eitaa logo
🇮🇷 عکس‌نوشتہ‌سیاسی 🇮🇷
7.3هزار دنبال‌کننده
41.1هزار عکس
11.3هزار ویدیو
324 فایل
گروهِ ما « تلخند » https://eitaa.com/joinchat/2981756958Cd8dc470671 عکسنوشته‌شهدا @AXNEVESHTESHOHADA عکسنوشته‌حجاب @AXNEVESHTEHEJAB ارتباط با مدیران @toramanchashmdarraham مدیر تبادل @Masih_ss
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شهید موسوی نژاد
🌷 یک روز که حسین از جبهه اومده بود به من گفت مادر برای من یک بباف .من هم یک کلاف مشکی خریدم و شروع به بافتن کردم از اوایل بافت رج به رج و می خواندم و میبافتم و حرز گاهی هم از سرم می کندم و همراه کلاف می بافتم به این نیت که اگر در جبهه نیستم ونمی توانم کاری بکنم حداقل موهای سرم در جبهه باشد.خلاصه سه تا کلاه بافتم اولی که بود به سید عبدالحسین دادم.دوتای بعدی را گفتم به دوستانت بده.یک شب برای شناسایی به منطقه رفته بودند.که سه تا با هم بودند.عبدالحسین سمت شاگرد بوده و رخ میده که هر سه تا شون میشن ولی سید حسین بیشتر از اون دو تا زخمی میشه.و در بیمارستان بستری شدند.مدتی بود که از ایشان خبری نداشتیم تا مدتی گذشت ما خیلی نگران بودیم هیچ نامه ای به دستمان نرسیده بود .یک روزی که نشسته بودم و کتاب سرود آهنگران دستم بود .به نیت فال کتاب را باز کردم اول صفحه نوشته بود .شیون مکن مادر در مرگ خون بارم بگذر ز من دیگر ازم سفر دارم .کتاب از دستم افتاد وشروع به و کردم و همش به خودم میگفتم که حسین شده.تا چند وقت گذشت زنگ خانه به صدا در امد وقتی در را باز کردن بچه ها گفتند یک اقایی پشت در است نشناختند تا این که امد پایین دیدم که عبدالحسین است من دویدم و سرو صورت حسین را بوسیدم .گفتم مادر جان چه بلایی سرت اومده بعد با سختی صحبت میکرد وحتی هم نمی توانست بخورد.بعد ها که بهتر شد گفتم کلاهی که برات بافتم سرت گذاشتی ‌.گفت شبی که برای شناسایی رفته بودیم سرمون بود و همون و شما نگذاشت ما شهید بشیم.