eitaa logo
گردان برخط "سـࢪباز"
5.4هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
4هزار ویدیو
308 فایل
- بسم الله . - وَ تَوَكَّل عَلَى اللَّهِ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلا . حــاج‌حسین‌یکتا‌میگه : اگه‌میخوای‌یه‌روزۍ‌دور‌تابوتت‌‌ بگردن؛ امروز‌باید‌دور‌امام‌زمان‌بگردی🤍🌿!:)
مشاهده در ایتا
دانلود
‌: سلام بچه ها هر کی ی عضو با مدرک اورد بهش ۱ ریال میدم😗💕 هر چند تا عضو ک بیاری ۱ ریال میگیری🤩 مثلا 🍒 ۴ تا عضو ۴ ریال🐣 ۳ عضو ۳ ریال🌦 البته به شرطی که عضو ها رو اوردین بعد پرداخت ایتا ترک نکند🏹 بعدش اگر لف بدن حرام هست❌❌❌ ایدیم = @we_roya لینک کانال = @maktab_roman ‌: پی دی اف رمان کامل میزارهههههه😱😱😱
هدایت شده از ناشناس گردان برخط
متن پیام:سڵامـ عڵیڪم خوبین!؟ خوشین؟! دوستاݩ ما بࢪاے حاجے ختم صڵوات گࢪفتیم ڵطفا تعداد صڵوات هاتوݩ ࢪو دࢪ ڵینڪ زیࢪ ثبت کنید⇩⇩🌿 https://EitaaBot.ir/counter/eyn اجࢪتوݩ با حاجے💔 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ⏱ساعت:۰۶:۴۲:۱۷ ب.ظ ⏰تاریخ:یکشنبه ۱۴۰۰ شهریور ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ طراحی و کدنویسی :Mr.Reval 🆔 @harf_n جواب:سلام چشم حتما دوستانی که میخوان شرکت کنن تعداد صلوات هاتون رو ذکر کنین یادتون نره🙂😉
هدایت شده از 👑امپراطوری⭐ سرخ👑PERSPOLIS
سلام تبلیغات امیرالمومنین ( ع ) به صورت محدود و نامحدود تبلیغ انجام میده✅ 🏴 پست آزاد = هر ۱۰۰۰ بازدید = ۵۰۰۰ تومان 🏴 پست آخر = هر ۱۰۰۰ بازدید = ۱۰۰۰۰ تومان 🏴 پست چهار= هر ۱۰۰۰ بازدید = ۷۰۰۰ تومان اطلاعات از قیمت های نامحدود و ....👇 https://eitaa.com/joinchat/3225288809Cda7ec5b6cd
🦋•• نماز یادتون نره ها😉🌿 شیطون گولتون نزن ها🙁💔 100چک درست حسابی سهم شیطان از هرکدوممون 😬🤗😍ای جااان😋 اره تا دلش بخواد ما گولشو نمیخوریم 😝 لعنتی خدا لعنتش کنه😍 @gordan_bar_khat
گردان برخط "سـࢪباز"
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 #پارت_دویست_و_پنج 💥 #دختر_بسیجی اگه امشب رو تا صبح اینجا بشینین و فقط
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 💥 اولا که من هنوز به شما جواب ندادم پس سوالم رو توی همون شرکت می پرسم، دوما منظورتون چیه که حالا هر جا بخوایم با هی می ریم؟ _منظورم از هر کجا کافی شاپ و رستوران و اینجور جاهاست نه جایی که شما فکر می کنی خانم ! با خجالت از فکرش سرش رو پایین انداخت و من که کتم رو تنم کرده بودم با گفتن: حالا کیه که با داداشت رو به رو بشه با صدایی که بشنوه بسم الله گفتم که بهم خندید و جلو تر از اون از اتاق خارج شدم . آرزو که جلوی در وایستاده و این حرفی رو شنیده بود با خنده رو به من گفت : نگران نباشین داداش محمد رفت . آرام با نگرانی پرسید:رفت؟.... ! چرا؟ _زن داداش بهش زنگ زد و گفت تب آرمین بیشتر شده و داداش هی رفت که ببرنش دکتر... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat
گردان برخط "سـࢪباز"
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 #پارت_دویست_و_شش 💥 #دختر_بسیجی اولا که من هنوز به شما جواب ندادم پس س
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 💥 با اینکه دلم به حال آرمینی که ندیده بودمش سوخته بود ولی خوشحال بودم از اینک دیگه قرار نبست زیر نگاه خشمگین محمد حسین باشم و با خوشحالی جلوتر از آرام وارد پذیرایی شدم و با تعارف امیر حسین کنارش نشستم . به محض اینکه من و آرام به جمع ملحق شدیم بابا یه نگاهی به من و یه نگاه به آرام انداخت و گفت : خب چی شد؟ بلاخره بریم سر بحث مهریه و این جور چیزا یا نه؟ به آرام که سکوت کرده و سرش رو پایین انداخته بود نگاه کردم و منتظر بودم حرفی بزنه که مامان وقتی سکوتمون رو دید گفت: سکوت علامت رضایت! آقای محمدی شما بفرمایید چندتا سکه مد نظرتونه؟ با این حرف مامان آرام که به راحتی می شد اضطراب رو توی چهره اش دید، سرش رو بالا گرفت و نگاهمون توی نگاه هم گره خورد و من برای اینکه تونسته باشم کمی از اضطرابش رو کم کرده باشم به روش لبخند زدم و خیلی ریلکس به باباش چشم دوختم که در جواب مامان گفت : راستش من مهریه رو آخرین چیز مهم توی بحث ازدواج می دونم! مهم ترین چیز برای من اخلاق خوب آقا آراده ولی چون سنت حسنه ی پیامبره هر تعداد که شما بگین من قبول می کنم . مامان یه نگاه به بابا انداخت و گفت : ما فقط همین یه دونه پسر رو داریم و هر چه قدر هم که شما بگین حاضریم مهریه کنیم پس لطفا رودربایستی و تعارف رو کنار بزارین و یه تعدادی رو بگین... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat
گردان برخط "سـࢪباز"
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 #پارت_دویست_و_هفت 💥 #دختر_بسیجی با اینکه دلم به حال آرمینی که ندیده ب
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 💥 آقای محمدی ساکت بود و بابا که دید اون چیزی نمی گه گفت: اصلا چرا از خودشاون نمی پرسیم چی مد نظرشونه؟ بابا رو به آرام با لبخند ادامه داد : دخترم بگو دوست داری چندتا و چی مهرت کنیم؟! آرام به باباش نگاه کرد که باباش سرش رو بالا و پایین کرد و آرام با لحن آرومی گفت : من فقط یه مسافرت می خوام ! از حرفش متعجر شدم و با تعجب نگاهش کردم که ادامه داد: سفر حج! بابا به روش لبخند زد و گفت : عجب انتخاب قشنگی! ولی دخترم این خیلی کمه بگو دیگه چی می خوای؟ _من چیز دیگه ای نمی خوام . نفسم رو کلافه بیرون دادم و رو به بابا و بابای اون گفتم: اگه اجازه بدین علاوه بر حج، تاریخ سال تولدش رو تعداد سکه قرار بدیم . همه منتظر جواب آقای محمدی بهش خیره شدیم که جواب داد: خب اگه شما خودتون اینجور می خواین باشه من حرفی ندارم... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat
گردان برخط "سـࢪباز"
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 #پارت_دویست_و_هشت 💥 #دختر_بسیجی آقای محمدی ساکت بود و بابا که دید اون
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 💥 آرزو هم با این حرف مامان و با اشاره ی مادرش با ذوق ظرف شیرینی رو از روی میز برداشت و مشغول تعارف شیرینی شد . به آرام که با لپای گل انداخته سرش پایین بود، خیلی نامحسوس نگاه کردم که ناگهان مامان بغلش کرد و بدون توجه به چشمای از حدقه بیرون زده اش صورتش رو بوسید . از کار مامان و قیافه ی متعجب آرام خنده ام گرفته بود که امیر حسین آروم کنار گوشم گفت : فعلا تا می تونی بخند چون تا چند وقت دیگه اشکت در میاد! با تعجب نگاهش کردم که با خنده گفت : این آرامی که انقدر جلوی تو آروم و سر به زیره، همین محمد حسینی که جلوش تکون نمی خوردی رو یه شبانه روز برای تنبیه توی انبار جا کرده و در رو به روش بسته! برای ما هم که دیگه آسایش نذاشته پس تا می تونی، خوشی و استراحت کن که خدا به دادت برسه . با تعجب به آرام که مشکوکانه ما رو نگاه می کرد چشم دوختم که امیر حسین گفت : حالا نمی خواد خشکت بزنه انقدرایی که گفتی بد نیست بلاخره یه ذره خوبی هم توی وجودش پیدا می شه... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat
گردان برخط "سـࢪباز"
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 #پارت_دویست_و_نه 💥 #دختر_بسیجی آرزو هم با این حرف مامان و با اشاره ی
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 💥 آخه به تو هم می گن داداش؟! به جای اینکه ازش تعریف کنی داری بد گوییش رو می کنی؟ ! _آرام خیلی خوبتر از اون چیزیه که نیاز به تعریف داشته باشه و خودت هم این رو خوب می دونم! فقط یه کم که نه خیلی بازیگوشه و هر کجا که باشه اونجا دیگه آسایش نیست . _ولی به نظر من او خیلی خانومه ! _آرام چیزی بیشتر از خانوم، خانومه! می دونه کجا چجوری باید رفتار کنه، بیرون سنگین و با قاره ولی توی خونه زلاله اس! جوریه که وقتی نیست، خونه ساکت و سوت و کوره و جای خالیش حسابی به چشم میاد . با این حرفش موافق بودم، چون آرام وقتی که شرکت نبود هم شرکت سوت و کور بود و من دل و دماغ کار کردن نداشتم . اونشب قرار بر این گذاشته شد که مراسم عقد برای دو هفته ی دیگه و توی خونه ی آرام باشه چون خونه شون یه آپارتمان دو طبقه بود و توی طبقه ی بالا که مال امیر حسین و کوچکتر از طبقه ی پایین بود می تونستن خانم ها باشن و طبقه ی پایین هم برای آقایون در نظر گرفته شد ... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat