقداری از پولام رو هم به بانو احد قرض دادم برای رفع نیازهای اولیهی باغ. بنابراین شرمنده! اگه داشتم، واسه همتون سوغاتی میآوردم.
مهدیه لبخند ریزی زد که احف خطاب به رجینا ادامه داد:
_شما هم خیلی اطلاعات خوبی راجع به خدمت دارید. احسنتم. مطالعه دارید در این زمینه؟!
رجینا لبخندی از روی غرور زد و لبهایش را تر کرد.
_نوکرتم داش احف. ولی عرضم به خدمتت که مطالعه جزء سین روزانهی من و بقیه رفقاست. ناسلامتی اینجا باغ اناره و راه نویسنده شدن، از خوندن و نوشتن میگذره. قال مرحوم واقفی...عه پوزش... اشتب شد. قال استاد واقفی. بعدم من خودم خیلی خدمت رو میخوام. راستش منتظرم تکلیف مکلیفم با این دختره معلوم بشه. بعدش مثل شوما دفترچه پست کنم و عازم بشم. در ضمن داش احف، لباست خیلی چشمم رو گرفته به مولا. منتظرم آخر خدمت بدی به من. قولش رو به کسی دیگهای ندیا!
احف با تکان دادن سرش، حرف رجینا را تایید کرد که استاد مجاهد پرسید:
_حالا محل خدمتت کجا افتاده احف جان؟! دور یا نزدیک؟!
احف ته کمپوت گیلاس را در آورد و جواب داد:
_راستش نه خیلی دور، نه خیلی نزدیک. چند باغ اونورتر افتادم. پیاده نمیشه رفت، ولی خب با وسیلهی نقلیه، راه زیادی نیست.
سپس آهی کشید و ادامه داد:
_ولی توی این فکرم که چهجوری میخوام هرروز این راه رو برم و بیام؟! اگه خَرَم فراری رو نمیفروختم، با اون میرفتم و میاومدم.
استاد مجاهد دستی به ریشهایش کشید که باز هم رجینا لب به سخن گشود.
_غمت نباشه داش احف. موتور من در اختیار شوما. عوض اینکه گوشهی حیاط خاک بخوره، شما رو میبره و میاره. آخرشم اجارش رو ازت میگیرم که فکر نکنی دارم بهت صدقه میدم. اگه هم موتورسواری بلد نیستی که خب خودم نوکرتم به مولا. رانندت میشم و اینور و اونور میبرمت. البته تا اون موقعی که قاطی مرغا نشدم. خودت که میدونی. متاهلی و هزارتا دردسر!
احف آب دهانش را قورت داد و لبخندی زد. او از اینکه وسیلهی نقلیهاش هم جور شده، در دلش بسیار خوشحال بود و خدا را هم از این بابت شکر کرد...!
#پایان_پارت82✅
📆 #14030224
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344