هدایت شده از لینکدونی تخصصی مذهبی حوزوی
ناب ترین ڪاناݪ هاے لینکدونی تخصصی مذهبی، حوزوی و مفید ایتا
eitaa.com/joinchat/3630759937C6c810e67cf
➖➖➖ 🔷🔶🔹🔸🔷🔶 ➖➖
☄معجزه عجیبی که #قرآن از آن پرده برداشت +کلیپ😳👇
eitaa.com/joinchat/2994601997C52c0bdbc8a
🍰🍹کانال در محضر حضرت دوست
eitaa.com/joinchat/3471376384C12b23ccf45
🍰🍹فدائیان بانوی دمشق
eitaa.com/joinchat/2351562753C2d5fa41833
🍰🍹آرامش دلم تنها خداست
eitaa.com/joinchat/1130168404C9e93fa7632
🍰🍹سیری در صحیفه
eitaa.com/joinchat/7798802Cca13168b24
🍰🍹رهپویانبصیرت
eitaa.com/joinchat/1606811666C1946478e27
🍰🍹کانال حامیان قرآن
eitaa.com/joinchat/1222639635C424d1b4ace
🍰🍹کانال شهید مدافع حرم
eitaa.com/joinchat/3425501184C41377efbda
🍰🍹جَهاد گَرانِ اِسلام
eitaa.com/joinchat/257228804C021c6ea8d9
🍰🍹قلاب بافی و بافتنی های باران
eitaa.com/joinchat/3636330563Ceab36cc127
🍰🍹خانواده خوشبخت (مشاوره رایگان)
eitaa.com/joinchat/3950313565Ce02df5906e
🍰🍹درس حکمت ومعرفت
eitaa.com/joinchat/4280746001Ce24584ec87
🔵#ویـژه: کانال الگوسازان نمونه اموزش رایگان خیاطی
eitaa.com/joinchat/2846031878C9af8e2f8d9
مگه میشه مذهبی باشیو این کانال رو نداشته باشی⁉️⁉️
eitaa.com/joinchat/3630759937C6c810e67cf
➖➖➖ 🔷🔶🔹🔸🔷🔶 ➖➖➖
#بزرگترین و پربازده ترین #گروه تبادل لیستی شبانه
eitaa.com/joinchat/4227858451C02c884654b
#سلام_مولای_مهربانم♥
آدینهای دیگر طلوع کرد
و عطر یاد شما در آسمان پیچید
و ما منتظران امیدوار،
با قلبهایی لبریز از اشتیاق و فراق،
دعای فرج و ندبه میخوانیم
و ایمان داریم که خداوند به زودی
دعاهایمان را به استجابت میرساند
و شما از راه میرسید
و دنیایمان را نورباران میکنید
و قلبهایمان را
به ایمان حقیقی جلا میدهید..
🌤أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌤
در پارک می دوید. پایش به سنگی گیر کرد و روی زمین افتاد. زد زیر گریه!
پدرش کنارش نشست و خاک روی شلوارش را تکاند. اشک صورتش را پاک کرد و گفت: بلند شو بابا، یاعلی (ع)
*
پرچم بین دستهایش بود و داربست تا بالای حسینیه می رفت. بالای بزرنت را محکم کرده بودند و آخرین پرچم مانده بود. از داربست خودش را بالا کشید، پیرمرد پرچم را دستش داد و گفت: برو بالا بابا، یا علی (ع)
*
چراغ های حسینیه خاموش بود و مداح سوزناک می خواند؛ اگر خسته جانی بگو یا علی (ع)، اگر ناتوانی بگو یا علی(ع). دستان کوچکی روی صورتش آمد: بابا یا علی (ع) کنیم؟ موهای پسرک را نوازش کرد و گفت: نه بابا الان باید نشست!
پسرک در فکر فرو رفت: وقتی نشستیم می گیم چی؟
بغضش را فرو خورد و گفت: می گیم یا حسین (ع)
از شیرینی غدیر تا احلی من العسل کربلا.
قدر تمام دنیای ما راه بود...قدر بلند شدن دستی و زمین گیر شدن دستی. قدر حرفمان تا عملمان...
بسم الله؛ امسال هم از "یا علی (ع)" گفتیم و باید برسیم به "باعلی (ع)"
راستی! کی زمان یا مهدی (ع) گفتن ما میرسد؟
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَج
4_532576679143439837.mp3
8.64M
#واحد امام زمان (عج)
بیا دلدار من قرار قلب من
جواد مقدم
#تک_تک_اعمالم_رانذرظهورت_میکنم.
⭕️ مومنان آخر الزمان ، برادران حضرت خاتم النبیین صلوات الله علیه و آله
💚 ابو بصير از امام محمد باقر عليه السّلام روايت نموده كه پيغمبر اكرم صلّي اللَّه عليه و آله روزي در جمعي از اصحاب خود دو بار فرمود:
💜 خداوندا! برادران مرا به من بنمايان. اصحاب عرض كردند: يا رسول اللَّه! مگر ما برادران شما نيستيم؟ فرمود: نه! شما اصحاب من مي باشيد، برادران من مردمي در آخر الزمان هستند كه به من ايمان مي آورند، با اين كه مرا نديده اند. خداوند آنها را با نام و نام پدرانشان، پيش از آن كه از صلب پدران و رحم مادرانشان بيرون بيايند، به من شناسانده است. ثابت ماندن يكي از آنها بر دين خود، از صاف كردن درخت خاردار (قتاد) با دست در شب ظلماني، دشوارتر است. و يا مانند كسي است كه پاره اي از آتش چوب درخت «غضا» را در دست نگاه دارد. آنها چراغهاي شب تار مي باشند، پروردگار آنان را از هر فتنه تيره و تاري نجات مي دهد.
📚بحار الأنوار ، علامه مجلسي ، ج ۵۲ ، ص ۱۵۴
🌸الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج🌸
💚 ویژگی های یاران امام زمان که در قرآن به آنها اشاره شده :
⬅️١_ متواضع اند:
«عباد الرحمن الذين يمشون علي الأرض هونا »
⬅️٢_ داراي بينش صحيح هستند، زيرا غرور در قلب و عقل آنان نفوذ نکرده است
⬅️٣_ اهل پرورش جاهلان جامعه اند، «وإذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما »
⬅️۴_ اهل طاعت و سجده و قيامند، «و الذين يبيتون ربهم سجدا و قياما »
⬅️۵_ خود را آلوده به گناه که منجر به ورود به جهنم مي شود نمي کنند، «والذين يقولون ربنا أصرف عنا عذاب جهنم »
⬅️۶_ اهل اعتدالند، «إذا أنفقوا لم تسرفوا و لم يقتروا »
⬅️٧_ موحدند و غير خدا را نمي خوانند، «لا يدعون مع الله الها آخر »
⬅️٨_ به جان انسانها احترام مي گذارند، «ولايقتلون النفس التي حرم الله إلا بالحق »
⬅️٩_ پاکدامنند، «ولايزنون »
⬅️١۰_ دنبال پاکسازي روان خويش اند، «و من تاب و عمل صالحا »
⬅️١١_ جبران کننده عقب ماندگيها و پرکننده خلأ ها هستند، «إلا من تاب و آمن و عمل صالحا »
⬅️١٢_ حتي مرتکب مقدمات گناه هم نمي شوند و در مجالس گناه هم شرکت نمي کنند، «و إذا مروا باللغو مروا کراما »
🕊🌹أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌹🕊
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_283
چقدر مسخره بود که به کار همه کار داشتند این دوتا. عمو و عمه زودتربلند شدند.
در آخرین لحظه شایان رو به ترنج که چشمانش را به زور باز نگه داشته بود گفت:
-فکر نکنی من به همین دوتا حرف قانع شدم.
ترنج با بی حالی لبخند زد و گفت:
- شایان تو و امثال تو نمی خواین قانع بشین. وگر حرف هنوزم هست. خودتم می دونی که
این حرفا رو فقط برای لجاجت می زنین. در ضمن نمی خواد ادای دایه مهربان تر از مادر و برای جنس زن دربیاری
هر بچه ای دیگه می دونه که استفاده بی حجابی رو آقایون می برن نه خانما. چون الان این همه زن محجبه سر هزار تا کار هست. حجاب جلوی کدوم کارشونو گرفته. از ورزش گرفته تا خلبانی. دیگه کجا باید برن؟
بعد شالش را گرفت و گفت:ا
-این یه تیکه پارچه هیچی کس و نکشته اگه بفهمه برای چی ازش استفاده میکنی
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_284
عمو محمود با کمی
جدیت شایان را هل داد و گفت:
-شایان به تو چه اصلا. تو برو زنی بگیر که لخت بچرخه. چکاره ی ترنجی؟
و رو به کسرا هم اضافه کرد:
-آخرین بارتون باشه تو این جور مسائل با ترنج بحث میکنین.
بعد رو به برادرش گفت:
-مسعود جان دستت در نکنه. زن داداش زحمت کشیدی.
خانواده مهرابی هنوز داشتند تعارفات پایانی و حرفهای آخرشان را می زدند. ترنج با آخرین رمقش کنار ماکان ایستاده بود و خدا خدا میکرد از حال نرود.
ماکان انگار متوجه حال خراب
ترنج شد:
-ترنج خوبی؟
ترنج سعی کرد لبخند بزند:
خوبم فقط خسته ام.
و کمی به ماکان تکیه داد. مهرناز خانم کنار
گوش سوری گفت:
-از ارشیا درباره شیوا بپرس.
--چرا من؟
-چون با تو رودربایستی داره. بپرس.
و با بدجنسی به ارشیا نگاه کرد. سوری خانم قبل از اینکه همه از در خارج شوند گفت:
-خوب صبر کنین ببینم نظر ارشیا جان چی بود
بالاخره؟
ارشیا آب دهانش به گلویش پرید و به مادرش نگاه کرد که خیلی خونسرد به او نگاه کرد و گفت:
-سوری
جون ازت یک سوال پرسید ها.
ارشیا با حرص لبش را جوید و گفت:
-مامان جواب سوالی که می دونین و چرا دوباره
می پرسین؟
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_285
-وا من از کجا بدونم؟
ترنج احساس کرد زانوهایش دارد می لرزد.وای خدا از حال نرم. چرا نمی رن اینا.
مهرناز جون مادرت ول کن دیگه.ارشیا زیر چشمی به ترنج نگاه کرد. چقدر رنگش پریده و بدحال بود.
-من قبل از مهمونی هم گفتم من به این قصد نمیام حقیقتش من یک بارم این بنده خدا رو نگاه نکردم.
سوری خانم با تعجب گفت:
_وا چرا ارشیا جان؟
-برای اینکه من..
بقیه جمله توی دهن ارشیا ماسید. چون ترنج به بازوی ماکان چنگ زد ولی
قبل از اینکه سقوط کند ماکان بازویش را گرفت:
- ترنج چی شدی؟
ترنج صداها را می شنید ولی نمی توانست چیزی
بگوید.صدای نگران مادرش را شنید:
-خدا مرگم بده چی شد مامان جان؟
از ذهنش گذشت خدایا چرا الان. نکنه ارشیا
فکر کنه بخاطر اونه. خدایا نه.مسعود و ماکان زیر بغلش را گرفتند و روی مبل نشاندنش.
مهرناز خانم با یک لیوان آب قند از راه رسید. لیوان را یه دهانش نزدیک کرد و گفت:
-بیا عزیزم.
ارشیا انگار حالش بدتر بود. سختی این بود
که باید احساسش را هم کنترل میکرد. پشتی مبل را توی دستش اینقدر فشرده بود که بند های تمام انگشناتش درد
می کرد.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