eitaa logo
🇮🇷 عکس‌نوشتہ‌سیاسی 🇮🇷
7.1هزار دنبال‌کننده
41.1هزار عکس
11.3هزار ویدیو
324 فایل
گروهِ ما « تلخند » https://eitaa.com/joinchat/2981756958Cd8dc470671 عکسنوشته‌شهدا @AXNEVESHTESHOHADA عکسنوشته‌حجاب @AXNEVESHTEHEJAB ارتباط با مدیران @toramanchashmdarraham
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗓 #تقویم_تاریخ سه‌شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۸ ۱۴ شوال ۱۴۴۰ ۱۸ ژوئن ۲۰۱۹ 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🌹ختم صلوات امروز به نیت : شهید دفاع مقدس #شهید_حسین_صابری (سالروز شهادت) 🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺 🌹 مسئولین یادشان باشد برای این انقلاب بهای سنگینی پرداخت کرده ایم. 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA #اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🍃🌹شهید حسین صابری میر آبادی در 28 اردیبهشت 1347 در تهران به دنیا آمد . حسین تحصیلات خود را تا سال اول دبیرستان در رشته تجربی در دبیرستان شهید مطهری به پایان یرد. وی از همان دوران نوجوانی دراغلب مجالس و محافل مذهبی حضوری فعالانه داشت . 🍃🌹 در دوران انقلاب هم در کنار دیگر برادرانش در بسیاری از راهپیمایی ها حضور می یافت . در چهارده سالگی به عضویت بسیج مسجد امام حسین (ع) در آمد. او شب ها برای پاسداری، حراست وایجاد نظم وآرامش در سنگر حضور می یافت . 🍃🌹حسین برای اولین بار در 1362 از سوی پایگاه شهید بهشتی به کردستان اعزام شد و یک سال در مناطق عملیاتی کردستان خدمت کرد. دومین اعزام وی در 1366 به جبهه سومار بود که به عنوان مسئول پشتیبانی فعالیت هایی انجام داد تخصص او در جبهه های نبرد توپ خانه ، پدافند ، تک تیر اندار ، تیربار چی وتخریب چی بود و دو بار هم به شدت زخمی شده بود . 🍃🌹حسین پس از پایان جنگ به دنبال شهادت برادرش عباس به جرگه و گروه تفحص مفقودین پیوست و با سمت مدیریت داخلی قرارگاه کمیته جستجوی مفقودین، در جنوب به فعالیت پرداخت و سر انجام در 28 خرداد 1376 در منطقه عملیاتی والفجر 1(فکه) در حین تفحص به شهادت رسید . 🍃🌹 پیکرش به تهران انتقال یافت و در قطعه 40 بهشت زهرا به خاک سپرده شد. وی حدود سه سال کارمند شرکت واحد اتوبوسرانی تهران وحومه بود . هر سه برادر در قطعه 40 دفن شده اند . 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «جلیلی» عضو شورای عالی امنیت ملی: 🔹دیپلمات اروپایی به تهران آمد و گفت اگر برجام میوه ندارد از سایه آن استفاده کنید! 🔹اگر آنها احساس کنند که مقاومتی در این سو نیست، جری تر می شوند. 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
این پایان زندگی دردناک و غم‌انگیز رهبری اخوانی و مبارز بود که با ، سرنوشت خود و ملتش را تعییر داد و ملتی بزرگ و انقلابی را از اوج عزت به ذلتی بی‌پایان کشاند. 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
💌 #دعوتید اطلاع رسانی مراسم شهید محمدحسین مومنی: چهارشنبه ساعت ۱۸ از مسجد امام حسن عسگری به سمت حرم حضرت معصومه 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌐 اینترنت یک سازمان نظامیست این خیانته که در ایران دست وزارت ارتباطاته ؛ در آمریکا ، اسرائیل ، انگلیس ، روسیه ، چین و... اینترنت دست سازمان نظامی آن کشور است. 🔊 سخنرانی روشنگرانه استاد حسن عباسی - دانشگاه امیرکبیر ۹۷/۰۱/۲۰ 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
چند روز پیش یه نظامی آمریکایی، یه شهروندی ژاپنی رو با ضربات چاقو تو جزیره اوکیناوا کشته... بعد به نظرتون واکنش ژاپن چی بوده ؟ وزیر دفاع ژاپن از نظامی‌های آمریکایی مستقر در اوکیناوا خواسته درست رفتار کنن و موجب نگرانی اهالی این جزیره نشن. یعنی وزیر دفاع ژاپن به فرمانده آمریکایی ها پیامک داده و نوشته جون داداش خیلی دارید بد رفتاری میکنید و مردم ما رو میکُشید ، یه کم رعایت کنید خواهشا... با اين كه ژاپن يكی از پیشرفته ترين كشورهاي جهانه ولي چنین ملت حقیر و بدبختی هستن که جرات ندارن به آمریکایی‌ها بگن "تو"... مقایسه کنید با جمهوری اسلامی که نظامی‌های آمریکایی که به حریم آبی‌اش تجاوز کردن رو بازداشت کرد و اشکشون رو درآورد . عزت یعنی این 😎🇮🇷 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
📸 اولین تصویر منتشر شده از پیکر روحانی #شهید_محمد_حسین_مومنی #سلام_عزیز_پرپرم 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
🔰 💠 سخنگوی قوه قضاییه: آیین نامه و کارگزاران نظام در قوه قضاییه تصویب و توسط رییس قوه ابلاغ شد 💠 ریاست قوه تاکید کرد که معطل ماندن این قانون را نمی پذیریم. آیین نامه ای جامع برای این قانون تدوین، تصویب و دیروز ابلاغ شد 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ | چگونه مواجه شویم؟ ‌‌ 🌹 رهبر معظم انقلاب در مراسم سالگرد امام خمینی(ره): مواجهه‌ی ما با مسائلمان و با دشمنانمان باید: ۱. شجاعانه باشد مرعوبانه نباشد ‌‌‌‌ ۲. امیدوارانه باشد مأیوسانه نباشد ‌‌ ۳. عاقلانه و خردمندانه باشد هیجانی و احساساتیِ سطحی نباشد ‌‌ ۴. مبتکرانه باشد از روی انفعال نباشد ‌‌ ✔️ اگر این‌ جور حرکت کردیم، بدانید ملّت ایران در مواجهه‌ی با همه‌ی قدرتهای بزرگ توفیق خواهد یافت و خواهد توانست پیش برود. ۹۸/۳/۱۴ 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
وبگاه یمنی «النجم الثاقب» اعلام کرد، برخی مسئولان حاشیه خلیج فارس با مقامات «موساد» دیدار کرده‌اند و در این جلسات با تشکیل گروهی خرابکار توافق شده تا از آنها برای مأموریت‌هایی در اقیانوس هند و دریای عمان استفاده شود. 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
📸 | زاکانی: برادران خاتمی اول با هم به توافق برسند، بعد سر مردم کلاه بگذارند 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ توصیه یک ایرانی به نظامیان فرامنطقه ای از طریق آنتن BBC: 🔸 توی ایران پوشک گرون شده با خودتون پوشک بیارید 😁 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
⭕️ آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند 👤 دیوید ایگناتیوس ستون نویس روزنامه واشنگتن پست: 🔹وزیر خارجه آمریکا پس از انفجار دو در ، بدون ارائه دلیل و مدرک، ایران را مقصر خواند 🔹در همین حال آبه شینزو در ایران بود تا پیام ترامپ را به رهبر ایران بدهد اما در خواست آبه از طرف آیت الله خامنه ای رد شد 🔹ترامپ در صحنه دیپلماتیک باهوش و موفق نبوده است 🔹صدای رهبر معظم ایران را نمی توانستیم شفاف تر از روز پنج شنبه و مخالفت وی با میانجیگری آبه بشنویم 🔹در صدای رهبر ایران می توان بازتاب این جمله آیت الله خمینی را شنید که گفت: «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند» 🔹اعتماد به نفس قابل توجه ایران به خود موضوعی است که هرگونه تقابل را بسیار خطرناک می کند 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌷 قسمت اگر رضای توست ... همه جا خوردن ... دایی برگشت به شوخی گفت ... - مادر من ... خودکشی حرامه ... مخصوصا اینطوری ... ما می خوایم حالا حالاها سایه ات روی سرمون باشه ... بی بی پرید وسط حرفش ... - دست دائم الوضوی پسرم بهش خورده ... چه غذایی بهتر از این ... منم که عاشق خورشت کدو ... و مادرم با تردید برای مادربزرگ غذا کشید ... زن دایی ابراهیم... دومین نفری بود که بعد از من ... دستش رفت سمت خورشت ... - به به ... آسیه خانم ... ماشاء الله پسرت عجب دست پختی داره ... اصلا بهش نمی اومد اینقدر کاری باشه ... دلم قرص شده بود ... اون فکر و حس ... خطوات شیطان نبود ... من خوشحال از این اتفاق ... و مادرم با حالت معناداری بهم نگاه می کرد ... موقع جمع کردن سفره، من رو کشید کنار ... - مهران ... پسرم ... نگهداری از آدمی توی شرایط بی بی ... فقط درست کردن غذا نیست ... این یه مریضی ساده نیست... بزرگ تر از تو زیر این کار، کمر خم می کنن ... - منم تنها نیستم ... یه نفر باید دائم کنار بی بی باشه که تنها نباشه ... و اگر کاری داشت واسش انجام بده ... و الا خاله معصومه و دایی محسن هستن ... فقط یه مراقب 24 ساعته می خوان ... و توی دلم گفتم ... - مهمتر از همه ... خدا هست ... - این کار اصلا به این راحتی نیست ... تو هنوز متوجه عمق ماجرا نیستی ... گذشته از اینها تو مدرسه داری ... این رو گفت و رفت ... اما من یه قدم به هدفم نزدیک تر شده بودم ... هر چند ... هنوز راه سختی در پیش بود ... - خدایا ... اگر رضای تو و صلاح من ... به موندن منه ... من همه تلاشم رو می کنم ... اما خودت نگهم دار ... من دلم نمی خواد این ماه های آخر ... از بی بی جدا شم ... . . ادامه دارد... 🌷نويسنده:سيدطاها ايماني🌷
🌷 🌷 قسمت خدانگهدار مادر نیمه های مرداد نزدیک بود ... و هر چی جلوتر می رفتیم ... استیصال جمع بیشتر می شد ... هر کی سعی می کرد یه طوری وقتش رو خالی یا تنظیم کنه ... شرایطش یه طوری تغییر می کرد و گره توی کارش می افتاد ... استیصال به حدی شده بود ... که بدون حرف زدن مجدد من... مادرم، خودش به پیشنهادم فکر کرد ... رفت حرم ... و وقتی برگشت موضوع رو با پدرم و بقیه مطرح کرد ... همه مخالفت کردن ... - یه بچه پسر ... که امسال میره کلاس اول دبیرستان ... تنها ... توی یه شهر دیگه ... دور از پدر و مادرش و سرپرست... تازه مراقب یه بیمار رو به موت ... با اون وضعیت باشه؟ ... از چشم های مادرم مشخص بود ... تمام اون حرف ها رو قبول داره ... اما بین زمین و آسمون ... دلش به جواب استخاره خوش بود ... و پدرم ... نمی دونم این بار ... دشمنی همیشگیش بود ومی خواست از 1شرم خلاص شه ... یا ... محکم ایستاد ... - مهران بچه نیست ... دویست نفر آدم رو هم بسپاری بهش... مدیریت شون می کنه ... خیال تون از اینهاش راحت باشه ... و در نهایت ... در بین شک و مخالفت ها ... خودش باهام برگشت ... فقط من و پدرم ... برگشتم و ساکم رو جمع کردیم ... و هر چیز دیگه ای که فکر می کردم توی این مدت ...ممکنه به دردم بخوره ... پرونده ام رو هم به هزار مکافات از مدرسه گرفتیم ... دایی محسن هم توی اون فاصله ... با مدیر دبیرستانی که پسرهای خاله معصومه حرف زده بود ... اول کار، مدیر حاضر به ثبت نام من نبود ... با وجود اینکه معدل کارنامه ام 19/5 شده بود ... یه بچه بی سرپرست ... ده دقیقه ای که با هم حرف زدیم ... با لبخند از جاش بلند شد و موقع خداحافظی باهام دست داد ... - پسرم ... فقط مراقب باش از درس عقب نیوفتی ... شهریور از راه رسید ... دو روز به تولد 15 سالگی من ... پسر دایی محسن ... دو هفته ای زودتر به دنیا اومد ... و مادربزرگ، آخرین نوه اش رو دید ... مادرم با اشک رفت ... اشک هاش دلم رو می لرزوند ... اما ایمان داشتم کاری که می کنم درسته ... و رضا و تایید خدا روشه ... و همین، برای من کافی بود ... . . ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
🌷 🌷 قسمت بیدار باش وقت هامون رو با هم هماهنگ کرده بودیم ... صبح ها که من مدرسه بودم ... اگر خاله شیفت بود ... خانم همسایه مون مراقب مادربزرگ می شد ... خدا خیرش بده ... واقعا خانم دلسوز و مهربانی بود ... حتی گاهی بعد از ظهرها بهمون سر می زد ... یکی دو ساعت می موند ... تا من به درسم برسم ... یا کمی استراحت کنم... اما بیشتر مواقع ... من بودم و بی بی ... دست هاش حس نداشت ... و روز به روز ضعفش بیشتر می شد ... یه مدت که گذشت ... جز سوپ هم نمی تونست چیز دیگه ای بخوره ... میز چوبی کوچیک قدیمی رو گذاشتم کنار تختش ... می نشستم روی زمین، پشت میز ... نصف حواسم به درس بود ... نصفش به مادربزرگ ... تا تکان می خورد زیر چشمی نگاه می کردم ... چیزی لازم داره یا نه ... شب ها هم حال و روزم همین بود ... اونقدر خوابم سبک شده بود ... که با تغییر حالت نفس کشیدنش توی خواب ... از جا بلند می شدم و چکش می کردم ... نمی دونم چند بار از خواب می پریدم ... بعد از ماه اول ... شمارشش از دستم در رفته بود ... ده بار ... بیست بار ... فقط زمانی خوابم عمیق می شد که صدای دونه های درشت تسبیح بی بی می اومد ... مطمئن بودم توی اون حالت، حالش خوبه ... و درد نداره ... خوابم عمیق تر می شد ... اما در حدی که با قطع شدن صدای دونه ها ... سیخ از جا می پریدم و می نشستم ... همه می خندیدن ... مخصوصا آقا جلال ... - خوبه ... دیگه کم کم داری واسه سربازی آماده میشی ... اون طوری که تو از خواب می پری ... سربازها توی سربازخونه با صدای بیدار باش ... از جا نمی پرن ... و بی بی هر بار ... بعد از این شوخی ها ... مظلومانه بهم نگاه می کرد ... سعی می کرد آروم تر از قبل باشه ... که من اذیت نشم ... من گوش هام رو بیشتر تیز می کردم ... که مراقبش باشم ... بعد از یک ماه و نیم حضورم در مشهد ... کارم به جایی رسیده بود که از شدت خستگی ... ایستاده هم خوابم می برد ... . . ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا