eitaa logo
🇮🇷 عکس‌نوشتہ‌سیاسی 🇮🇷
6.3هزار دنبال‌کننده
41.9هزار عکس
11.9هزار ویدیو
344 فایل
عکسنوشته‌شهدا @AXNEVESHTESHOHADA عکسنوشته‌‌ فرهنگ و حجاب @AXNEVESHTEHEJAB 💡پاسخگویی به شبهات @n_bande @hg1413 @sjd_k1401 📨 ارتباط با ما @KavoshGar12
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
معلم امانت داری است که امانت او غیر از همه ی امانت هاست، انسان امانت اوست. 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
معلمی شغل نیست معلمی عشق است اگر به عنوان شغل انتخابش کرده ای رهایش کن و اگر عشق توست مبارکت باد 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ترجمه صفحه ۳۲۹
سلام امام مهربانم✋🌸 سلام آرام قلب خسته ما سلام ای مهربان آقای عالم سلام ای آسمان مرد زمینی سلام ای ناخدای کشتی عشق بگو یابن الحسن پس کی می آیی؟ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
ختم صلوات امروز به نیت: 🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🍃🌹زندگینامه شهید جواد رضی فیجانی🌹🍃 🍃🌹شهید جواد در سال 1331 در کوچه میر هاشمی، خیابان امام خمینی(قدس سره) اراک به دنیا آمد. پدرمان کاسب بود، در سن پنجاه و چهار سالگی فوت کرد. جواد دوران تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود را در اراک گذراند. در مدرسه نوید، کوچه الکه، دوره ابتدایی را گذراند. در دبیرستان مجیدی و دبیرستان میدان ارک، دوره دبیرستان را گذراند و دیپلمش را در سال‏های 1349 و 1350 گرفت. من و او سه سال اختلاف سنی داشتیم. من در سال 1347 که استخدام نیروی هوایی شدم، جواد کلاس نهم بود. اوقات مرخصی زمان زیادی در کنار او نبودم. او پس از دیپلم، برای گذراندن خدمت سربازی به سپاه دانش رفت. جواد به روستایی در شهر پاوه کرمانشاه اعزام شد. این روستا، روستایی دور افتاده‏ بود که مردم ساده و محلی آن در دامنه کوه‏های آن منطقه زندگی می‏کردند. روستا برای جواد جای بسیار غریبی بود، چون زبان آن‌ها را نمی‏دانست. 🍃🌹 وقتی جواد برای تعطیلات عید سال بعد به خانه برگشت تعریف می‏کرد: اهالی آنجا در حدود ده خانوار بیشتر نیستند که در دامنه سنگلاخی کوهی زندگی می‏کنند و در جایی که حیوان‏ها را نگه‏ می‏دارند، اتاقکی است که برای کلاس در نظر گرفته‏اند. در آنجا سه چهار میز گذاشته‏ا‏ند و من دختران و پسران محل را آموزش می‏دهم. آن‌ها از نظر اقتصادی بسیار ضعیف هستند و کشاورزی هم ندارند و فقط دامداری دارند. 🍃🌹جواد، بالاخره خدمت سربازی را تمام کرد و به خانه برگشت. در آن زمان، کارخانه‏های اراک تازه شروع به کار کرده‏ بودند و برای ادامه کارشان نیاز به نیروی انسانی داشتند. برای همین طولی نکشید که جواد جذب کارخانه آلومینیوم اراک و در بخش حسابداری مشغول کار شد. با توجه به روحیه خاصش، خیلی مورد توجه مسئولان و همکاران کارخانه قرار گرفت. 🍃🌹هر وقت من از تهران به اراک می‏آمدم، همکارانش همیشه از حسن اخلاق او تعریف می‏کردند. چون مسئول حسابداری بود، اکثر کارکنان برای گرفتن حقوق و مزایای خود با او سر و کار داشتند. آن‌ها می‏گفتند: وقتی که ما به حسابداری می‏رویم، همیشه آقای رضی با روحیه باز از ما پذیرایی می‏کند و حتی اگه چیزی هم در توانش نباشد، آن‌قدر با ما خوش‏رفتاری می‏کند که ما هیچ‌وقت گله‏ای از او نداریم. 🍃🌹سال 1350 در کارخانه مشغول شد. اوایل استخدام او در کارخانه بود که پدرمان در گذشت. در سال 1361 ازدواج کرد و در سال 1363 اولین و تنها فرزندش به نام حامد به دنیا آمد. حامد با تلاش فراوان در رشته پزشکی قبول و فارغ‌التحصیل شد. جواد روحیه‏ای سالم و سلامت از نظر مذهبی و فکری داشت. هیچ‌وقت چشم‏داشتی به کسی نداشت. هیچ‌وقت راضی نبود، دیناری از مال مردم وارد زندگی‏اش شود و همیشه سعی می‏کرد که خودش را وام‏دار دیگران قرار ندهد. معمولاً بیشتر از من به مادرم کمک می‏کرد و هرگز از من توقعی نداشت. 🍃🌹 امیدوارم همان‌طور که در این دنیا به فکر مردم بود و سالم زندگی کرد، در آن دنیا جایگاه مناسبی داشته باشد. یکی دو روز بود که شهدایی که قابل شناسایی نبودند، در سردخانه بهشت زهرا مانده و تکه‏های یخ روی آن‌ها گذاشته بودند. پدر خانم جواد از دخترش خواسته‏ بود که بالاخره هر زنی محرم شوهرش است، از همه بهتر می‏تواند شوهرش را شناسایی کند، بیاید او را شناسایی کند که دیگر بیشتر از این، آنجا نماند. 🍃🌹وقتی به بهشت زهرا رفتیم، سه چهار تا از خانواده‏های دیگر هم برای شناسایی بستگانشان آمده بودند؛ ازجمله خانواده شهید شمسی که خانمش و پسرش آمده‏ بودند. تکه‏های بدن این‏ها به قدری از هم پاشیده‏ بود که به زحمت قابل شناسایی بودند. 🍃🌹من دست‌خط برادرم را در لابه‌لای تکه‏های بدنش پیدا کردم، ولی باز حاضر نبودم بگویم که این جواد است، اما خانمش، وقتی جنازه را که از ساق پایش به پائین سالم مانده بود دید، از تکیه جورابش که به پایش باقی مانده بود، متوجه شد که جنازه شوهرش، جواد است. او دیگر نتوانست آنجا بماند و از سردخانه خارج شد. همین طور خانواده شهید شمسی از دو قسمت پایش که باقی مانده بود، او را شناسایی کردند، این شهیدان در بهشت زهرا تشییع و به خاک سپرده شدند.🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا