به کربلا و کربلاییان
سرِ خط
.............
«کربلا را تو مپندار که شهری ست فقط» ۱
کربلا را تو مپندار عطش در لب شطّ
کربلا را تو مپندار فقط روضه و اشک
کربلا را تو مپندار شکست و ذلّت
کربلا نقطه ی آغاز مسلمانی بود
بنویسید سرِ نیزه نشین را سر خط!
کربلا نقطه ی پایان دورویی ها بود
کربلا نورِ خدا بود میان ظلمت
این حسین است که اسلام به او تکیه زده
پرچم اوست که بالاست هنوز از غیرت
او همان احمدِ مختار، همان قرآن بود
که سر نیزه نمی گفت مگر از رحمت
او علی بود و به دنبال عدالت می رفت
کربلا: اشکِ غدیر است! امان از غفلت؟!
او حسن بود و پی صلح برادر آمد
بارها داد به صد شکل به دشمن مهلت
بر سر دست گرفت آیه ی والفجرش را
تا نگویند نیاورد برامان آیت!
اکبرش را که امامِ پس از او بود شکست
وحدتی بود در آنجا که نگو... از کثرت
مرگ، شیرین تر از این...! «هم بخوری» با نیزه
کِش بیایی چو عسل در بغل مولایت!؟
سپرِ جان عمو شد پسر شیر حسن
او گرفت از همه ی مدعیانش سبقت
ساقی اش درس وفا داد به عالَم آن روز
آب را دید و گذشت از لب دریا راحت
تا بگیرد سر خود را بشریّت بالا
از سر اسب، زمین خورد چنان... با صورت
دل سجاد هزار آینه شد در خیمه
سجده اش نور شد و نور، سرآغازِ لغت
باقر افتاد به خاک و سفری داشت به عرش
تا به روی همه در وا بکند از حکمت
آتش افتاد به دامان سه ساله، اما
خورد سیلی و نشد ثانیه ای بی عفت
زینب آمد که بگوید همهْ زیبایی بود
کربلا، قصه ی عشق است! ندارد غایت
کربلا قطعه ای از باغِ بهشتِ ابدی ست
که به اندازه ی قلبِ همه دارد وسعت
از علی دور شدیم و به خدا مشکوکیم
از بصیرت تُهی و پُر شده ایم از شهوت
کشته شد خون خدا تا که نمیرد ایمان
جنگ ما بود ولی بر سر پست و قدرت!؟
درد اصحاب، فقط دین خدا بود و خدا
ما عطش داشته ایم آه... به مسئولیّت
می توان بود حسینی و شهادت طلبید
می توان بود یزیدی و شد از ننگ، سقط
می توان بود حبیب، آینه ی کبر شکست
می توان بود عُمَر، با همه گفت از بیعت
من حسینی نسبم از هیجان لبریزم
خانه ی اول من بوده و باشد هیئت
تا به لب داشته باشم بِحسینٍ بِحسینْ
سر قبرم بگذارید به کامم، تربت
این حسین است که خونش به رگ ما جاری ست
این حسین است که سر داد ولی با عزت
نشد ای دل، سر خود را ببُریم! وای به ما
هر چه گفتیم از اندیشه ی او... بود غلط
«کربلا منتظر ماست بیا تا برویم» ۲
غافل از قافله ایم! آه و دریغ از حسرت!
حُر که بود و چه شد آزادترین شد به جهان!؟
هیچ...! تنها به خودش داد فقط یک فرصت
وقت، تنگ است! کمی مانده که زینب برسد
آه... این بار بیا جان بگذاریم وسط
#محمد_عابدی
#اشعار_عاشورایی_عابدی
قم المقدسه
...................................................
۱. از نوشته های معروف شهید مرتضی آوینی
۲. از نوحه های معروف حاج صادق آهنگران در هشت سال دفاع مقدس
از «مکن ای صبح طلوع» تا «ای ساقی لبتشنگان»؛ شاعر مرثیههای ماندگار کیست؟
سرودههای متعددی در سالهای متمادی در هیئات خوانده شده و دل عاشقان کربلا را با خود همراه میکند، اما شاید کمتر کسی بداند که شاعر این سرودهها کیست؟
عقیق:عاشورا گنجینهای از معارف است که در ابعاد مختلف ظهور یافته است؛ از ابعاد اندیشگی و معرفتی گرفته تا وجوه مختلف هنری. شعر نخستین هنری است که با تأثیرپذیری از این واقعه، مجال بروز یافت و توانست مصیبت اهل بیت(ع) را با واژگانی ساده اما با محتوایی پرمغز به مخاطب و مستمع منتقل کند.
