#یابنالحســـــن❤️
چشــــم هامان
سبد نور خدا میخواهنــد
بهر دیدار خـــدا
مهر و صفا میخواهنــد
یڪ ڪلام یابنالحســـن
در دو جهـــان..
دیدن روی تــو را
#رویتــورامیخواهنـــد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا
@Abbasse_Kardani
4_6046391295008573504.mp3
8.61M
عاصی...
با صدا و تنظیم: مرآت محمدی
شاعر: علی مهدی نسب
#امام_حسین علیه السلام
مرکزنیکوکاری شهیدحاج قاسم سلیمانی
شماره کارت مرکز
6037997950395757
شماره حساب مرکز
881050398
شماره تماس جهت هماهنگی
09172569131
محمدجوادجعفری
برای پیوستن به گروه واتساپ من، این پیوند را دنبال کنید: https://chat.whatsapp.com/HW82SnmleIWKlCbilUA31w
⭕️شرایط ظهور از دیدگاه قرآن کریم💠
🍀شرایط مربوط به کارگزاران و کادر امام عصر (عج)
◀️مهم ترین ویژگیها و صفات شایستۀ خواص و یاران امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف که موجب میشود افتخار سرداری و سربازی حضرت نصیب ایشان شود، عبارت است از:
✨ ایمان مستحکم
🔷باور به خدا، آن گونه که هیچ تردیدی در آن نباشد، یکی از صفات بارز انصارالمهدی و بلکه از اصلی ترین آن هاست؛
🔷هم چنان که امام صادق علیه السلام در برخی از اوصاف یاران امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف فرمود:
آنان مردانی هستند که دل هایشان مانند پارههای آهن است؛ شکی در ایمان به خدا در آن راه نیافته و در طریق ایمان، از سنگ محکم ترند. [۱]
🔷گویا ایشان در عمل به آیۀ: ( (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا لَقیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا) ) ؛ [۲] ای کسانی که ایمان آورده اید! چون با گروهی (از سپاه دشمن) رو به رو شدید، ثابت قدم باشید، نمونۀ کاملی هستند. البته چنین ایمان ثابتی، قطعاً به دلیل معرفت بالای آنها به حضرت حق و اعمال صالحی است که به تصریح روایات معصومان علیهم السلام، موجب تثبیت ایمان در قلب آنها شده است.
----------
[۱]: محمد باقر مجلسی، بحارالأنوار، ج ۲۵، ص۳۰۸
[۲]: انفال، آیه ۴۵
📚 شرایط_ظهور از دیدگاه قرآن کریم
👤استاد_ملایی
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️تفاوت یاران امام زمان با یاران امام حسین چیست🤔⁉️
👤استاد_پناهیان
😔کیمیشیمهمونیکهآقامیخواد😕⁉️
#اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج 💔
حسین_زمان🥀
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_394
دلش نمی خواست به افکارش اجازه جولان بدهد.
بعضی چیز ها اینقدر واضح بودکه نمی توانست از آنها چشم پوشی کند.
فردا از شرکت با خانه مهرابی تماس گرفت.
حرفهای مهرناز خانم بیشتر آشفته اش
کرد:
-فردای همون شبی که ترنج تصادف کرده بود رفته. شبش هیچی نگفت. صبح یه یادداشت برا من گذاشته بود و
رفته بود.
ماکان حیران از این رفتار ارشیا دست و دلش به کار نمی رفت.
وضع ترنج هم تعریفی نداشت.
ماکان به او هم گفته بود که مهرنازخانم چه گفته.
آشفتگی ترنج ماکان را هر چه بیشتر به حدسش نزدیک تر میکرد.
خیلی دلش می خواست ارشیا زودتر پیداش شود و او را از این آشفتگی فکری رها کند.
سه شنبه بود و ترنج خسته و بی حوصله توی اتاقش نشسته بود که موبایلش زنگ زد:
-بله؟
-بله و بلا معلوم هست کجایی؟
ترنج با شنیدن صدای شاد الهه خنید و
گفت:
- چطوری الی خانم؟
خوب. نمی آی این ورا دلمون تنگ شده.
ترنج لبش را گاز گرفت و گفت:
-روم نمیشه حقیقتش.
-برا چی. خانواده من مگه چه فرقی کردن.
-لوس نشو خودت می دونی چی میگم.
-نه از اون لحاظ خیالت راحت. اگه بخاطر امیر می گی. گرچه خورده تو ذوق بچه ولی آدم با جنبه ای
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