eitaa logo
آۅیــــ📚ـــݩآ
1.4هزار دنبال‌کننده
766 عکس
96 ویدیو
3 فایل
🌱اینجا دوستانی جمع شده‌اند که تار و پود دوستی‌شان را خواندن و نوشتن در هم تنیده است... رمان در حال انتشار: ادمین پاسخگو: @fresh_m_z ادمین تبادل: @Zahpoo1 ما را به دوستانتان معرفی کنید👇 https://eitaa.com/joinchat/3611426957Cb2549f554b
مشاهده در ایتا
دانلود
خب حالا که همش با گلهای شیراز به ما سوز دل می‌دین🥲 منم می‌‌خوام امروز در مورد این دردانه‌ام حرف بزنم. 😍🪴 در مورد گل‌های کم توقع ولی خوشگل. من این گل رو وقتی فقط چندتا برگ بود از تو کوچه پیدا کردم. یه جورایی سه راهی بود. انداخته بودنش دور. نمی‌دونم چرا دلم به حالش سوخت. آوردمش خونه. کاشتمش تو یه گلدون درب و داغون. گذاشتمش پشت راکدترین پنجره خونه. حالا کل پنجره رو گرفته. نمی‌تونم گلدون یا جاشو عوض کنم. هر چند روز یه بار بهش سر می‌زنم. حالا بین کلی گل که هر روز و شب کلی دورشون می‌گردم و اونها مثل بچه‌ی تنبل همش می‌خورن و می‌خوابن و گل نمی‌دن؛ این گل هر سال بهار پر از گل‌های زیباست. شبیه دسته گل عروس.💐 یه بوی خوبی هم داره که کل خونه رو پر کرده. آره گاهی بعضی‌ها بیشتر قدر محبت می دونن از بعضی‌های دیگه. یاد فیلم هندی‌ها افتادم
آۅیــــ📚ـــݩآ
خب حالا که همش با گلهای شیراز به ما سوز دل می‌دین🥲 منم می‌‌خوام امروز در مورد این دردانه‌ام حرف بزنم
گل هویا؟ اینقدر گل هویا راحت توی شیراز گل می‌دهد که من مطمئنم اگر آن چند تا برگ را همینطوری توی یکی از کوچه‌های شیراز رها می‌کردند و کسی مثل شما آن را برنمی‌داشت هم رشد می‌کرد...
آۅیــــ📚ـــݩآ
گل هویا؟ اینقدر گل هویا راحت توی شیراز گل می‌دهد که من مطمئنم اگر آن چند تا برگ را همینطوری توی یکی
اصلا ما یک ضرب‌المثل داریم توی شیراز، که می‌گوید: عامو مَی تو گل هویایی که ایطو راحت پِر می‌خوری و بزرگ میشی؟
ارکان جهان داستان معمولا پرداختن به جهان داستان ساده ترین راه برای شروع است. به خاطر داشته باشید که داستان به خودی خود شکل نمی‌گیرد. برخی داستان‌ها، مخصوصاً در ژانرهای علمی_ تخیلی، فانتزی و ماجراجویانه، بر فضا و فناوری خاصی تأکید دارند. در هر صورت، همۀ داستانها باید در جایی اتفاق بیفتند؛ حتی اگر آنجا همین کنار گوشمان باشد. دنیای داستان شما باید حس برانگیز باشد؛ دنیایی که داستان شما را در بر گرفته است. خواننده یا بیننده باید حس کند که داستان‌های گفتنی بسیاری در این مکان وجود دارد و آنها به طور اتفاقی این داستان را از میان آن‌ها میخوانند. دنیای شما باید بزرگ، واقعی و ملموس به نظر بیاید. برای این کار می‌توانید از توصیف جزئیات مکان یا محیطی خاص استفاده کنید. اگر دنیایی خیالی را خلق می‌کنید، به خاطر داشته باشید برای هر توانایی، استعداد، یا هر واقعه ای حدی را مشخص کنید؛ به این طریق خواننده یا بیننده می‌تواند به جای آنکه آن را ساخته تخيل بداند واقعی فرض کند. سوپر من و آسیب پذیری‌اش از کریپتونایت را در نظر بگیرید. دنیای داستان میتواند پیرنگ را تحت الشعاع قرار دهد و به آن ماهیتی دیگر یا پند اخلاقی اضافه کند. این دنیای خاص همچون بازتاب ایده‌ها، مضمون‌ها یا تباین‌ها و تقابل‌ها در داستان شما عمل خواهد کرد. دنیای داستان شما زمانی جالب می‌شود که نه تنها محیط را توصیف کنید، بلکه واکنش شخصیتها را نیز نسبت به آن وصف کنید. الگوهای جهان داستان انتشارات سوره‌مهر با ما همراه باشید👇 ┏━🕊━━••••••••••━━━━┓ @AaVINAa ┗━━━━••••••••••━━🌸━┛
آۅیــــ📚ـــݩآ
ارکان جهان داستان معمولا پرداختن به جهان داستان ساده ترین راه برای شروع است. به خاطر داشته باشید ک
تا یادم نرفته یک چیزی را بگویم: لطفاً در مورد این آموزش‌ها و کاربردی بودن یا نبودن...مسأله این است و خوب و‌ مناسب بودن سطح آموزش‌ها برای شما، با ما حرف بزنید. https://harfeto.timefriend.net/16818514054916 اینجا بفرمایید...
