فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🔴 آزمونهای قبل از ظهور 🔴🔴
❓از کجا معلوم ادعای ما از جنس ادعای کوفیان نباشد؟!
#استاد_رائفی_پور
#قواعد_ظهور
#مهدیاران
#امام_زمان
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_638
مهتاب نفس راحتی کشید و گفت:
-من با اتوبوس میام برای اینکه به موقع برسم با سرویس شیش و نیم میام برای همین زود می رسم.
خانم دیبا کمی روی میزی را مرتب کرد و گفت:
-ترنج براتون چند تا کار سفارش گرفته.
بعد از بین کاغذهای روی میزش کاغذی بیرون کشید و به دست او داد.
مهتاب با هیجانی که نمی توانست کنترلش کند گفت:
-وای مرسی.
بعد هم در حالی که نوشته های کاغذ را بالاو پائین می کرد رفت سمت اتاقش.
قبل از اینکه وارد اتاق شود سرکی توی آشپزخانه کشید
آبدارچی شونم که نیامده.
برگشت سمت خانم دیبا و گفت:
-آبدارچی تون کی می اد؟
-آقای حیدری؟
-بله فکر کنم.
خانم دیبا دوباره نگاهی به ساعت انداخت و گفت:
-اونم دیگه پیداش میشه.
مهتاب لبش را جوید و گفت:
-می تونم چای دم کنم؟
بعد با حالت مظلومی به خانم دیبا نگاه کرد. خانم دیبا با تعجب نگاهش کرد و گفت:
-آقای حیدری الان میاد.
-می دونم. ولی من عادت دارم صبح حتما چایی بخورم. چون خیلی زود اومدم نتونستم تو خوابگاه چایی بخورم. میشه؟
خانم دیبا خنده ای کرد و گفت:
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_639
_پس از اون چای خوراشی؟
مهتاب شانه ای بالا انداخت و گفت:
_دانشجو جماعت جز چایی که چیزی نداره بخوره.
بعد توی دلش ادامه داد خصوصا دانشجوی بی پولی مثل من.
بعد هم چرخید و رفت سمت آشپزخانه.
کتری را گذاشت و همانجا کنارش ایستاد و به بررسی کاغذی که دستش بود پرداخت. چای را که دم کرد.
رفت سمت اتاق. از همان راه رو هم نگاهی به ساعت انداخت.
بههه هشت و ربع هم که گذشت. نه رئیس اومده نه کارمندا. این شرکت چه جوری می چرخه پس؟
بعد هم شانه ای بالا انداخت و رفت سمت اتاق.
بخاطر پنجره کوچکی که داشت اتاق خیلی روشن نبود. مهتاب هم
همچنان سرش توی کاغذ دستش بود.
دسش روی دیوار لغزید و چراغ را روشن کرد. سرش را که بالا اورد.
میز جدید توی اتاق بود و از همه مهم تر سیستم تمام مشکل زیبایی روی میزش با مونیتور فلت 71 اینچ خودنمایی می
کرد.
برای مهتاب که کامپیوتر خانه شان مال عهد بوق بود کار کردن با این سیستم نو خیلی رویایی بود. دلش می
خواست از خوشحالی بالا و پائین بپرد.
کاغذ را روی میز گذاشت و یک دور کامل سیستم را وارسی کرد. حتی دلش نمی آمد به آن دست بزند.
ای عقده ای ندید بدید.
دیگر نتوانست خودش را کنترل کند و با خوشحالی بالا و پائین پرید.
خودم ندید بدیدم دیگه.
بعد دستی روی صفحه کلید کشید و بالاخره رضایت داد و با سالم صلوات دمکه استارت را فشار داد. با چشمانی از
حدقه در آمده به مونیتور چشم دوخت با بالا امدن ویندوز با خوشی صندلی را کنار کشید و نشست.
چقدر تمام مدت
برای انجام دادن کار هایش منت این آن را کشیده بود تا برای یک ساعت هم که شده لپ تاپشان را به او قرض
بدهند یا با بدبختی پول کافی نت داده بود برای انجام کارهایش.
لبخند تلخی برای خودش زد و به خودش قول داد هر جور شده برای خودش یک لپ تاپ بخرد حتی اگر قرار شده
از خورد و خوراکش بزند باید این کار را می کرد.
اگر لپ تاپ می خرید می توانست توی خوابگاه هم کارهایش را
انجام بدهد و این کلی به نفعش بود.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_640
خودش گفت:
اول چایی.
بعد بلند شد و کاغذش را برداشت و رفت سمت آشپزخانه خوبی اتاقشان این بود که مستقیم رو به روی آشپزخانه
بود و مهتاب باخودش گفت:
می تونم راه به راه برای خودم پایی ببرم.
ساعت هشت و نیم بود که ماکان از پله های شرکت بالا رفت.
آن روز کت و شلوار خاکستری سیری با پیراهن سفید
با راه های نازک خاکستری پوشیده بود کیف تمام چرم مشکی اش توی دستش برق می زد.
موهایش را به یک طرف زده و کمی بالا داده بود. خانم دیبا با دیدنش طبق معمول ایستاد و سلام کرد:
-سلام. صبح بخیر.
-س..
هنوز جواب خانم دیبا را نداده بود که مهتاب با یک لیوان چایی از آشپزخانه خارج شد و در حالی که لپش از قندی
که توی دهانش نگه داشته بود کمی باد کرده بود مستقیم رفت توی اتاقشان.
اصلا ماکان را هم ندید که با چشم های گرد شده دارد او را برانداز می کند.
خطاب به خانم دیبا در حالی که نگاهش هنوز به جای خالی مهتاب خیره بود پرسید:
_این کی بود؟
خانم دیبا توی راهرو خم شد و گفت:
-غیر از خانم سبحانی هنوز هیچ کس نیامده.
ماکان نگاه متعبش را دوخت به خانم دیبا و گفت:
-حیدری اومده؟
-نه هنوز؟
-پس این چایی از کجا اورده؟
خانم دیبا خنده اش را خورد و گفت:
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
@Abbasse_Kardani
#منتظࢪآنہ❤️
.
مامنتظرلحظہدیدار
بھاریم!💕🌱
آرامکنیدایندلِ
طوفانےمارا...😭
عمریستهمہ
درطلبوصلتوهستیـم
پایانبدهـاینحالِ
پریشانےمارا..😔💔
#السَّلامُعَلَيْكَيَا
حُجَّةاللّٰهِفِىأَرْضِهِ✋🏻
🍂⃟꙰ صَدْ ݜُڪرْ کہ اݫ ٺبآر زهڔاٮیم
🌹🍃🌹🍃
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا
@Abbasse_Kardani
🔴 زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه
🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖برای امام زمانم چه کنم؟💖
تـو میتونی ســـربـاز ویـــژه حضرت باشی بشرطی که بخوای...💞
#استاد_شجاعی
4_5938516873472641528.m4a
4.58M
💖برای امام زمانم چه کنم؟💖
تشرف آیت الله مدنی و گلایه امام عصر عجلالله از افرادی که در تعقیبات نماز خود برای فرج دعا نمیکنند....😞
🔴🔵 کیفیت نماز توسل به امام عصر و دعای بعد از نماز (نماز ابن ابی البغل کاتب) :
ابتدا دو ركعت نماز معمولی مى خوانى و بعد از اتمام نماز مى گويى :
يا مَنْ أَظْهَرَ الْجَميلَ وَسَتَرَ الْقَبيحَ ، يا مَنْ لَمْ
يُؤاخِذْ بِالْجَريرَةِ وَلَمْ يَهْتِكِ السِّتْرَ ، يا عَظيمَ الْمَنِّ ،
يا كَريمَ الصَّفْحِ ، يا مُبْتَدِئَ النِّعَمِ قَبْلَ اسْتِحْقاقِها ،
يا حَسَنَ التَّجاوُزِ ، يا واسِعَ الْمَغْفِرَةِ ، يا باسِطَ
الْيَدَيْنِ بِالرَّحْمَةِ ، يا مُنْتَهى كُلِّ نَجْوى ، وَيا غايَةَ
كُلِّ شَكْوى، وَيا عَوْنَ كُلِّ مُسْتَعينٍ، يا مُبْتَدِئاً بِالنِّعَمِ
قَبْلَ اسْتِحْقاقِها،
«يا رَبَّاهُ» ده مرتبه ، «يا سَيِّداهُ» ده مرتبه ،
«يا مَوْلاهُ» ده مرتبه ، «يا غايَتاهُ» ده مرتبه ،
«يا مُنْتَهى رَغْبَتاهُ» ده مرتبه .
أَسْأَلُكَ بِحَقِّ هذِهِ الْأَسْمآءِ ، وَبِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ الِهِ
الطَّاهِرينَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ إِلّا ما كَشَفْتَ كَرْبي ،
وَنَفَّسْتَ هَمّي ، وَفَرَّجْتَ عَنّي ، وَأَصْلَحْتَ حالي .
بعد از آن هر چه مى خواهى دعا كن ، و حاجتت را بطلب ؛
🌺 سپس گونه راست صورت را بر زمين گذاشته و صد مرتبه در آن حال مى گويى :
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ ، يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ ، إِكْفِياني فَإِنَّكُما كافِياني وَانْصُراني فَإِنَّكُما ناصِراني .
🌺 سپس گونه چپ صورت را بر زمين گذاشته و صد مرتبه مى گويى :
«أَدْرِكْني» (مرا درياب) و آن را بسيار تكرار كن.
و سپس به اندازه يك نفَس مى گوئى :
«اَلْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ»
(به فريادم برس، به فريادم برس، به فريادم برس)
🌺 بعد سر از زمين بردار كه خداوند با بزرگواريش حاجتت را برآورده مى كند إن شاء اللَّه .
🔴🔵 توجه داشته باشید که خواندن این نماز و دعای بعد از آن حداکثر نیم ساعت طول میکشه
📚 منابع :
📕 صحیفه مهدیه ص 187
📕 العبقری الحسان ج 1 ص 129
📕 دارالسلام ص 192
🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺
⭕️ قوت عجیب شیعیان در زمان ظهور!
❌ #رؤساى روى زمين و حكمرانان زمین بعد از ظهور امام
🌼 قَالَ أبُو عَبْدِ اللهِ عليه السلام: (يَكُونُ شِيعَتُنَا فِي دَوْلَةِ الْقَائِم عليه السلام سَنَامَ الأرْض وَحُكَّامَهَا، يُعْطَى كُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ قُوَّةَ أرْبَعِينَ رَجُلاً) ، وَقَالَ أبُو جَعْفَرٍ عليه السلام: (اُلْقِيَ الرُّعْبُ فِي قُلُوبِ شِيعَتِنَا مِنْ عَدُوَنَا، فَإذَا وَقَعَ أمْرُنَا وَخَرَجَ مَهْدِيُّنَا كَانَ أحَدُهُمْ أجْرَى مِنَ اللَّيْثِ وَأمْضَى مِنَ السَنَان يَطَاُ عَدُوَّنَا بِقَدَمَيْهِ وَيَقْتُلُهُ بِكَفَّيْهِ)
👤 شيخ مفيد در كتاب اختصاص از حضرت صادق (ع) روايت ميكند كه فرمود:
💚 شيعيان در #دولت قائم #رؤساى روى زمين و حكمران آن ميباشند. بهر مردى از آنها #قوت چهل مرد داده مى شود سپس فرمود: امام محمد باقر فرمود: #پيش از قيام قائم وحشت دشمنان در دل شيعيان ما جاى ميگيرد. وقتى قائم ما ظاهر گشت، و مهدى ما خروج كرد، هر يك از آنها از #شير دليرتر و از نيزه چابك ترند، بطورى كه دشمن ما را زير پاهاى خود له ميكنند و با #كف دست بقتل مى رسانند.
📙کتاب اختصاص ص۲۶
#قوت_شیعیان_در_زمان_ظهو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای رائفی پور: کاری بکنیدکه اگر مردید، بگن پا کار امام زمان بود.
࿐჻჻࿐࿐჻࿐჻࿐࿐
اگر نیت کنیم روزی صد صلوات بفرستیم، حتی اگه عجل مهلت نده، تا قیامت هر روز برا ما ثبت میشه.
࿐჻჻࿐࿐჻࿐჻࿐࿐჻
مادر پدرا اگه با فرزنداتون اختلاف سلیقه دارین، از امام زمان کمک بخواین.
࿐჻჻࿐࿐჻࿐჻࿐࿐჻
⏰05:20
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پست ویژه
امام زمان عج الله فرجه ناظر بر اعمال ما هستند...
نامه اعمال ما هر هفته خدمت رسول خدا (ص)و امام زمان می رسه
هر کسی خودش میدونه چکار میکنه،، خدا کنه خجالت زده نباشیم و امام زمان عج از دیدن اعمال ما غصه نخورن🥺
✨استاد قرائتی✨
➖➖➖➖➖➖➖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 امام زمان "عج الله تعالی فرجه الشریف" به گذشته ی تو کاری نداره.
وقتی تصمیم میگیری شما بهش ملحق بشی و بری تو چادرش اصلا با گذشته تو کاری نداره.
همونطوری که با گذشته ی حُر کاری نداشتند.
الان تو چادر منی، پس بامنی
✅ با گذشته دیگه کاری نیست.
پدر مهربانمون خودشون فرمودند: شیعیان ما واسم دعا کنند تا امر ظهور تحقق پیدا کنه😍
پس بیایم همه هرطوری شده آقا مون رو یاد کنیم حتی با یک سلام و صلوات🌺♥️
═✧🌺یا مهـدے🌺✧═
⏰00:52
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚چرا از امام زمان (عج) خجالت نمیکشیم؟
😞😔😞😔
🔶درس های مهدویت
👌پیشنهاد دانلود
👌ویژه استوری
👤علی اکبر رائفی پور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این همه رو میبینیم و باز هم به خودمون نمیآیم😞
منتظران سست نشید یه وقت یه خبرایی هست✨
افتادیم تو سرازیری ظهور✌️
اندکی صبر سحر نزدیک است
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_641
-خودش دم کرده. گفت صبح ها باید حتما چایی بخوره.
ماکان ابرویی بالا انداخت و با خودش گفت:
چه احساس راحتی می کنه هنوز نیامده.
بعد رفت سمت اتاق ترنج.
توی اتاق سرک کشید ولی مهتاب را ندید. صدای او را از جایی می شنید که داشت با
خودش حرف می زد:
لعنتی این که سیمش نمی رسه. اه
ماکان صدایش زد:
-خانم سبحانی؟
مهتاب با شنیدن صدای ماکان هول شد و خواست زود بلند شود که سرش به زیر میز خورد. و اخش را به هوا برد.
بی خیال سر دردش شد و راست ایستاد ولی دستش به صفحه کلید خورد و لیوان چایی روی میز برگشت.
به طرف لیوان خیز برداشت که از روی میز نیافتد لیوان را گرفت ولی چایی که روی میز روان شده بود روی دستش ریخت و تا مغز
استخوانش سوخت.
ماکان همانجا خشکش زده یود.
نمی دانست چه عکس العملی نشان بدهد. مهتاب لیوان را پشت سرش پنهان کرد. و به سرعت سلام کرد.
ماکان به جای جواب گفت:
-حالتون خوبه؟
-خوبم.
ولی دروغ می گفت. دستش بیچاره اش کرده بود. چه شروع رویایی داشت. دلش می خواست بزند زیر گریه. با
خودش گفت:
این یهو از کجا پیداش شد؟
ماکان حالا داشت صحنه ای که اتفاق افتاده بود را توی ذهنش دوباره بررسی می کرد و عجیب خنده اش گرفته بود.
مهتاب برای اینکه وضع را کمی راست و ریست کند سریع گفت:
-داشتم سیسم تلفن و وصل می کردم به پریز. اینترنتش وصل نبود. ولی سیمش نمی رسه کوتاهه.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_642
ماکان بالاخره به خودش تکانی داد و وارد اتاق شد.
مهتاب نمی دانست همانجا بایستد یا جایش را تغییر
دهد تکان که خورد مانتویش بهجای سوختگی سائیده شد و توی دلش آشوب شد.
ولی لبش را گاز گرفت تا صدایی از دهانش
خارج نشود.
ماکان کتش را در آورد و نگاهی به دریاچه کوچک چایی که روی میز درست شده بود و بعد هم به طرف پائین
جاری شده بود نگاهی انداخت و و گفت:
-بذارین ببینم مشکلش چیه.
بعد رفت سمت میز مهتاب خواست از پشت میز بیرون بیاید ولی ماکان تمام عرض بین میز و دیوار را اشغال کرده
بود.
بکی دوبار لو عقب شد و بعد هم لپ هایش را با حرص باد کرد و برگشت و از پشت میز ترن دور زد و بیرون
آمد.
کت ماکان هنوز دستش بود و مهتاب می ترسید چایی های ریخته روی میز کتش را لکه کند.
برای همین لو رفت و گفت:
-کتتون و بدین به من .
ماکان بدون حرف کتش را به مهتاب داد.
مهتاب کت را روی دستش انداخت و همانجا دست به سینه ایستاد کت
ماکان درست زیر بینی اش قرار داشت و بوی ادکلن مرغوبش فضا را پر کرده بود.
ولی برای مهتاب زیاد هم مهم نبود چون داشت به گندی که زده بود فکر می کرد برای همین اصلا متوجه نشد که ماکان برای گرفتن کتش دست
دراز کرده. صدای بلند ماکان که گفت:
_خانم سبحانی!
مهتاب را بالاخره از جا پراند. و گیج به او نگاه کرد:
-گفتم کتم و بدین.
-بله.
بعد کت را به طرف او دراز کرد.
نگاه ماکان به دست سرخ شده او افتاد. روی شصتش از انتهای بند دوم تا روی دست یک لکه قرمز بزرگ دیده می شد.
ماکان دستش به کت بود ولی نگاهش روی دست مهتاب:
-دستتون چی شده؟
مهتاب سریع کت را ول کرد و دستش را پشتش قایم کرد.
-هیچی؟ درست شد؟
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