eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
665 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
1_321946396.mp3
2.94M
🔺 حجت‌الاسلام 📌 شیعه یک مراقبت بیشتر ندارد؛ 👈 اینکه ببینی تسلیم هستی یا نه؟! ‼ و این خیلی سخته؛ چون باید.....👆 🚩
درمحضرحضرت دوست
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوچهل‌وهفت 👈این داستان⇦《 تیله‌های رنگی 》 ــــــــــــــ
🔻 👈این داستان⇦《 الهام نیامد؟! 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎انتخاب واحد ترم جدید ... و سعید، بالاخره نشست پای درس... در گیر و دار مسائل هر روز ... تلفن زنگ زد ... با یه خبر خوش از طرف مامان ...😍 🔹مهران ... دنبال یه مدرسه برای الهام باش ... این بار که برگردم با الهام میام ... 🔸از خوشحالی بال در آوردم ... خیلی دلم براش تنگ شده بود... مادر، اسکن آخرین کارنامه‌اش رو به ایمیل دایی محسن فرستاد ... نمراتش افتضاح شده بود ... شهریور ماه و ثبت نام با چنین نمرات و معدلی؟! ... کدوم مدرسه خوبی حاضر به ثبت نام می‌شد⁉️... 🔻به هر کسی که می‌شناختم رو زدم ... بعد از هزار جا رو انداختن ... بالاخره یه مدرسه حاضر به ثبت نام شد ... زنگ زدم که این خبر خوش رو به مامان بدم ... اما خبر دایی بهتر بود ... - الان الهام هم اینجاست ...🌸 🔹هر بار که تلفنی باهاش حرف می‌زدم ... خیلی پای تلفن گریه می‌کرد 😭... مدام التماس می‌کرد ... - بیاید، من رو با خودتون ببرید ... من می‌خوام پیش شما باشم ... 🔸مادرم پای تلفن می‌سوخت ... و من هر بار می‌پریدم وسط و تلفن رو می‌گرفتم ... اونقدر مسخره بازی در می‌آوردم تا می‌خندید ... هر چند، دردی رو دوا نمی‌کرد ... نه از الهام، نه از مادرم ... نه از من ... 💢حالا بیش از یک سال بود که هیچ تماسی📞 از الهام نداشتیم... و من حتی صداش رو نشنیده بودم ... ❤️دل توی دلم نبود ... علی‌الخصوص وقتی دایی اون جمله رو گفت ... صدام، انرژی گرفت ... - جدی؟ ... می‌تونم باهاش صحبت کنم❓ ... ▫️دایی رفت صداش کنه ... اما دوباره کسی که گوشی رو برداشت، خودش بود ... 🔻مادرت و الهام ... فردا دارن با پرواز🛩 میان مشهد ... ساعت ۴ بعد از ظهر فرودگاه باش ... 💢جا خوردم ... ولی چیزی نگفتم ... تلفن رو که قطع کردم ... تمام مدت ذهنم پیش الهام بود ... چرا الهام نیومد پای تلفن⁉️ ... ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 🚩 لینک کانال : @Abbasse_kardani
🔻 👈این داستان⇦《 دسته گل 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎از نیم ساعت قبل فرودگاه بودم ... پرواز هم با تاخیر به زمین نشست ... روی صندلی بند نبودم ... دلم برای اون صدای شاد و چهره خندانش تنگ شده بود ... انرژی و شیطنت‌های کودکانه‌اش ... هر چند، خیلی گذشته بود و حتما کلی بزرگ‌تر شده بود ...👧 🔹توی سالن بالا و پایین می‌رفتم ... با یه دسته گل و تسبیح به دست ... برای اولین بار ... تازه اونجا بود که فهمیدم ... چقدر سخته منتظر کسی باشی که این همه وقت ... حتی برای شنیدن صداش هم دلتنگ بودی ...💔 🔸پرواز نشست ... و مسافرها با ساک می‌اومدن ... از دور، چشمم بین‌شون می‌دوید تا به الهام افتاد ... همراه مادر، داشت می‌اومد ... قد کشیده بود ... نه چندان اما به نظرم بزرگ‌تر از اون دختر بچه ریزه میزه‌ی سیزده، چهارده ساله قبل می‌اومد ... شاید تا نزدیک قفسه سینه من می‌رسید ...😍 🔻مادر، من رو دید ... و پهنای صورتم لبخند بود ... لبخندی که در مواجهه با چشم‌های سرد الهام ... یخ کرد ... آروم به من و گل‌های توی دستم نگاه کرد ... الهامی که عاشق گل بود ...💐 💢برای استقبال، کلی نقشه کشیده بودم ... کلی طرح و برنامه برای ورود دوباره خواهر کوچیکم ... اما اون لحظه نمی‌دونستم ... دست بدم؟ ... روبوسی کنم؟ ... بغلش کنم؟ ... یا فقط در همون حد سلام اول و پاسخ سردش ... کفایت می‌کرد⁉️... 🔹کمی خم شدم و گل رو گرفتم سمتش ... الهام خانم داداش ... خوش اومدی ...💐 🔸چند لحظه بهم نگاه کرد ... خیلی عادی دستش رو جلو آورد و دسته گل رو از دستم گرفت ... ▫️سرم رو بالا آوردم ... و نگاه غرق تعجب و سوالم به مادر دوخته شد ...😳 🔻حالا که اون اشتیاق و هیجان دیدار الهام، سرد شده بود ... تازه متوجه چهره آشفته و به ظاهر آرام مادرم شدم ... نگاه عمیقی بهم کرد و با حرکت سر بهم فهموند ... 💢دیگه جلوتر از این نرو ... تا همین حد کافیه ...😳😳 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 🚩 لینک کانال : @Abbasse_kardani
امشب باید حسن حسن بگوییم و به یاد قاسم به قد و قامتش به رگ غیرت و دلاوریش به لباس رزمی که برقامتش اندازه نبود به شهد شیرین شهادت در رکاب مولایش اشک غربت بریزیم و را گدایی کنیم... شب ششم محرم شب حضرت قاسم ماه محرم ماه دعای فرج 🚩 لینک کانال : @Abbasse_kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طرح دوستی با امام زمان علیه السلام به مناسبت شب حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام با بیان حاج آقا معاونیان 🚩 لینک کانال : @Abbasse_kardani
شبتون مهدوی دعای فرج🙏
💦🌹💦🌹💦🌹💦 هر صبح روزمان را با سلام به ساحت مقدس چهارده معصوم علیهم السلام منور و متبرک کنیم.🌹 ❤️بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ❤️ ❣️اﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ و رحمة الله و بركاته ❣️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علي بن ابي طالب و رحمة الله و بركاته ❣️السلام علیکِ یا فاطمةَﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀو رحمة الله وبركاته ❣️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ايّها ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ و رحمة الله و بركاته ❣️اﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ايّها الشهيد و رحمة الله وبركاته ❣️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦِ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ و رحمة الله وبركاته ❣️السلا‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ایّها ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ و رحمة الله وبركاته ❣️اﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ایّها ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ و رحمة الله وبركاته ❣️اﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ایّها ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ و رحمة الله وبركاته ❣️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ايّها ﺍﻟﺮﺿَﺎ و رحمة الله وبركاته ❣️اﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ايّها ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ و رحمة الله وبركاته ❣️السلاﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ايّها ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ و رحمة الله وبركاته ❣️اﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ايّها ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ و رحمة الله وبركاته ❣️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی و یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القرآن اِمامَ الاِنسُ و الجّانّ و رحمة الله وبركاته. 🌷السلام عليكم جميعاً ورحمة الله و بركاته🌷 💦🌹💦🌹💦🌹💦🌹💦🌹 التماس دعا
سلام امام خوبم ✋🌸 صاحب عزاترين عزادارها بيا تا بر دلم نگاه کنے اين دو ماه را تا اندڪے شبيه تو باشيم اين دو ماه بر تن نموده ايم لباس سياه را
▫️خوش بحال کسانی که هم زنجیر می زنند! ▪️و هم زنجیرهای غیبت را از پای امام زمانشان باز می کنند...! ▫️هم سینه می زنند! ▪️و هم به فکر سینه پر درد و غم و اندوه امام حی خویش هستند...! ▫️هم اشک می ریزند! ▪️و هم غصه چشمان مولایشان که صبح و شام بر مصائب جد غریبش خون گریه می کند هستند... ▫️هم سفره می اندازند! ▪️و هم سر سفره امام زمانشان نمکدان نمیشکنند..! ▪️آنوقت با افتخار می گویند: ▫️یاحسیـن اشک می‌ریزند بر مظلومیت سالار شهیدان و غربت امام زمانشان و برای فرج منتقم آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین با اضطرار دعا می‌کنند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️پاسخ امام زمان (عج) به علامه بحرالعلوم در مورد "علت این همه پاداش برای گریه بر امام حسین علیه السلام" 🍃علامه بحرالعلوم (ره) به قصد تشرف به سامرا تنها براه افتاد. ✅در بين راه راجع به اين مساله، كه گريه بر امام حسين (علیه السلام) گناهان را مي آمرزد، فكر مي كرد. 🌹همان وقت متوجه شد كه شخص عربي كه سـوار بـر اسـب اسـت بـه او رسـيد و سلام كرد. بعدپرسيد: جناب سيد درباره چه چيز به فكر فرو رفته اي؟و در چه انديشه اي؟ اگر مساله علمي است بفرماييد شايد من هم اهل باشم؟ 🍃سید بحرالعلوم فرمود:درين باره فكر مي كنم كه چطور مي شود خداي تعالي اين همه ثواب به زائريـن و گريه كنندگان بر حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) مي دهد، 🌻مثلا در هرقدمي كه در راه زيارت بـرمـي دارد، ثواب يك حج و يك عمره در نامه عملش نوشته مي شود و براي يك قطره اشك تمام گناهان صغيره و كبيره اش آمرزيده مي شود؟! 🌼آن سوار عرب فرمود: تعجب نكن ! من براي شما مثالي مي آورم تا مشكل حل شود: ⚡️سلـطاني بـه همراه درباريان خود به شكار مي رفت . در شكارگاه از همراهيانش دور افتاد و به سـخـتي فوق العاده اي افتاد و بسيار گرسنه شد. خيمه اي را ديد و وارد آن خيمه شد. 💥در آن سياه چـادر، پيرزني را با پسرش ديد. آنان در گوشه خيمه بز شيرده ای داشتند و از راه مصرف شير اين بز، زندگي خود را مي گرداندند. ❄️وقتي سلطان وارد شد، او را نشناختند، ولي به خاطر پذيرايي از مهمان ، آن بز را سربريده و كباب كردند، زيرا چيز ديگري براي پذيرايي نداشتند. 🔅سلطان شب را همان جا خوابيد و روز بعد، از ايشان جدا شد و به هر طوري كه بود خود را به درباريان رسانيد و جريان را براي اطرافيان نقل كرد. ♻️و از ايشان سؤال كرد: اگر بخواهم پاداش ميهمان نوازي پيرزن و فرزندش راداده باشم ، چه عملي بايد انجام بدهم؟یكي از حضار گفت:به او صد گوسفند بدهيد. ديگري كه از وزراء بود،گفت:صد گوسفند و صد اشرفي بدهيد. يكي ديگر گفت : فلان مزرعه را به ايشان بدهيد. 💠سلطان گفت : هر چه بدهم كم است ، زيرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل كرده ام . چون آنها هر چه را كه داشتند به من دادند. من هم بايد هرچه را كه دارم به ايشان بدهم تا سر به سر شود. 🌷بعد سوار عرب به سيد فرمود: حالا جناب بحرالعلوم ، حضرت سيدالشهداء علیه السلام هرچه از مال و منال و اهـل و عیال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پيكر داشت همه را در راه خدا داد 🌸 پس اگر خداوند بـه زائرين و گريه كنندگانش آن همه اجر و ثواب بدهد، نبايد تعجب نمود، چون خدا كه خـدائيش را نمي تواند به سيدالشهداء علیه السلام بدهد، ✨پس هر كاري كه مي تواند، انجام مي دهد، يعني با صرف نظر از مقامات عالي خودش،به زوار و گريه كنندگان آن حضرت،درجاتي عنايت مي كند. 🛑در عين حال اينها را جزاي كامل براي فداكاري آن حضرت نمي داند... 🌷چون شخص عرب اين مطالب را فرمود، از نظر سيد بحرالعلوم غايب شد... 📙کمال الدين، ص 119، س 11
1472921592.mp3
5.01M
🎵 تو چشمای اهل حرم 🎵 زنده شده یاد حسن
👆👆👆 💞 ⃣5⃣ امشب شب جمعه است، شب كه با شب يازدهم مرداد ماه مصادف شده است. شايد امشب عسكرى(ع) دلتنگ عمّه اش، شده است. آخر امام در اين شهر غريب است. هيچ آشناى ديگرى ندارد. هم كه نمى توانند به خانه آن حضرت بروند. براى رفتن آماده مى شود. كاش مى شد ما هم همراه او به خانه امام مى رفتيم! دشمنان را لعنت كند كه ما را از اين فيض بزرگ محروم كرده اند. حكيمه، اشكِ حسرت را در چشمان ما مى بيند، دلش مى سوزد. فكرى به ذهنش مى رسد. بعد از مدّتى ما را صدا مى زند. نگاه ما به دو كيسه بزرگ مى افتد: ــ مادر! اين ها را كجا مى خواهى ببرى؟ ــ اين دو كيسه را مى خواهم به خانه (ع) ببرم، شما بايد اين ها را بياوريد. ــ چشم. ــ مأموران در بين راه، جلوى شما را مى گيرند و داخل كيسه ها را مى بينند، شما با كمال خونسردى بايستيد تا آنها به كار خودشان بپردازند. شما اصلاً به آنها كارى نداشته باشيد. اكنون تو خيلى خوشحال هستى. به اين بهانه مى توانى خود را ببينى. با هم حركت مى كنيم. از خانه بيرون مى آييم. كيسه ها قدرى سنگين است; امّا تو سنگينى آن را حس نمى كنى. چند مأمور جلوى راه ما را مى گيرند. كيسه ها را زمين مى گذاريم. آنها با دقّت كيسه ها را بازرسى مى كنند. وقتى مطمئن مى شوند كه نامه اى داخل آن نيست به ما اجازه مى دهند كه عبور كنيم. من تعجّب مى كنم، چگونه اين مأموران به ما اجازه عبور دادند، فكر مى كنم اين كار بانو است. حتماً دعايى خوانده است كه مأموران بيش از اين مانع ما نشدند. چند قدم جلو مى رويم. اينجاخانه امام است، باور مى كنى تا لحظه اى ديگر مهمان آفتاب خواهى بود؟ ...
👆👆👆 💞 ⃣5⃣ امروز روز چهاردهم است و ما مدّتى است كه در اين شهر هستيم. آرامش دوباره به باز گشته است و مردم به زندگى عادى خود مشغولند. مى دانم خيلى دلت مى خواهد امام را ببينى. امّا نمى دانى چه كنى؟ با خود مى گويى حالا كه نمى شود به خانه برويم چقدر خوب است كه ما به خانه (عمّه امام عسكرى(ع)) برويم و از او در مورد امام سوال كنيم. رو به من مى كنى و مى گويى: ــ يادت هست سال قبل كه به اينجا آمديم، چه ساعتى در كوچه با برخورد كرديم؟ ــ فكر مى كنم ساعت چهار بود. ــ خوب است امروز عصر به همان كوچه برويم و به بهانه كمك كردن به او به اش برويم. ــ چه فكر خوبى! آن وقت مى توانيم از او در مورد (ع) و بانو سؤال كنيم. ما هستيم تا عصر فرا برسد. را شكر مى كنيم كه دوباره در خانه حكيمه هستيم. روى تخت وسط حياط نشسته ايم و خواهر آفتاب شده ايم. امروز هم روزه است. همه دوستانِ خوب خدا در ماه روزه مى گيرند; امّا من و تو مسافر هستيم، و مسافر نمى تواند روزه بگيرد. براى ما سخن مى گويد: "سن زيادى از من گذشته است، نمى دانم زنده خواهم بود تا فرزند (ع) را ببينم يا نه؟". بعد آهى مى كشد و مى گويد: "من هر وقت به خانه آن مى روم از مى خواهم به او پسرى عنايت كند". در اين هنگام، صداىِ در خانه به گوش مى رسد. چه كسى در مى زند؟ از جاى خود بلند مى شود و به سمت در مى رود. بعد از لحظاتى برمى گردد. لبخند مى زند و خوشحال است. من از علّت خوشحالى او مى پرسم. پاسخ مى دهد: (ع) از من دعوت كرده است تا امشب به خانه او بروم". ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عزاداری سیدالشهداء علیه السلام، یاری امامت امام صادق علیه السلام می فرمایند: مَا مِنْ بَاكٍ يَبْكِيهِ إِلَّا وَ قَدْ وَصَلَ فَاطِمَةَ سلام الله علیها وَ أَسْعَدَهَا عَلَيْهِ وَ وَصَلَ رَسُولَ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله وَ أَدَّى حَقَّنَا هیچ گریه کننده‌ای بر سیّد‌الشّهداء علیه‌السلام نمی‌گرید مگر آنکه با حضرت زهرا سلام الله علیها صله نموده و آن بانو را یاری نموده است و نیز با رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله صله کرده و حق ما اهل‌بیت علیهم السلام را ادا نموده است. کامل الزیارات، ج 1، ص81 👌با تغییر عکس پروفایل خود به عکس فوق یاری کننده صاحب عزای محرم، امام زمان علیه السلام باشید.
درمحضرحضرت دوست
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوچهل‌ونه 👈این داستان⇦《 دسته گل 》 ــــــــــــــــــــــ
🔻 👈این داستان⇦《 آدم برفی 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎اون دختر پر از شور و نشاط ... بی صدا و گوشه‌گیر شده بود... با کسی حرف نمی‌زد ... این حالتش به حدی شدید بود که حتی مدیر مدرسه جدید ازمون خواست بریم مدرسه ...😔 🔹الهام، تمام ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود ... اینطوری نمی‌شد ... هر طور شده باید این وضع رو تغییر می‌دادم ... مغزم دیگه کار نمی‌کرد ... نه الهام حاضر به رفتن پیش مشاور بود ... نه خودم، مشاور مطمئن و خوبی رو می‌شناختم ... دیگه مغزم کار نمی‌کرد ... 🍃✨خدایا به دادم برس ... انگار مغزم از کار افتاده ... هیچ ایده و راهکاری ندارم ...😔 🍀بعد از نماز صبح، خوابیدم ... دانشگاه نداشتم اما طبق عادت، رأس شش و نیم از جا بلند شدم ... از پنجره، نگاهم به بیرون افتاد ... حیاط و شاخ و برگهای درخت گردو ... از برف، سفید شده بود ... اولین برف اون سال ... یهو ایده‌ای توی سرم جرقه زد ...❄️⚡️ 🔸سریع از اتاق اومدم بیرون ... مادر داشت برای الهام، صبحانه حاضر می‌کرد ... - هنوز خوابه؟ ... - هر چی صداش می‌کنم بیدار نمیشه ...😴😴 💢رفتم سمت اتاق ... دو تا ضربه به در زدم ... جوابی نداد ... رفتم تو ... پتو رو کشیده بود روی سرش ... با عصبانیت صداش رو بلند کرد ...😲 - من نمی‌خوام برم مدرسه ... 🔻با هیجان رفتم سمتش ... و پتو رو از روی سرش کنار زدم ... - کی گفت بری مدرسه؟ ... پاشو بریم توی حیاط آدم برفی درست کنیم ...☃☃ 🔹زل زد توی چشمهام و دوباره پتو رو کشید روی سرش ... - برو بیرون حوصله‌ات رو ندارم ...😔 🔸اما من، اهل بیخیال شدن نبودم ... محکم گرفتمش و با خنده گفتم ... - پا میشی یا با همین پتو ... گوله پیچ، ببرمت بندازمت وسط برفها ...❄️❄️ 🔻پتو رو محکم کشید توی سرش و دور خودش سفت کرد ... - گفتم برو بیرون ... نری بیرون جیغ می کشم ...😵😲 💢این جمله مثل جملات قبلیش محکم نبود ... شاید فکر کرد شوخی می‌کنم و جدی نیست ... لبخند شیطنت آمیزی صورتم رو پر کرد ...😃😬 🍃✨الهی به امید تو ... همون طور که الهام خودش رو لای پتو پیچونده بود ... منم، گوله شده با پتو بلندش کردم ...😳 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 🚩 لینک کانال : @Abbasse_kardani
🔻 👈این داستان⇦《 اعلان جنگ 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎صدای جیغش بلند شده بود ... که من رو بزار زمین ... اما فایده نداشت ... از در اتاق که رفتم بیرون ... مامان با تعجب به ما زل زد ... منم بلند و با خنده گفتم ...😁 ❄️🌨امروز به علت بارش برف، مدارس در همه سطوح تعطیل می‌باشد ... از مادرهای گرامی تقاضا می‌شود ... درب منزل به حیاط را باز نمایند ... اونم سریع ... تا بچه از دستم نیوفتاده... 🍃یه چند لحظه بهم نگاه کرد و در رو باز کرد ... سوز برف که به الهام خورد ... تازه جدی باور کرد می‌خوام چه بلایی سرش بیارم ... سرش رو از زیر پتو آورد بیرون و دستش رو دور گردنم حلقه کرد ... - من رو نزاری زمین ... نندازی تو برف ها ...❄️❄️ 🔸حالتش عوض شده بود ... یه حسی بهم می‌گفت عقب نشینی نکن ... آوردمش پایین شروع کرد به دست و پا زدن ... منم همون طوری با پتو، پرتش کردم وسط برف‌ها ... جیغ می‌زد و بالا و پایین می‌پرید ...😵 🔻خنده شیطنت آمیزی زدم و سریع یه مشت برف از روی زمین برداشتم ... و قبل از اینکه به خودش بیاد پرت کردم سمتش ... خورد توی سرش ... با عصبانیت داد زد ... - مهران ...😲 🔹و تا به خودش بیاد و بخواد چیز دیگه‌ای بگه ... گوله بعدی رفت سمتش ...❄️ سومی رو در حالی که همچنان جیغ می‌کشید ... جاخالی داد ... 🔸سعید با عصبانیت پنجره رو باز کرد ... دیوونه ها ... نمی گید مردم سر صبحی خوابن ...😴😴 🔻گوله بعدی رو پرت کردم سمت سعید ... هر چند، حیف ... خورد توی پنجره ... - مردم ... پاشو بیا بیرون برف بازی ... مغزت پوسید پای کتاب ...📚 💢الهام تا دید هواسم به سعید پرته ... دوید سمت در ... منم بین زمین و آسمون گرفتمش ... و دوباره انداختمش لای برف‌ها ... پتو از دستش در رفت و قل خورد اون وسط ... بلند شد و با عصبانیت یه گوله برف برداشت ... و پرت کرد سمتم ...❄️ 🔻تیرم درست خورده بود وسط هدف ... الهام وارد بازی و برنامه من شده بود ... جنگ در دو جبهه شروع شد ... تو اون حیاط کوچیک ... گوله‌های برفی مدام بین دو طرف، رد و بدل می‌شد ... تا اینکه بالاخره عضو سوم هم وارد حیاط شد ... برعکس ما دو تا ... که بدون کاپشن و دستکش و کلاه ... و حتی کفش ... وسط برف‌ها بالا و پایین می‌پریدیم ... سومین طرف جنگی، تا دندان، خودش رو پوشونده بود ...👨‍🚒 🚨از طرف عضو بزرگ تر اعلان جنگ شد ... من و الهام، یه طرف... سعید طرف دیگه ... ماموریت: تسخیر کاپشن و دستکش سعید ... و در آوردن چکمه‌هاش ...✌️ ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 🚩 لینک کانال : @Abbasse_kardani
گره گشاست بزرگی دستان کوچکتان ... وَ محتاج شماست باز شدن گره طولانی دوران غیبت حضرت شش ماهه‌ی ارباب مولانا علی اصغر (علیه السلام) خدایا بزرگترین خواستنمان را امشب به باب کوچکترین بزرگ عالم می‌آوریم به امید ... ▪️به‌ گلوی بریده طفل رباب ▫️اللهم عجـل لولیـک الفـرج 🚩 لینک کانال : @Abbasse_kardani
شبتون مهدوی دعای فرج🙏
💦🌹💦🌹💦🌹💦 هر صبح روزمان را با سلام به ساحت مقدس چهارده معصوم علیهم السلام منور و متبرک کنیم.🌹 ❤️بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ❤️ ❣️اﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ و رحمة الله و بركاته ❣️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علي بن ابي طالب و رحمة الله و بركاته ❣️السلام علیکِ یا فاطمةَﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀو رحمة الله وبركاته ❣️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ايّها ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ و رحمة الله و بركاته ❣️اﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ايّها الشهيد و رحمة الله وبركاته ❣️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦِ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ و رحمة الله وبركاته ❣️السلا‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ایّها ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ و رحمة الله وبركاته ❣️اﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ایّها ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ و رحمة الله وبركاته ❣️اﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ایّها ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ و رحمة الله وبركاته ❣️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ايّها ﺍﻟﺮﺿَﺎ و رحمة الله وبركاته ❣️اﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ايّها ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ و رحمة الله وبركاته ❣️السلاﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ايّها ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ و رحمة الله وبركاته ❣️اﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ايّها ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ و رحمة الله وبركاته ❣️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی و یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القرآن اِمامَ الاِنسُ و الجّانّ و رحمة الله وبركاته. 🌷السلام عليكم جميعاً ورحمة الله و بركاته🌷 💦🌹💦🌹💦🌹💦🌹💦🌹 التماس دعا
سلام آقا صدای پای تو خبر از آمدن باران می دهد ای بهار سبز هستی ماه محرم هم آمده است کی می آیی ای صاحب عزا 🚩 لینک کانال : @Abbasse_kardani