𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
#مســـیر_عشـــق_58❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 +تف..بهت..تف..بهت..محمد.. نمیدونستم.. انقد..عوض
#مســـیر_عشـــق_59❤️
بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝
+خب آقا محمد شما نمی خوای بیای اینجا بشینی؟
_بابا چرا اینطوری نگاه میکنی؟ نگو که نشد...
+ بیا اینجا بشین..
بی حرف بلند شدم و نشستم رو تخت
+دیروز زنگ زدم با آقای راد صحبت کردم گفت باید با دخترش حرف بزنه ببینه اجازه میده یا نه . امشب زنگ زد واسه پس فردا شبوقرار گذاشتیم
ولی خوب گوش بده محمد ، تو دیگه بچه نیستی خودت عاقل و بالغی اما چشماتو باز کن درست ببین همین طوری با احساس پیش نرو ، منطقی تصمیم بگیر منم این دوران رو پشت سر گذاشتم . ختم کلام اینکه ته ته حرفای آقای راد این بود که اگر میتونی خودتو ثابت کنی این گوی و میدان ولی اگر نمیتونی دیگه خودت بهتر میدونی چیکار کنی..
تو دلم گفتم اگه بدونی من به خاطر مهسا حاضرم همونی باشم که اون میخواد ثابت کردن که جای خود داره
*مهسا*
حس میکردم هر لحظه از شدت هیجان امکان داره قلبم در بیاد
اول از همه زنگ زدم به زهرا براش تعریف کردم و گفتم که امشب حتماً باید باشه جوری همه کارارو انجام داده بودم که مامان نگام میکرد و بسم الله به سمتم فوت می کرد .واقعانم هیچوقت سابقه نداشتم
در با شدت باز شد و مامان با صدای بلند گفت هنوز آماده نشدیییی؟؟؟
_ای وای مامان آرومتر به خدا همه شنیدن
+ بالا بشنون که خوبه لااقل بدونن دارن با خودشون چیکار میکنن
_مامان میپوشم دیگه تازه از حموم اومدم
موهامو خشک کردم و شومیز و شلوار نباتی رنگی پوشیدم ، روسری نباتی رنگمم سر کردمو لبنانی بستم
+مطمئنی؟؟؟
نگاهی به خودم تو اینه انداختم و چشمامو باز و بسته کردم
+حالا معلوم میشه.. مهسا همینطور همه چیو سرسری نگیر ، بحث یه عمر زندگی مشترکه نه خاله بازی . هرچند که من راضی نیستم ولی بازم نظر خودت مهمه
_ یعنی چی مامان؟؟؟ شما راضی نباشی دو روز دیگه کی کنار من باشه؟؟
+ نگفتم کنارت نیستم ولی ازت خواستم خوب فکر کنی ، خودت میشناسی خانوادشونو ، دیدی محمد تو چه محیطی بزرگ شده ،چهار روز دیگه نیای بگی من نمیتونم تحمل کنم محمد اله و بله ها... تو مگه همیشه نمی گفتی می خوام با یکی ازدواج کنم که از لحاظ اعتقادی و دینی یه سر و گردن بالاتر باشه ازم تا بتونه منم بالا بکشه؟؟
چه جوری باید میگفتم دوسش دارم؟ فقط سکوت کردم و چیزی نگفتم که انگار خودش فهمید و گفت :+نمیخوام ناراحتت کنم مامان ، از ته دلم برات آرزوی خوشبختی میکنم ، حالا تقدیرت اینه که تو اونو بسازی و من مطئنم که تو از پسش بر میای..
+ عهه ببخشید مزاحم خلوت مادر دختری تون شدم؟؟
مامان نگاهی به زهرا انداخت و گفت+نه عزیزم بیا من دارم میرم پایین..
+ چه خوشگل شدی توووو ، میگم مهسا یه رژ قهوه ای کم رنگ بزن به لباست میاد
چادرم و برداشتم و رفتم پایین خداروشکر همه کارا انجام شده بود و هیچ کاری نداشتیم اما خیلی زیاد استرس داشتم ،نشستم رو مبل پیش متین .
_خوشگل شدم؟؟
+ خوشگل که بودی خوشگل تر شدی..😍