طی 14 قرن گذشته از حماسه عاشورا تاکنون، اشعار مختلفی ار سخندانان و شاعران متولد شدهاند، اما در این میان تنها تعداد کمی از این سرودهها توانستهاند نام خود را در ضمیر مخاطب، حتی پس از گذشت سالها و سدهها، ثبت کنند. در رمز ماندگاری این اشعار نمیتوان دلیل خاصی را ذکر کرد؛ ممکن است یک سروده به دلیل نوای دلنشینش ماندگار شده و یا ممکن است پس از مشق بسیار شاعر در درجه بالایی از منظر زبانی و محتوایی خلق شده است؛ اما مسلم آن است که هر شعر ماندگار و پایداری که گذر سالها نتوانسته خاک فراموشی بر آن بپاشد، عنایت خود اهل بیت(ع) است.
در این نوشتار به بخشی از سرودههای ماندگار و معروفی که سالهای متمادی دل عاشقان امام حسین(ع) را با خود همراه کرده است، اشاره میشود.
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است...»
سالها از سرودن این شعر میگذرد. همه محرم را با شعر محتشم آغاز میکنند و بسیاری اذعان دارند که هر چند شعر عاشورایی از کسایی آغاز شده، گذری در دفتر مثنوی مولانا داشته و بعد از صفویه به ویژه در سالهای پس از انقلاب رشد چشمگیری از حیث کمیت و کیفیت داشته، اما ترکیببند محتشم حکایت دیگری دارد؛ حکایتی که ماندگاری این شعر را رقم زد و بر دلهای عاشقان اباعبدالله(ع) خوش نشست.
کمالالدین علی محتشم کاشانی بزاز سادهای در بازار کاشان بود که به واسطه اشعار نابش ملقب به شمس الشعرای کاشان شد. او در آغاز سده ده هجری و همدوره با پادشاهی شاه طهماسب صفوی در کاشان زاده شد، بیشتر دورانزندگی خود را در این شهر گذراند و در همین شهر هم در ربیع الاول سال 996 هجری درگذشت.
محتشم همانند بسیاری دیگر از همعصران و گذشتگان خود ابتدا یک شاعر درباری بود؛ شاعری که برای صله و قرب به درگاه شاه صفوی زبان به مدح میگشود. کمکم به واسطه فضای حاکم بر دربار صفوی و تشویقهای شاه طهماسب به مدح اهل بیت(ع) منجر شد تا محتشم نیز قطعاتی در رثای ائمه(ع) بسراید، اما در این میان ترکیببند او با مطلع فوق به سبب آمیخته شدن عرفان و عاطفه با کلام استوار او را به یک شاعر موفق در عرصه شعر آیینی و مرثیهسرایی مبدل کرد.
حکایت چگونگی سرودن این ترکیببند نیز خواندنی است. در مقدمه دیوان محتشم نقل شده است «موقعی که محتشم در سوگ برادر نوحه گری میکرد، شبی در عالم رؤیا، امیر المؤمنین(ع) را دید که به او میفرماید: چرا برای فرزندم حسین (ع) مرثیه نمی گویی؟ گفت: یا علی از کدام مصیبت او شروع کنم؟ امیرالمؤمنین (ع) فرمود: بگو، «باز این چه شورش است که در خلق عالم است».
محتشم از خواب بیدار شده و بقیه را میگوید تا میرسد به مصراع اول بیت چهلم. «هست از ملال گر چه بری ذات ذوالجلال» و در مصرع بعد باز متحیر بود که چه بگوید که شایسته مقام ربوبی باشد، ولی باز مدد به او رسید و در خواب حضرت ولی عصر(عج) را میبیند که به او میفرماید، بگو: «او در دل است و هیچ دلی نیست بیملال». و بدین ترتیب بیت چهلم تکمیل میشود و ادامه مییابد.»
کلام استوار، اندیشه عمیق در کنار عاطفهای سرشار از جمله ویژگیهای ترکیببند محتشم است. هر جا سخن به اندیشه نزدیک میشود، از عاطفه کمتر سراغی میتوان در آن یافت و هر جا عاطفه صبغه بیشتری داشته باشد، اندیشه مجال کمتری مییابد، اما در ترکیببند محتشم تمامی این مؤلفهها در کنار یکدیگر قرار گرفته است که در نهایت هر بند را خواندنیتر از بندهای دیگر میکند. با خواندن هر بند گمان این است که این بند بهترین بند این شعر است، اما هر چه پیشتر میرویم، اشعار قویتر و زیباتر ظاهر میشود.
هر چند بعد از محتشم شاعران بسیاری چون وصال شیرازی، نیر تبریزی، مشفق کاشانی و دیگران به صورت مستقیم و غیرمستقیم از او الهام گرفتند، اما این شعر او است هر ساله همراه با عزای امام حسین(ع) بر سر در خانهها و تکایا نقش میبندد. شاید این بهترین صلهای باشد که محتشم از خاندان اهل بیت(ع) گرفته است.
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
این شعر نیز از محتشم کاشانی است که همواره در مراثی و روضه، مورد استفاده قرار می گیرد
من ندانم که چه سرّی است که در خانه اوست
داستان تو و غم، صحبت سنگ است و سبوست
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست
جان حسرتکش ما تشنه پیمانه اوست
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست
کشته عشق حسین از همه کس زندهتر است
هر کجا مینگرم نور رخش جلوهگر است
هر کجا میگذرم جلوه مستانه اوست
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست
ای دل خسته گرت عقده عالم به گلوست
داستان تو و غم صحبت سنگ و سبوست
آستان بوس حرم باش و بپرس از در دوست
این حسین کسیت که عالم همه دیوانه اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست
دل هر کس که حسینی است ز خود بی خبر است
کشتهی عشق حسین از همه کس زندهتر است
بس که آن نور جمالش همه جا در نظر است
هر کجا مینگرم نور رخش جلوه گر است
هر کجا میگذرم جلوه مستانه اوست
هر کسی چشم به احسان و عطایش دارد
هر خدا جوی تمسک به ولایش دارد
هر سری آرزوی بوسه به پایش دارد
هر دلی میل سوی کرببلایش دارد
«بزرگ فلسفه قتل شاه دین این است
که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است»
علی اکبر خوشدل تهرانی در سال 1293 در تهران به دنیا آمد. او پس از اتمام تحصیلات متوسطه، به فراگیری علوم قدیمه پرداخت و صرف، نحو، فقه، اصول، معانی، بیان، بدیع، حکمت و منطق را آموخت. خوشدل در قالبهای مختلف شعری از جمله قصیده، قطعه، مثنوی و غزل اثر دارد و به گفته کارشناسان، در غزل سبکی مشابه صائب دارد. با وجود اینکه در میان اشعار او، تنوع موضوعی نیز دیده میشود، اما خوشدل تهرانی بیش از هرچیز به شاعر آئینی که عمر خود را صرف مدح خاندان نبوت کرد، شهره است. مراثی و مدایح او سالها زمزمه عاشقان کربلاست. از خوشدل تهرانی آثار متعددی از جمله دیوان کامل، گلشن خوشدل، عمده الاسرار و دیوان غزلیات به یادگار مانده است.
در میان سرودههای خوشدل، تعدادی از مراثی او سالهاست که در هیئات خوانده شده و گذر زمان، گرد فراموشی بر آن ننشانده است. از جمله این اشعار، مرثیه معروف «فلسفه بزرگ نهضت حسین(ع) است:
بزرگ فلسفه قتل شاه دین این است
که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است
حسین مظهر آزادگی و آزادی است
خوشا کسی که چنینش مرام و آیین است
نه ظلم کن به کسی و نه به زیر ظلم برو
که این مرام حسین است ومنطق دین است
همین نه گریه بر ان شاه تشنه لب کافی است
اگر چه گریه بر الام قلب تسکین است...
علاوه بر این، سروده دیگری از او در ستایش حضرت عباس(ع) نیز معمولاً در دهه اول محرم در هیئات خوانده میشود:
ای ساقـی لب تشنگان، ای جـان جانانم
سقای طفلانم
داغت شکسته پشت من، ای راحت جانم
سقای طفلانم
من بـیبرادر چـون کنم بـا این سپـاه دون
در دامـن هامـون
بینـم تـو را در ابــر خـون، ای مـاه تابـانم
سقای طفلانم
خواهـم بـرم در خیمهگه، ای گل تن پاکت
پیکـر صدچـاکت
ممکـن نبـاشد «یا اخا» محـزون و نـالانم
سقای طفلانم...
