eitaa logo
آهـ ...
14.2هزار دنبال‌کننده
19 عکس
0 ویدیو
0 فایل
در «آه» مجموعه پادپخش (پادکست‌)های «نیوفولدر» با کارگردانی "آقای یاسین حجازی" تقدیم شما شده است. 🔹تبادل نظر: https://eitaa.com/tabaadolNazar
مشاهده در ایتا
دانلود
3.mp3
11.85M
💠 نیوفولدر 3 : مادّهٔ هفدهِ اعلامیهٔ جهانیِ حقوقِ بشر بر حقّ شما در داشتنِ یک فُلدِر تأکید می‌کند. کسی حق ندارد از شما بازجویی کند بابتِ چیزی که توی فُلدِرتان هست. آیا به من مربوط است که اسبِ توی فلدرتان تشنه است؟ 💔@AahAah
4.mp3
14.32M
💠 نیوفولدر 4 : فرض کنید توی پذیرشِ بیمارستانی کار می‌کنید. یکی توی لیست هست که اسمش برایتان آشناست. پدربزرگِ او در مرحله‌ای سخت از زندگی دستتان را گرفته. آیا اسمش را جا به جا می‌کنید تا زودتر پیشِ دکتر برود و کمتر در هوای پر ویروسِ بیماران بمانَد؟ 💔@AahAah
5.mp3
12.57M
💠 نیوفولدر 5 : ساعتِ ۹ و ۴۷ دقیقهٔ صبحِ یکی از سه‌شنبه‌های سالِ ۲۰۰۱ میلادی، تلفنی زنگ خورد. و کسی نبود گوشی را بردارد. تلفن رفت روی پیغامگیر. زنی جوان، با صدایی که نمی‌لرزد، روی پیغامگیر به محبوبش می‌گوید که باید خوب به حرف‌هاش گوش کند. می‌گوید که دارد از توی هواپیما زنگ می‌زند... https://eitaa.com/joinchat/3035497327Ca40e3d7a95
6.mp3
12.36M
💠 نیوفولدر6 : در طولِ این پادکست، ۱۶۶۴ نفر در سراسرِ جهان می‌میرند. دلتان می‌خواهد آخرین دقیقه‌ای که زنده‌اید چه بویی در شامّهٔ‌تان بپیچد؟ ادکلنی که خاطره‌ای دور را در شما بیدار می‌کند؟ یا بوی ملافهٔ بیمارستان که بوی تیزِ عرقِ تنتان را می‌دهد با آمیزه‌ای از بوی ادرارتان که نتوانسته‌اید خود را نگه دارید؟... 💔@AahAah
7.mp3
10.76M
💠 نیوفولدر7 : نویسندهٔ این پادکست می‌گوید صدای موتوری که به‌شتاب دور شد هنوز توی سرش هست. انگاری که موتورِ آپاچیِ سفید از بینِ استخوان‌های سرش بیرون می‌آید و گاز می‌دهد توی کلّه‌اش و طنینِ شلّیکِ اگزوزهاش تکرار می‌شود و تکرار می‌شود و... نمی‌گذارد بخوابد. 💔@AahAah
8.mp3
11.77M
💠 نیوفولدر8 : این پادکست دربارهٔ بادامی‌ است که تَرَک داشت و من روی تختگاهِ آشپزخانه‌ام دیدمش صبحِ امروز. بادام را که توی مشتم فشردم، ترک دهن باز کرد. پوستِ بادام امّا سخت بود؛ دهانِ ترک زود هم آمد. بادام را نزدیکِ چشمم بردم. چشمِ دیگرم را بستم. توی ظلماتِ درونِ بادام، کسی توی بادام نشسته بود... https://eitaa.com/joinchat/3035497327Ca40e3d7a95
9.mp3
14.03M
💠 نیوفولدر9 : آیا ممکن است لقمه‌ای، که بسا همین حالا دارید آن را می‌جوید یا پیش از این پادکست فرو بلعیدید، با گوشتان کاری کند که دیگر بعضی کلمات را نشنوید ــ نه آنکه بِالکُل کَر شوید؛ فقط «بعضی» کلمات را نشنوید؟ 💔@AahAah
10.mp3
13.68M
💠 نیوفولدر10 : چطور می‌فهمید لیوانی پُر واژگون شده یا هنوز بر جاست روی میز؟ اگر آنجا نباشید که صدایی بشنوید، اگر آنجا نباشید که چیزی را بتوانید دید، چطور می‌فهمید؟ 💔@AahAah
11.mp3
11.66M
💠 نیوفولدر11 : همین الان به کفِ دستتان نگاه کنید و انگشتانتان را باز کنید از هم... آن میخ‌های بلند از وجبِ دستِ شما بسیار بلندتر بوده‌اند، چون هم باید از بدنِ مصلوب عبور می‌کردند هم از چوبهٔ قطورِ صلیبی که مصلوب رویش بسته شده بود! میخ‌های چدنیِ تیزِ بلند! 💔@AahAah
12.mp3
12.94M
💠 نیوفولدر12 : آدمیزادها تنی واحدند. تجربیاتِ ترسناک یا ناگوارِ زندگی روی دی‌اِن‌اِی اثر می‌گذارد و می‌تواند نسل به نسل منتقل شود. گویی که تنی در بسترِ اعصار و قرون دراز کشیده باشد و ضربتی که قرن‌ها قبل به سرش خورده، دردش در قرنِ ما زانوهاش را تا کند... https://eitaa.com/joinchat/3035497327Ca40e3d7a95
13.mp3
8.12M
💠 نیوفولدر13 : فیلسوفِ گمنامی در سطری از کتابی گمنام نوشته است: همهٔ آدمیزادها روزی، ساعتی، آنی، درخت می‌شوند و بعد دوباره خودشان می‌شوند: تکان می‌خورند و ادامهٔ راهشان را می‌روند... 💔@AahAah
14.mp3
8.98M
💠 نیوفولدر14 : اسمِ این پادکست را «شیوه‌نامهٔ لیز خوردن» هم می‌شود گذاشت. هدفِ کسانی که این اپیزود را ساختند این بود که مُستدل و مستند به شما یاد بدهند چطور وقت بخرید و منتظرِ منفعتان بمانید. 💔@AahAah
15.mp3
8.09M
💠 نیوفولدر15 : معمولی‌ترین پیرهنی را که می‌توانید تجسّم کنید. کهنه و نخ‌نما. پیرهنی که بوی تندِ عرقِ بدنِ صاحبش را می‌دهد. به نظرم حداقل ۳ صنف می‌توانند کاری برای این پیرهن کنند: یکی خشکشویی‌ها (تا بسا یک بارِ دیگر بشود تنش کرد یا بشویندش بدهند صنفِ بعدی)، صنفِ بعدی نظافت‌چی‌ها (برای تمیز کردنِ شیشه‌ها مثلاً، یا برق انداختنِ سرامیک‌ها یا خشک کردنِ آبی که گوشه‌ای جمع شده)، صنفِ سوم: شعرا! 💔@AahAah
16.mp3
8.81M
💠 نیوفولدر16 : سه نفر بودند که گفتند نه. همین. این پادکست ساخته شده که همین را بگوید... https://eitaa.com/joinchat/3035497327Ca40e3d7a95
17.mp3
7.93M
💠 نیوفولدر17 : یک نفر را می‌شناسم که بی‌های کوچکِ هر متنِ انگلیسی را کیو می‌بیند. در عوض، تمامِ کی‌یوهای کوچک را بی می‌بیند. او تمامِ دی‌های کوچک را پیِ بزرگ می‌بیند. او تمامِ پی‌های بزرگ را دیِ کوچک می‌بیند. تمامِ یوهای بزرگ را اِنِ کوچک می‌بیند. تمامِ اِن‌های کوچک را یوی بزرگ. 💔@AahAah
18.mp3
5.83M