من نمی‌دانم اینها که سر گل و گیاه با هم راه انداخته‌اند، حواسشان هست به این که یک مازندرانی در گروه نویسندگانشان دارند؟ خب بعید است که ندانید اما گوشزد کنم که در خطه‌ی سرسبز شمال، از لابه‌لای کاشی‌ها یکهو یک درخت می‌زند بیرون و تا به خودت بیایی، وقت چیدن میوه‌هایش می‌شود!
آۅیــــ📚ـــݩآ
من نمی‌دانم اینها که سر گل و گیاه با هم #کل‌کل_آوینایی راه انداخته‌اند، حواسشان هست به این که یک ماز
_عامو به تیریش قباتون بر نخوره‌ها ولی ایطوری زهره‌تون نَمْتِرْکه؟! یِی هو یِی درختی بزنه بیرون اَ لا کاشیاتون؟ اصن عامو بهش میگین درخت یا خونه خراب کن؟
نه جانم! خداوند که می‌خواهد نعمت بدهد، ظرفیت مخاطب را لحاظ می‌کند! می‌بیند بعضی‌ها ظرفیت نعمت زیاد را دارند، خب می‌دهد؛ بعضی‌ها هم خب شاید آنقدرها ظرفیت نداشته باشند؛ یا نمی‌دهد، یا یک‌طوری تدریجی می‌دهد که ظرف وجودشان زیادی پر نشود و نشکند😁😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🌺🍃🌺🍃 🌺🍃 سعید به کلبه برگشت و یک صندلی چوبی برداشت. _نگهبانا! اینارو بیارین بیرون. خان روی صندلی نشست. نروژی‌ها مقابلش ایستادند. _If during I full my gone and shut down you still in be in my sight you responsible for that result. _بازشون کنید به محض این‌که دست‌هایشان باز شد خان شروع کرد به پر کردن تفنگش. نروژی‌ها با داد و فریاد سوار ماشین شدند به سرعت فرار کردند. خان نشانه رفت؛ ولی با این‌که هنوز در محدوده دیدش بودند شلیک نکرد. در عوض همراه سعید به سمت جاده تاخت تا از گرفتن نقشه‌اش مطمئن شود. وقتی که رسیدند ماشین به دور خودش چرخید و داخل دره پرت شد. غلت زد و تا ته دره رفت. خان سر اسبش را کج کرد و به سمت عمارت تاخت. وارد عمارت که شد تاج‌الملوک را روی ایوان دید‌. پله‌ها را بالا رفت _سلام مادر _دنبالم بیا! وارد اتاق شدند. تاج‌الملوک در را بست. _چی شد؟ کی بودن؟ خان ماجرا را تعریف کرد. تاج‌الملوک ساکت مانده بود. _نمیشد باهاشون معامله کنی؟ این‌طوری برات دردسر میشن. _نمی‌تونستم خطر کنم. اگه می‌رفتن و با آژان بر‌می‌گشتن کارم زار بود. خان از جا بلند شد و سمت اتاق خوابشان رفت. آهسته در اتاق لا باز کرد. دلارام تازه حمام کرده بود. دلارام روی تخت نشسته بود و با موهای خیسش ور می‌رفت. خان را که دید لبخند پت و پهنی زد. سکینه پشت به خان در حال جمع کردن وسایل دلارام بود. _دلارام خداییش دیشب نترسیدی پیش اون گند اخلاق خوابیدی؟ البته که نه! تو اگه ترس سرت میشد الان شش ماهه حامله نبودی! ولی آخه اصلا نمیشه باهاش حرف زد تا چه رسد... _بهت نگفتم آخرین باریه می‌بخشمت؟ سکینه با جیغ بلندی از جا پرید و به سمت خان برگشت. مشتش را جلوی دهانش گرفت. تمام تنش می‌لرزید. نگاه مستاصلی به دلارام کرد. _بیا برو بیرون سکینه تکان نخورد. _د بیا برو بیرون تا پشیمون نشدم. سکینه از فریاد خان به خودش آمد و به بیرون دوید. _نشسته پشت سر من حرف می‌زنه بعد تو لبخند میزنی؟ دلارام هین بلندی کشید _من به تو لبخند زدم. _یعنی من کورم؟ خودم دیدم لبخند ژکوند میزدی! دلارام نچ‌نچ کنان سری تکان داد. _نخیر من نخندیدم. به سمت خان برگشت و با خنده گفت: ولی خداییش بامزه نمی‌گه؟ خان خندید. _خیلی دلم می‌خواد وسط حیاط فلکه‌ش کنم؛ ولی وقتی می‌بینمش فقط تلاش می‌کنم که نخندم. شوخی کردم. برام مهم نیست هر چی راجع بهم بگه اگه باعث بشه تو بخندی دلی! دلارام سرش را کج کرد. _خیلی خب خودتو لوس نکن بیا موهاتو خشک کنم تا سرما نخوردی. ✍ ⛔️حق نشر این رمان کاملا متعلق به آویناست! هرگونه کپی و ارسال بدون ذکر منبع ممنوع و حرام است و پیگرد قانونی دارد! ✨پارت‌گذاری شنبه تا چهارشنبه حوالی ساعت ۱۰ ┏━🕊━━••••••••••━━━━┓ @AaVINAa ┗━━━━••••••••••━━🌸━┛
بسمـ رب ِدل‌‌ھـٰـاۍ‌بـے‌قــر‌ار ... .