eitaa logo
𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
1.5هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
76 فایل
❀بـ‌سـ‌م رب ایـ‌سـ‌ٺادھ ھا❀ آوین مدیا ؛ ادامه دهنده مڪتب آوینے.. 🎬🎤 مرجع اختصاصی برای «ایـ‌سـ‌ٺادھ» ها..✌️🌹 مدیر: (تبادل و...) @Dokht_Avini_83 کانال ناشناس: https://eitaa.com/AVINMEDIA_majhool
مشاهده در ایتا
دانلود
کسانی که این مدته قصد تبادل داشتن و نشده واسه تب امشب با این آیدی @Ghaemi3133 هماهنگ کنن جهت تبادل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیدنا دوباره برگشت و حواشی یک سال بایکوت رسانه ای!! بسم الله ما اومدیم، قوی تر از قبل به کمک خدا و همراهی شما، شاید بتونیم دوکلــــوم حرف دلی بزنیم تـــو این شرایط کشور و منطقه که بتونه‌به دردتون بخـوره! . این آیدی کانال ایتا سیدناست یه سری به کانالش بزنید،کلیپ های خفنی قراره منتشر بشه! @seyyedoona @seyyedoona @seyyedoona
بگو نه ! با صدای حامد زمانی به مناسبت روز جهانی مبارزه با مواد مخدر امروز ۵ تیر روز مبارزه با مواد مخدر ترانه سرا و آهنگساز : حامد زمانی تنظیم کننده : امیر جمال فرد @istafan
Hamed Zamani - Begoo Na (128).mp3
4.93M
بگو نه ! نه به سیاهی نه ✋ بگو نه نه به تباهی نه 🖐️ ❎❌🚫️🚬🚫💉🚫️💊🚫☠🚫️🚬🚫🔥🚫❌❎ چكيده ي مفهومي اين اثر: هنر به هر چي پليدي و كثيفيه! به هر پيشنهاد حتي گنگ و مبهمم! چه برسه به پيشنهادها و تعارفهايي كه بديهي مضر و مصيبت خيزند! اينهمه حرف از زديم! آهاي بچه ها! عزت يعني : به هر چي شرف و غيرتمون رو از بين ميبره! @istafan
چله دعای عهد 🍃 جهت شرکت لطفا عضو گروه شوید وبعد نام مستعارتون به اضافه✅ ارسال کنید در گروه نام مستعار مثل👇👇 یامهدی،یاصاحب الزمان، یاعلی و..... همکاری کنید چهل نفر تکمیل بشه التماس دعا 🤲 https://eitaa.com/joinchat/2526281912Ce2a43f8ebb
ریــحـانـہ💛قـافــ🖋: ❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 همینطور که با عجله پله هارو دوتا یکی میکردم ، اشهدمم میخوندم چون مامان شدیدا موقع بیرون رفتن تاکید داشت زودتر برگردم تا کمکش کنم واسه شب و منم که کارم طول کشید و حالام نزدیک اذان رسیده بودم خونه آروم درو باز کردم و با صدای بلند داد زدم : مـــــــــــــامــــــــــان بعدم کیفمو شوت کردم تو هال که با قیافه سرخ مامان روبرو شدم . سرمو برگردوندم که...واااااااااااااای😑 اینا کی اومــــدن؟؟؟؟؟؟!! خانواده آقای نقیبی به‌همراه دوتا پسراش رو مبل نشسته بودند . محمد چشمکی زد که دلم می‌خواست از وسط دو شقه‌اش بکنم . با خجالت به سمت اتاق رفتم و خودمو انداختم رو تخت ؛ ای خاک تو سر ضایعت مهسا!! هر دفعه باید یه سوژه ای دست این ایکبیری بدی؟😫 چادرمو سر کردم و بیرون رفتم که با لبخند پرمعنای محمد روبرو شدم ، یعنی گوسفند بیشتر از تو حالیشه😒 با چشم غره از کنارش رد شدم و رفتم تو آشپزخونه ، تو فکر این بودم که چجوری سرش تلافی کنم بعد خوردن شام مامان و سحر خانم مشغول ظرف شستن شدن ، باباها هم که طبق معمول مشغول حرف‌های سیاسی بودن مونده بودیم ما ۴ نفر که منم رفتم تو آشپزخونه بلکه کمتر جلوی چشم این پشمک باشم مامان بابا رو صدا کرد تا میوه‌ها رو ببره ، من هم چایی رو پخش کردم که اخرین نفر واسه محمد کم اومد . به سمت آشپزخونه رفتم تا چایی بریزم که سامانه کرم ریزیم گل کرد و ۲ قاشق پر از نمک و فلفل تو چایی ریختم😈 بعدم با لبخند پیروزانه ای از آشپزخونه بیرون رفتم و چایی رو جلوی محمد گذاشتم تمام مدت حواسم بود تا چاییش رو بخوره و بالاخره چایی رو به سمت دهنش برد ، خوردن اولین قلپ همانا و پاشیدنش همانااااااااا😁 واااااااااااایییی قیافش شبیه گوجه‌های باغ میرزا ممدقلی شده بود😄😂 باباش زد پشتش که سرفه اش بند بیاد ، با حرص نگام کرد که آخ آخ اگه بدونین چنان دلم خنک شد - مثل این‌که چای خیلی داغ بود سوختین! + راست میگه مادر جان داغ بود میذاشتی سرد شه و محمدی که همچنان خفه خون گرفته بود و تو دلم گفتم لال بمونی همیشه الهی😇 ادامــہ دارد...🕊 @istafan🎬
❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 از زبان محمد : صدای مهیب و وحشتناکی پیچید که رعشه گرفتم ؛ دست و پام با قل و زنجیر داغ بسته شده بود و کشیده میشدم😰 سراسر سیاهی مطلق بود و هرچی داد میزدم کسی نبود تا نجاتم بده . لحظه به لحظه حرارت بیشتر میشد و فشار زنجیر ها هم بیشتر🤯 بی اختیار فریادی کشیدم و از خدا کمک خواستم ؛ در عرض چشم بهم هم زدن حاله های دودی سیاه از بین رفت و میزی جلو روم ظاهر شد که همه جاش رو پرچم ایران پوشونده بود . سردرگم بودم و همه چیز برام مبهم بود " به سمت کتابچه قدیمی کوچیکی که رو میز بود رفتم و بازش کردم ، صفحه اولش یه بیت شعر دیده میشد اما.... یعنی چی این حرفا؟! چه خبره اینجا😟 با حس کردن سایه ای هرلحظه بهم نزدیک تر میشد ، سرمو بالا آوردم.. مردی با قامتی بلند و چهره‌ای که غرق در نور بود...چهره‌ای که بی اختیار جدبش شده بودم اما هرچی که به سمتش میرفتم دورتر میشد و دود سیاهی بینمون فاصله می انداخت.. تا جایی پیش رفتم که دوباره فضای قبل تداعی شد و و هیچ اثری از اون شخص زیبا رو نبود.. با حسرتی که مدام به دلم چنگ می انداخت گریه میکردم و فریاد میکشیدم بلکه کسی نجاتم بده تا اینکه.... صدایی تو فضا طنین انداز شد.. " خودت انتخاب میکنی منو ببینی یا نبینی!! " با فریاد از خواب پریدم و نشستم رو تخت، قلبم محکم می‌کوبید و تنم عرق کرده بود . یکدفعه در اتاق باز شد و مامان و بابا سراسیمه وارد اتاق شدن ؛ دلم میخواست بپرم بغل مامان و گریه کنم اما این غرور لعنتی اجازه نمیداد... + محمد؟؟ چیشده مامان خوبی؟؟؟😥 فقط یه جوری مامان و متوجه کردم که خواب بد دیدم و چیزی نیست فشارم افتاده بود و حتی توان حرف زدنم نداشتم . بابا نشست کنارم و مامان سریع برام آب قند آورد . خوابم میومد اما از ترس نمیتونستم بخوابم... یاد بیت شعری که تو اون کتابچه بود افتادم و با خودم مرورش کردم.. " چشم دل باز کن که جان بینی ؛ آنچه نا‌دیدنی ست آن بینی " ادامــہ دارد...🕊 @istafan🎬
سلام و عرض ادب رفقا🙂 شرمنده دیشب نتونستم پارت بزارم ، دو پارت ' جبرانی دیشب👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷من زاده ایرانم و آزاده و ازاد🇮🇷 😡 بیگانه پرستیدن 😡 ننگ است ، مرا ننگ غیرت.. @istafan
❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 از زبان محمد : چند روزی از دیدن اون خواب میگذشت اما حسابی خواب و خوراکمو ازم گرفته بود . با صدای زنگ گوشی از افکارم در اومدم و گوشی رو جواب دادم - به ، سلام آقا متین - چرا؟ - مطمئن؟ - باش الان میام ، فعلا همینطوریش ذهنم درگیر بود که متینم گفت میخواد چیزی بهم بگه . با عجله آماده شدم و رفتم پایین ؛ متین کنار دروازه مشغول حرف زدن با گوشی بود که با دیدن من سری تکون داد و زودتر تماس و قطع کرد . به سمتش رفتم و بعد از احوال پرسی کوتاهی قرار شد بریم پارک.. . . دستامو تو جیبم فرو کردم و همزمان که با پام سنگ کوچیک رو زمین رو جابجا میکردم ، گوشم به حرفای متین بود : + محمد آخر هفته قراره بریم راهیان نور از طرف بسیج دانشگاه ، یه نفرم جای خالی داریم تو میای؟ با شنیدن اسم راهیان نور جا خوردم ، من اصلا نمیدونستم چی هست!! اولش فکر کردم داره مسخرم میکنه اما اون کاملا جدی بهم زل زده بود و منتظر جواب بود . متین که سکوتمو دید سوالی نگاهم کرد : - راهیان نور؟ این دیگه چجور جاییه؟ متین کمی رو صندلی جابجا شد و مایل به سمتم نشست ، بعد با لبخند جواب داد + میدونستم چیزی ازش نمیدونی😊 راهیان نور اسم مکان نیست ، اسم یه طرحه و طرحش دیدار از مناطق جنگی جنوبه 'خیلی با صفاست خیلی...😍 چنان با وجد مثال نزدنی از این سفر حرف میزد که دهنم از تعجب باز مونده بود تو دلم گفتم: اینا دیگه کین؟ آخه دیدار از مناطق جنگی هم شد سفر؟! بریم تو بیابون خاک و خل بخوریم که چی بشه؟؟؟! متین ادامه داد ؛ + تو یه جمله بگم : همه این قهرمانا و اسطوره هایی که تو کتابا میخونیم ، اونجا به صورت ملموسی حقیقی میشن🙃 البته بازم تا خودت نری و از نزدیک نبینی نمیتونی احساسش کنی.. حالا نظرت چیه؟ با خودم فکر کردم حالا به بهونه‌ی راهیان نور میرم اما خوش میگذرونم . - آره میام ، فقط کی قراره بریم ، کجا قراره بمونیم؟ + آخر هفته احتمالا صبح . بعدم با خنده دستشو گذاشت رو پام و گفت : واسه جاهم نگران نباش ، تو بیابون نگهت نمیداریم داداش😄 لبخندی زدمو سرمو تکون دادم که یکدفعه انگار که چیزی یادش اومده باشه برگشت به طرفم و دستامو گرفت + اوه اوه راستی محمد یه چیزی یادم رفت بهت بگم🤦‍♂ - دیگه کجا قراره بریم؟💁‍♂ چشماش برقی زد و گفت + عه تو از کجا فهمیدی بازم قراره جایی بریم😀 ببین بعد از ظهر قراره پیکر یه شهید مدافع حرمی رو بیارن ، گلزار شهدا برنامست ، حتما بیا بریم☺️ - شهیدِ چی چی؟؟؟ + مدافـــع حـــرم... ادامــہ دارد...🕊 @istafan🎬
هفت تیر با صدای حامد زمانی به مناسبت شهادت آیت الله دکتر بهشتی خواننده : حامد زمانی شاعر : قاسم صرافان تنظیم : نیما نور محمدی تدوین : مهدی متوسلی تهیه کننده : حامد زمانی @istafan
HamedZamani-7Tir.mp3
16.98M
هفت تیر با صدای حامد زمانی به مناسبت شهادت آیت الله دکتر بهشتی خواننده : حامد زمانی شاعر : قاسم صرافان تنظیم : نیما نور محمدی تدوین : مهدی متوسلی تهیه کننده : حامد زمانی @istafan
✍متنِ شعرِ آهنگِ حامد زماني يه دنيايي رو ما ميخوايم بسازيم كه كودكِ گرسنه اي نداره يه دنيايي كه يه نفر نتونه رو شونه ي بقيه پا بذاره 🔫 يه دنيايي رو ما ميخوايم بسازيم كه هر نمازش يه درو وا كنه؛ كه عارفش تو خنده ي يتيما تو زاغه ها خدا رو پيدا كنه 🔫 دين دين دين دي دي دين🔔🎶ديدين؟ دينداري آسونه... تا رو زبونه👅 يه امتحان از هممون بگيريد! تا ببينيم؛ كي مَرده و ميمونه 🔫 بيا ببين چه ضربه هايي خورديم از "چپ" و "راست" ؛ براي بارِ چندم نوكيسه ها چه برجايي كه ساختن روي خرابه ي اميدِ مردم 🔫 حرفاتو انگار واسه ي ماها نه! واسه يه ملتِ ديگه نوشتي! واي ببين! چه خبره جهنم... "دين" اگه حرفايِ توه، بهشتي! 🔫 با وعده ها مردمو بازي دادن راهِ شهيدا رو كجا كشوندن زدن زمين حرفِ بزرگترا رو دلِ همه دلسوزا رو سوزوندن 🔫 دين دين دين دي دي دين🔔🎶ديدين؟ دينداري آسونه... تا رو زبونه👅 يه امتحان از هممون بگيريد! تا ببينيم؛ كي مَرده و ميمونه... 🔫 توي مسيرِ "سُلطه" و "تَكاثُر" "فرعون" و "قارون" به هم رسيدن ببين كه دشمناي عدلِ علي شمشيرا رو از روبرو كشيدن 🔫 نيستي ببيني آقازاده هامون پا روي حرفات ميذارن چه راحت عينِ تجارته "ديانت"؛ انگار ياراي غار زدن تو كارِ غارت 🔫 يه هَفْتْ تيره "هَفتِ تيرْ" كه بايد گذاشت رو "اشرافيت"ِ لعنتي اگرچه خيلي سخته پيدا كنيم خطتو تو تقويمايِ خط خطي شعر: @istafan
@istafan اسلامِ به معنای «تیتری و عنوانی»: اسلامِ عنوانی؛ خودبه‌خود یک اثر بیشتر برای جامعه ندارد؛ یعنی یک سلسله سنت‌ها و عادات دست‌وپاگیر که آدم در زندگی می‌بیند. از چپ که می‌رود یک مزاحم دارد، از راست هم که می‌رود می‌بیند مزاحم دارد؛ آن مزاحم هم دین اوست! چراکه آنچه او دارد دین نیست، آنچه او دارد عبارت است از یک اسلام تیتری و عنوانی و این تیترها و عنوان‌ها [هستند که] غالبا مزاحم‌اند... (شهيد بهشتي) 🔫🔫🔫
خیلی از این اشراف، یعنی کسانی که خود را منتسب به خانواده‌های بزرگ می‌دانند و برای خود نوعی ارزش و مکانتِ اجتماعی ناشی از وابستگی به فلان خانواده قائل هستند، از این وابستگیِ اشرافی جز خسارت عایدی ندارند؛ چراکه فلان آدم که منتسب به فلان خانواده ي اشرافی هم هست شاید ماهی بیش از پانصد تومان هم درآمد نداشته باشد... اما از خانه که بیرون می‌آید، اگر رفتگر محل از هر خانه دو تومان می‌گیرد، از خانه ي این آقا ١٠ تومان می‌گیرد، به این دلیل که او از اشراف است! در مجالسی که مردم عادی شرکت می‌کنند این بنده‌ خدا محروم است و نمی‌تواند برود، به این دلیل که مردم عادی در این مجالس، هر جایی که پیدا کنند می‌نشینند؛اما این آقا چون از اشراف است، انتظار دارد در هر مجلسی که شرکت می‌کند جای محترمی به او بدهند و چون از اشراف توخالی هم هست و بیش از عنوان چیزی ندارد، کسی کاه هم به آخورش نمی‌ریزد و جایِ حسابی به او نمی‌دهد! بنابراین این آدم از رفتن به این مجالس به کل محروم می‌شود و از این بهره‌مندیِ اجتماعی هم چیزی گیرش نمی‌آید. این به دلیل آن اشرافی‌گری تیتری و عنوانی است. اگر خرید هم بخواهد بکند، در جایی که ممکن است دیگران چانه‌ای هم بزنند و از فروشنده تخفیفی بگیرند، به این آقا که می‌رسد فروشنده می‌خواهد جنسش را ١٠ درصد هم گران‌تر به او بدهد و اگر چانه بزند می‌گویند: آقا! جنابعالی!؟ شما دیگر چرا!؟ بنابراین نصیبِ این‌گونه افراد از این تیتر و آن عنوان یک چیز بیشتر نیست؛ آن هم: محرومیت‌ها و بارهای اضافی از چپ و راست است! (شهيد بهشتي) 💥 💥 🔫 🔫 🔫 🔫 @istafan
اینکه میگیم هنر و هنرمند نه تنها باید اجتماع باشه؛ بلکه باید شاخکها و حسگرهاش اونقدر قوی‌باشه که خیلی قبلتر از وقوع اتفاقی اونو حس کنه؛ همینجاست! دو ساله داریم میگیم: برای همین از چهارتا کاری که توی این دو سال ساختم و تهیه کنندگی کردم سه تاش رویکرد داشت و ▪️ ▪️ ▪️ و بارها به طرق و زبانهای مختلف درخواست کردیم توی این مسیر همراه شن؛ هم هنرمندا‌ هم ارگانها و مسئولین ذی ربط اینکه تابحال نشده دلایل زیادی داره که ربطی به موضوع بحث نداره... 🔹گفتیم: 🔹گفتیم: یه دنیایی رو ما میخوایم بسازیم: 👈که یه نفر نتونه رو شونه ی بقیه پا بذاره 👈که هر نمازش یه درو وا کنه! 🔹گفتیم: توی مسیر و فرعون و قارون بهم رسیدن 🔹گفتیم: بیا ببین چه ضربه هایی خوردیم از و برای بار چندم 🔹گفتیم: زدن زمین حرف بزرگترا رو دل همه دلسوزا رو سوزوندن ( رک ) و همه ی اینها دقیقا شد آینه ی تمام نمای اتفاقات اخیر پندها و هشدارهای بزرگان و دلسوزان که شنیده و انجام نشد! هرچند بحث من یه بحث کلی و فراتر از و اتفاقات اخیره چراکه این اعتراضات چند شقه شد و چند دسته؛ با چند هدف متفاوت... و‌ نمیشه در مورد کلیتش نظری واحد داد... اما‌‌ مراد ما اند... ▪️مردمی که مطالبه ی بحق اقتصادی و‌ اجتماعی دارند ▪️مردمی که از خسته اند ▪️مردمی که از عدم همخونی قول (شعار/ادعا) و فعل و باطن عده زیادی از مسئولین خسته اند ▪️مردمی که انتظار داشتند شنیده میشدند و انتظار دارند شنیده شوند... و بخاطر همین احساس میکنند به شخصیت و غرورشان خدشه وارد شده... 👈اصل ماجرا و آدمهاست👉 می آید تا به انسانها “کرامت” ببخشد می آید تا به مردم “شرافت” ارزانی کند و حالا موقع اونه که ببینیم اونهایی که مسئولیت پذیرفتند و شعار دادند تا به مردم و‌ کشورشان اینها رو ارزانی کنند الان کجای کارند؟ ۱۱دی۹۶ @istafan