eitaa logo
آوین •🇮🇷•
1هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
422 ویدیو
9 فایل
آویـــــــــــــن به ڪردی یعنے عشــــــــق و به فارسۍ یعنے زلآل و پاڪ بِسمِ الرَّبِ عِشق هاٰے زُلال و پاک ° ° آوین ( ڪانالموڹ ) : @AVIN_A313 ° کپی؟! حلاله رفیق :) تولدمون : ۱۴۰۲/۴/۲۰ آیدی جهت تبادل: @k1390a
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم تقدیم‌به‌ساحت‌مقدس‌حضرت‌زینب(س) ... وقتی به خانه رسیدیم کلید انداختم ودر را باز کردم 🚪 بوی زرشک پلو با مرغ همه جا پیچیده بود 🥘😋 سفره را انداختیم 😊 شام را خوردیم 🙂 محمد گفت:از روز بعد عروسی باید همش مهمون داری کنی 😂حسابی بخور نیرو بگیری 😃 خندیدیم 😂😂😂 زهرا دست گذاشت روی پای من وگفت:خودم نوکرشم 😃 همه کارات پای من 😉 😌 بغلش کردم 🤗 دخترک شیرینم ☺️ نذر کردیم برای اینکه در عروسی ما گناهی نباشد دو روز تا عروسی وحتی روز عروسی را روزه بگیریم 😇 همه می‌گفتند:آخه عروس و داماد روز عروسی روزه میگیرن؟ 😒 ولی ماکه گوش بدهکار نداشتیم 😂 زهرا هم پابه پای ما هر سه روز را روزه گرفت ☺️ خیلی خوشحال بودم که در این مسیر زندگی زهرا ومحمد کنارم هستند 😍 ولی وقتی لحظه ای به نبودن هرکدام فکر میکردم،میترسیدم 😨😭 لحظه ای بدون محمد وزهرا برایم عذاب آور بود 😣 برای همین اعوذ باللّه میگفتم ولبخند میزدم ولی ته دلم آشوب بود 😭 رفتم قرآن را از کیفم بیرون آوردم 🙂 کمی خواندم وآرام شدم 😊 کاغذی نوشتم ولای قرآن گذاشتم ☺️ به آرامشم کمک کرد 😍 با خدا درد و دل کردم 😄 خیلی آرام شدم 🙃 زهرا هم خیلی آرامش میداد😊 خیلی دختر نجیبی بود ☺️ نماز ظهر خواندم ونشستم ☺️ آرایشم که تمام شد اذان مغرب شد ☺️ پیشانی ام را پاک کردم 😂 ونمازم را خواندم ☺️ بعد دوباره آرایشم کردند 😄 ضعفم گرفته بود 😕 رسیدیم به آتلیه 😃 ولی همه عکس هارا نشسته گرفتیم😂 چون آنقدر ضعف داشتم که نمی توانستم بایستم 😂 البته دو، سه تا ایستاده هم گرفتیم ولی اکثرا نشسته بودند 😅 گفتم:محمد،حیف نیست تا اینجا اومدیم با دخترمون عکس نگیریم؟ 😜 این شد که با زهرا هم عکس گرفتیم 😍 لباس عروسم پوشیده بود حتی آستین داشت ویقه اش هم بلند بود 😍حتی موهایم را هم درست نکرده بودم 😍روسری سفید،ویک آرایش ملایم دخترانه 😍😂 خودم خیلی دوستش داشتم 😁 محمد هم کت و شلوار مشکی وپیرهن سفیدی که برایش خریده بودیم پوشیده بود ☺️ زهرا هم یک پیرهن خیلی بلند داشت که روی آن کت آستین بلند بود و روسری آبی آسمانی 😍 هر سه نفرمان با حجاب بودیم 😂 مادرم اصرار کرد که زهرا را با ماشین خودشان ببرند اما من قبول نکردم 😄 زهرا را هم با ماشین عروس ساده ای که داشتیم بردیم 🎀 ماشین عروسمان سمند بود وخیلی ساده و قشنگ تزئین شده بود 🎈 زهرا گفت:مامان☺️ گفتم:جانم عشق مامان 😍 گفت:من دارم غش میکنم 🙊 شنلم را بالا دادم و نگاهش کردم 👀 عین گچ شده بود 😰 گفتم:محمد راس میگه یه خورده تند تر برو غش کردیم 😐دوساعت و نیم از اذان گذشته 🙁 محمد نگاهم کرد 👀 شنلم پایین بود اما نگاه های محمد را حس می کردم 🙂 روی این مسئله خیلی حساس بودیم،من لباس عروسم آستین بلند بود شنل هم داشتم و چادر هم رو آن میپوشیدم..... نویسنده ✍🏻: