در پیکان سفیدمان نشستیم. دستانم را تند تند بهم میکشم بلکه جرقهای بزند و کمی گرم شوم.
به قطرات باران بر روی شیشه ی ترک خورده نگاه میکنم. بوی تخم مرغ تمام ماشین را پر کرده بود. من و برادرم تخم مرغ های آبپز شده داشتیم و دوستم و برادرش، الویه.
هیچ جوره نمیتوانستیم از دسته این بوی بد نجات پیدا کنیم. یا باید بوی تخم مرغ را تحمل میکردیم، یا سرمای بیرون.
همانطور که تخم مرغم را در مشته کوچکم گرفتم که نشکند، تسخ گفتم:
-هی حسن و امیرخان. نگاه کنید. روز تخم مرغ داریم ولی روز پسر نداریم.
بعد با دوستم خندیدیم. مادرم هم نگاهی به آینه بغل انداخت و لبخندی زد.
برادرم و امیر نگاهی بهم انداختند. حسن سرش را زیر گوش امیر برد و آرام چیزی گفت. جفتشان با هم لبخندی زدند.
بلند و یک صدا گفتند:
-پسرا شیرن، مثه شمشیرن. دخترا پنیرن دست بزنی میمیرن.
مادرم ارام خندید. نگاهی اخمالود به مریم انداختم. خواستم چیزی زیره گوشش بگویم که همان لحظه به دبستانشان رسیدیم.
به عشق باران سریع پیاده شدند.
در را نیمه باز کردم. همانطور که قطرات باران روی صورتم مینشست با عصبانیت گفتم:
-ظهر که میبینمتون. اون موقع جوابتونو میدیم.
#خاطره
#افرا
شرح سیر محتوایی جشنواره
همۀ گرفتاری ما از نقطهای شروع شد که ندانستیم که هستیم و کجای عالم ایستادهایم.
دنیا را یک کُرۀ گرد وسط کهکشانی بزرگ دیدیم که در آن صرفاً میتوانیم بخوریم و بیاشامیم، تفریح کنیم، ازدواج کنیم، علم بیاموزیم و بعد از مدتی زندگیِ خوب یا بد، تمام شویم!
ندانستیم، نه زنیم و نه مرد… فقط یک انسانیم!
ندانستیم زمین، این کرۀ گرد، مسافرخانۀ ماست؛ ما را تا مدتی مشخص در خود جای داده و از ما میزبانی میکند، تا بتوانیم روح انسانیمان را به تکامل برسانیم!
دقیقاً شبیه جنینی که در رحِم مادر، مسیر رشدِ «از نطفه تا انسانی کامل» را طی میکند و در پایانِ چهل هفتگی، زمانی که آمادهٔ استفاده از نعمتها و امکانات دنیا شد، به دنیا متولد میگردد.
ما بزرگ شدیم و در هر مرحله از زندگی، به هر الگوی عجیب و غریبی که رسیدیم، دل به او دادیم و به سمت ناکجاآباد رفتیم؛
یادمان رفت ما شبیه یک دانهٔ سیبـــــیم که در باطنش جنگلی از درختان سیب نهفته است؛ دانهای که اگر به دست باغبانی بلندنظر بیفتد میتواند بیشمار میوه بدهد.
ما بزرگ شدیم و یادمان نماند که تمام صفات خداوند را در خود نهفته داریم، و میتوانیم بهقدری بزرگ شویم که شبیه او رحمان، جواد، ستار، رئوف، مونس و رفیق باشیم.
و یادمان رفت که شبیه خدا جاودانهایم و اگر خودمان را به دست مربیِ کارآزمودهای، که این مسیر را طی کرده است، بسپاریم میتوانیم در آرامش و نشاطی دائمی غرق شویم.
همانجایی که برای پیمودن این مسیر، خود را بینیاز از مربیِ آشنا با ساختار باطنــمان احساس کردیم؛ همانجا که ضرورتِ وجود یک معلم، که بتواند به اندازۀ شأن یک انسان، بزرگــمان کند را نادیده گرفتیم، کمکم اتصالمان با آسمان قطع شد، و مژدۀ «نَفَخْتُ فِیه مِنْ رُوحِی» را فراموش کردیم!
قصۀ تردیدهای گاهگاه ما به امام غایب از نظرمان، از آنجا شروع شد که از خودمان بهعنوان یک «انسان» فاصله گرفتیم و بهتدریج محدود در چارچوب همین بدن، با نیازهای خورد و خوراک و ازدواج و کار شدیم.
و این در حالیاست که خدا، بسیار بزرگتر از این نگاهمان کرده؛ او ما را جز برای وارد شدن به ماجرای عاشقی نیافریده بود! آنقدر که بزرگترین و کلیدیترین پیام رسولانش را «لا اله الا الله» قرار داد.
یعنی یادتان باشد؛ تنها سرمایۀ شما «دل» است! آن را به هر که از راه میرسد نسپارید؛ تنها موجودِ شایستۀ دل سپردن، «الله» است.
الله؛ دلبری که طرف حسابش، باطن انسانیِ ماست و فقط دل از «انسان» میبرد، نه از یک زن، یا یک مرد!
دلبری که از همهٔ کوچک زیستنها آزادمان میکند؛ از همهٔ حسادتها، کینهها، غرورها، قضاوتها و تنگناها.
اگر باور کرده باشیم که ما یک روح ممتد و بینهایتیم، حتماً برای رشد و تکامل این حقیقتِ جاودان، برنامه میخواهیم.
