بعد از اینکه سمانه رو رسوندم رفتم بازار
پنج تا عروسک سیب زمینی کچل بزرگ خریدم برا سپیده
حتما اینا رو ببینه کلی خوشحال میشه
رسیدم خونه
زینب:سلام مامان خوشگله
مامان :سلام دخترم
زینب:دارین چی کار میکنین؟!
مامان:پدرت زنگ زد گفت برا فردا صبح بلیط گرفته بریم کیش
زینب:ڪیش؟!
الان؟
مامان:دیگه چی میخوای بهانه بیاری ؟
برو ساکتو جمع کن که سمیه ومهدی هم با ما میان؟
زینب:آخه
مامان :آخه نداره رو حرف بابات حرف نمیزنی😡
#ابریشم_سرخ
#داستان_واقعی
#قسمت_20
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
┅─═ঊঈ🌸🎀🌸ঊঈ═─┅