eitaa logo
آۅیــــ📚ـــݩآ
1.4هزار دنبال‌کننده
766 عکس
95 ویدیو
3 فایل
🌱اینجا دوستانی جمع شده‌اند که تار و پود دوستی‌شان را خواندن و نوشتن در هم تنیده است... رمان در حال انتشار: ادمین پاسخگو: @fresh_m_z ادمین تبادل: @Zahpoo1 ما را به دوستانتان معرفی کنید👇 https://eitaa.com/joinchat/3611426957Cb2549f554b
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 ﷽ «می‌شه آخرین خواسته‌م رو برام برآورده کنید؟» سرهنگ به چهره‌ی آسیه زل می‌زند:« بگو چی‌ می‌خوای، اگر بتونم انجام می‌دم» آسیه سرش را میان انگشتانش نگه می‌دارد، طوری که گویی از سرفقط شقیقه دارد:«می‌خوام برم سرخاک دخترم » سرهنگ نگاهی به دستان لرزانش می‌کند:« سرت درد می‌کنه؟ می‌خوای بگم...» میان حرفش می‌آید:« دردش از اون طنابی که می‌خواین بندازین دور گردنم بیشتر نیست» سرهنگ نفس کلافه‌ای می‌کشد:«خودکرده را تدبیر نیست!» آسیه سگرمه‌هایش را در هم می‌کند، کلافه می‌نالد:« جواب منو ندادین، اجازه می‌دین؟» سرهنگ از جا بلند می‌شود:« برای همین خواستی منو ببینی؟» آسیه نیم‌خیز می‌شود:« نه! حامد...اون گناهی نداره...من ضربه‌ی آخر رو زدم...» سرهنگ قدمی برمی‌دارد:« اون که توی دادگاه مشخص شد، حکمشم اومد، اقدام به قتل عمد، از بین بردن جسد و مدارک جرم و... باید چندسالی بره زندان» آسیه می‌غرد:« آزادش کنید...ما خودمون قربانی‌م...من، مریم، حامد، همش به‌ خاطر اون حنانه‌ی گوربه‌گورشده...» سرهنگ سری از تاسف تکان می‌دهد:« برای درخواست اولت صحبت می‌کنم...» ازاتاق خارج می‌شود... کیسه‌ی کوچک را باز می‌کند:« انار؟ حتی به خودت زحمت ندادی یه چیز عجیب‌غریبی چیزی بذاری توی کیسه؟ دِ آخه انار خشک!» رمال که حرفی برای گفتن ندارد رویش را برمی‌گرداند... نورچراغ‌های گردان پلیس یکی درمیان برچهره‌ی ماتم‌زده‌ی رمال وهمدستانش می‌لغزد... «ساکتو بستی تنهایی بری؟» قلب مبینا به تپش می‌افتد، پشت سرش را نگاه می‌کند:« تو...تواینجا!» بادیدن شیوا ورضا در کنار امید جواب سوالش را می‌گیرد. امید لبخندی می‌زند:«اومده‌م تا کنارت باشم. می‌دونم خیلی سختی کشیدی، واسه منم سخت بود...»اشک‌های مبینا هرچند برایش سخت تمام می‌شود، اما ته قلبش را آرام می‌کند. روزهای شوم به پایان رسید مبینا و امید درکنار همه‌ی آن‌هایی که دوست‌شان دارند، زندگی خود را آغاز کردند. به امید روزگار خوشی که انتظارشان را می‌کشد... «پایان» 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🖊به قلم ف.م.رشادی(افسون) ⛔️حق نشر این رمان کاملا متعلق به آویناست! هرگونه کپی و ارسال بدون ذکر منبع ممنوع و حرام است و پیگرد قانونی دارد! ✨پارت‌گذاری شنبه تا چهارشنبه حوالی ساعت ۲۲ ┏━🕊━━••••••••••━━━━┓ @AaVINAa ┗━━━━••••••••••━━🌸━┛