اصلاً دین الهی برای همین اینهمه راه آمده؛ که برای انسانی که قصد رفتن تا آخر این جاده را دارد برنامهریزی کند؛ آخر جادۀ لا اله الا الله!
آمده تا من و تو را به دلبرمان برساند؛ دلبری که در آغوشش از همۀ فشارهای روحی که پیامد خیالاتِ منفی، گفتنها و شنیدنهای تاریک، خیانتها و عملکردهای ناپسند است، رها شویم.
او که ما را آفرید، میدانست برای ما، طی این جادۀ ناشناخته ممکن نیست! حرکت در جادۀ «انسان تا الله»، بدون راهنمایی که تمامِ این مسیر را میشناسد، محال است. راهنمایی که به همۀ خطرات و انحرافات راه آگاه باشد، قدمبهقدم دستمان را بگیرد و آنقدر ما را به تکامل برساند که برای همآغوشی با تنها اله و معشوقمان ساخته و پرداخته شویم.
و اینجاست که نیاز به حضور و راهبریِ «انسان کامل»، در درونمان خودنمایی میکند؛ جایی که عقلها کامل میشوند و نیاز به همآغوشیِ بالاتری از همآغوشیهای دنیایی را در خود احساس میکند.
این احساس نیاز، یعنی:
– من انسانم؛
– کارم عاشقیاست؛
– دلبرم همهچیزتمام است؛
– من برای آموختنِ این عاشقی نیاز به مربی دارم؛
– و من بدون او، ناتمام میمانم!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جشنوارۀ هنری «انسانِ تمام» با این هدف کار خویش را آغاز کرده است.
محور محتوایی پایۀ این جشنواره از «من کیستم» شروع شده و به «انسانِ کامل کیست؟» ختم میشود.
دعوت میکنیم از تمامی هنرمندانی که، قصد کردهاند هنر را به استخدام #انسانیت درآورند!
هنرِ انسانی، بدون او، ناتمام میماند
💠 جایگاه تربیت مادرانه
🔻امام خمینی: اگر این بچهاى که شما تربیت کردید یک تربیت صحیح باشد و آن وقت آن بچه در رأس جامعه واقع بشود، یک ملت را سعادتمند مىکند؛ و آن شرفش مال شماست؛ یعنى شما این سعادت را براى یک ملت بیمه کردید.
✍ وقتی که جایگاه مادری و تربیت مادرانه را پایین ببینید و داشتن شغل و کار خارج از منزل را ارزش و منزلت زن به حساب آورید، دیگر تربیت صحیح و اهمیتی که تربیت مادر دارد ازبین می رود ولی وقتی نوع نگاه را تغییر دادید و به این مسئله توجه داشتید که با یک تربیت صحیح مادر و وقت گزاری برای فرزند یک ملت بیمه می شود. به راحتی دست از تربیت مادرانه نمی کشید.
#تربیت_فرزند
https://eitaa.com/joinchat/531693662C368233543a
هدایت شده از نکات و تمثیلات آیت الله حائری شیرازی
بسم الله الرحمن الرحیم
📣 اطلاعیه دعوت به همکاری
دفتر مرحوم آیت الله حائری شیرازی جهت تکمیل کادر تدوین کتب مرحوم استاد، نیاز به ویراستار متخصص و باتجربه دارد. آن دسته از عزیزانی که شرایط زیر را دارا می باشند، لطفاً به ادمین (@haeri1395) پیام بدهد. حتماً مختصری از سوابق و تجربیات کاری خود را نیز ذکر بفرمایید.
🔸 شرایط همکاری:
1️⃣ تحصیلات حوزوی
2️⃣ تجربۀ کافی در حیطۀ ویراستاری #متون_دینی
3️⃣ ساکن قم
@haerishirazi
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
بسم الله الرحمن الرحیم 📣 اطلاعیه دعوت به همکاری دفتر مرحوم آیت الله حائری شیرازی جهت تکمیل کادر تد
من ساکن قم نیستم وگرنه خودم میرفتم.
از بس که آقای حائری رو دوست دارم میخوام هرچه زودتر کلام و مرام ایشون در جهان منتشر بشه...قمی ها بشتابند که فرصت ها زود دیر میشه.
🔰 مردی که مبارزه برایش تمام نشد
👈🏻 مروری بر زندگی مجاهدانه امیر سعیدزاده، راوی کتاب «عصرهای کریسکان»
🔻 روح امیر سعیدزاده (سعید سردشتی) راوی کتاب «عصرهای کریسکان»، آزاده و جانباز جنگ تحمیلی صبح ۲۹ دیماه ۱۴۰۰ به دوستان شهیدش پیوست. رهبر انقلاب در تقریظی که بر کتاب «عصرهای کریسکان» نوشته بودند راوی این کتاب را یک «جوان آزاده کُرد» توصیف کردند. پایگاه KHAMENEI.IR به همین مناسبت در گزارشی به مرور دوران زندگی و مبارزه راوی کتاب «عصرهای کریسکان» پرداخته است.
🔹 «کُرد وطنش را نمیفروشد. به کُردبودن خودم افتخار میکنم و از کُردِ ایرانی که تمامیت ارضی ایران را پاس بدارد هم دفاع و حمایت میکنم.» سال ۹۹، به بهانه رونمایی از تقریظ حضرت آیتالله خامنهای بر کتاب «عصرها کریسکان» رفته بودیم مصاحبه با امیر سعیدزاده؛ رزمنده اهل تسنن از شمالغرب ایران که حاضر نشده بود وطنش را بفروشد و سرباز استعمار و استکبار شود.
🔍 ادامه را بخوانید👇
https://farsi.khamenei.ir/others-report?id=49426