💠 نیوفولدر18 : مادرِ دِلسا پاری شب‌ها از تداعیِ تصویرِ دکتری که توی دستانش تیغِ جرّاحی است از خواب می‌پرد. آن تیغِ جرّاحی هم بخشی از تاریخ است ــ گیرم تاریخی که تنها چند ماه با من فاصله دارد. 💔@AahAah
19.mp3
8.92M
💠 نیوفولدر19 : دوستم می‌گوید که به او تعرّض شده و من ناخودآگاه به اندامش نگاه می‌کنم: به پاهاش، به دست‌هاش ــ و خودم هم نمی‌فهمم چرا به پاها و دست‌هاش نگاه می‌کنم. در صدای دوستم خشم است ــ خشمِ کسی که کاری نمی‌تواند بکند... 💔@AahAah
20.mp3
13.31M
💠 نیوفولدر20 : به دوستم می‌گویم: «تو هم کارِ عجیبی داری.» می‌گوید چرا. می‌گویم «چطور می‌توانی برای سُسی که خورده‌ای و می‌دانی غیرِ قابلِ تحمّل است، طرحی بریزی که تماشاچی‌هاش ترغیب شوند بروند آن را بخرند؟» دوستم گرافیست است. روسری‌اش را می‌دهد عقب تا موهاش را مرتّب کند... https://eitaa.com/joinchat/3035497327Ca40e3d7a95
21.mp3
17.7M
💠 نیوفولدر21 : غیرت‌تان را چند می‌فروشید؟ 💔@AahAah
22.mp3
15.03M
💠 نیوفولدر22 : یک سالی این پا و آن پا کرده بودیم تا آن شب که آگهی را دیدیم: «قطعِ درخت رایگان انجام می‌شود». همان شب بود که بالاخره تصمیم گرفتیم نخل را بیندازیم... 💔@AahAah
23.mp3
19.66M
💠 نیوفولدر23 : کسی با شما تا درونِ یک اتاق می‌آید بعد، درِ اتاق را روی شما قفل می‌کند و خودش می‌رود. شما توی آن اتاق می‌میرید و حتّا جسدتان را هم بیرون نمی‌برند... 💔@AahAah
24.mp3
17.54M
💠 نیوفولدر24 : من یک بَرده‌ام، خواهرم دیمال یک بردهٔ دیگر، خواهرم اَدکی هم، برادرزاده‌ام کاترین، برادرزاده‌ام نسرین هم، زن‌برادرم ژیلان، برادرزاده‌ام روژان. میانِ مردمِ «سِنجار» روستای ما به دخترانِ زیباش معروف بود. این پادکست شرحِ من است. https://eitaa.com/joinchat/3035497327Ca40e3d7a95
25.mp3
24.24M
💠 نیوفولدر25 : دست‌های ابوبَطاط خیلی بزرگ بود. و بیشتر از ۵ انگشت داشت دستش. و هر بار سمتم می‌آمد، من فقط به روبرو زل می‌زدم. صورتم هم‌ترازِ کُلتی بود که آویزانِ کمرش بود... 💔@AahAah
26.mp3
20.09M
💠 نیوفولدر26 : ... تا دیانت جوازِ جنایت نباشد 💔@AahAah
27.mp3
18.52M
💠 نیوفولدر27 : به مَردَم که آن سوی اتاق روزنامه می‌خواند گفتم: روزی که جسمت را روی زمین رها کنی و بروی، اوّل یک بند از انگشتت را برای خودم جدا می‌کنم و برمی‌دارم، بعد می‌برمت غسّالخانه. گفت: «تو دوستم داری و این طور بی‌رحم حرف می‌زنی؟ برایم عمرِ نوح آرزو کن!» گفتم: بالاخره که چه؟ همهٔ‌مان باید برویم. اگر با هم برویم که عالی است. اما می‌ترسم این طور نشود و هم را گم کنیم. من نمی‌خواهم گمت کنم... 💔@AahAah