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد بخشی از یک شعر معروف که شیعیان ایران در شب و روز تاسوعا و در مراسم عزاداری برای حضرت عباس(ع) میخوانند. این شعر مفصل است ولی دو بند اول به صورت دو دمه در هیئتهای عزاداری تکرار میشود. سراینده این شعر مشخص نیست و منبع مکتوبی در این زمینه وجود ندارد. به گفته یکی از پژوهشگران آثار آیینی درباره این شعر دو روایت شفاهی وجود دارد که یکی آن را سروده حاج مرزوق، مداح عراقیالاصل ساکن تهران (درگذشته ۱۷ تیر سال ۱۳۲۹ش) میداند و دیگری آن را از سرودههای حاج اکبر ناظم و بنابر نقلی دیگر این شعر سروده میرزا عبدالله خداداد از نوحهسرایان تهرانی است که با تخلص «دیوانه» شعر میسرود. زمان دقیق سرودن این شعر مشخص نیست. متن کامل این شعر چنین است
ای اهل حرم میرو علمدار نیامد
علمدار نیامد، علمدار نیامد
سقای حسین سید و سالار نیامد
علمدار نیامد، علمدار نیامد
از خیمه رسد واعطشا از لب طفلان
در علقمه شد کشته عمو با لب عطشان
دستی که زده بوسه بر آن ساقی کوثر
با نیزه و شمشیر جدا گشته ز پیکر
ای اهل حرم میرو علمدار نیامد،
علمدار نیامد، علمدار نیامد
سقای حسین سید و سالار نیامد،
علمدار نیامد، علمدار نیامد
مکن ای صبح طلوع...
شاید کمتر کسی بداند که دودمه معروف «مکن ای صبح طلوع» از خباز ساده اما اهلدلی است که همه فرزند او را به تقوا میشناسند.
کربلائی محمود بهجت، پدر آیتالله العظمی بهجت، شاعری گمنام بود که به شغل خبازی اشتغال داشت، اما عشق به خاندان عصمت و طهارت(ع) در حد اعلی در جان وی فوران داشته است. کربلائی محمود با اخلاص، پاکی و صداقت خود، در مصیبت سیدالشهداء(ع)، آنچنان غرق در ماتم و عزا میشد و این داغ را با جان و دل درک میکرد که گویی عاشورا و وقایع آن برایش تجلی عینی یافته و شرح ماوقع را شخصاً درک کرده است و ناخودآگاه از فرط غم، تصمیم به دگرگون نمودن اوضاع طبیعی زمان میگیرد؛ به صبح دستوری میدهد تا برنیاید تا این مصیبت دردناک رقم نخورد و در ادامه نیز با همان سبک و سیاق به آفتاب و چرخ، امر میکند که تا سر نزند و نجنبد تا حضرت فاطمه زهرا(س)، خونینجگر نشود:
«امشبی را شه دین در حرمش مهمان است/ مکن ای صبح طلوع
عصر فردا بدنش زیر سُم اسبان است/ مکن ای صبح طلوع...»
این بند از اشعار مرحوم کربلائی محمود بهجت، از مدتها قبل بهعنوان یکی از بهترین اشعار حماسی و عاشورایی در حلقه عزاداران امام حسین(ع)، زینتبخش مجالس سینهزنی است و بهعنوان شعر آیینی ماندگار است. محتوای برگرفته از آیات قرآن کریم، نهج البلاغه و صحیفه سجادیه بر غنای این سزوده افزوده است.
علاوه بر اشعاری که به آن اشاره شد، عاشورا الهامبخش آثار ماندگار بسیاری شده که مجال بررسی هریک از این منابع در این مجال ممکن نیست. آثاری مانند «گنجینه الاسرار» عمان سامانی، ترکیببند نیر تبریزی و ... .
او میدوید و من میدویدم
او سوی مقتل من سوی قاتل
از نمونه اشعاری که سالهاست در هیئات خوانده میشود، اما اکثر شنوندگان شاعر آن را نمیشناسند، مرثیهای است از میرزا عبدالجواد جودی خراسانی. عبدالجواد جودی خراسانی شاعر و مرثیهسرای عهد ناصری است که در شعر به «جودی» تخلص میکرد و به اعتبار اینکه در دوران او، «میرزا» لقب عمومی شاعران بوده، میرزای جودی هم خوانده شده است. از زندگی وی اطلاع چندانی در دست نیست. همین قدر از او نوشتهاند که از مردم عنبران (روستایی در سه کیلومتری طرقبه مشهد) بوده، در جوانی به مشهد رفته و دکان قنادی باز کرده و از همین طریق معیشت خود را تأمین میکرده است.
قنادی و خانه جودی محل آمدوشد مرثیهخوانانی بود که برای شنیدن سرودههای او جمع میشدند و از او تقاضا میکردند تا سرودههای تازهاش را در اختیار آنان بگذارد. نقل کردهاند که او علاقه بسیاری به خاندان عصمت و طهارت(ع) داشت، در حین خواندن مرثیه میگریست و مستمعان را نیز به گریستن دعوت میکرد. مرثیههایش در خراسان شهره بود و در جلسات اهل بیت(ع) هیجان خاصی به پا میکرد. هرچند جودی در مرثیهسرایی شهره بود و مورد اقبال عموم مردم، اما خواص و فضلا به شعر او تمایلی نداشتند و میگفتند که شهرت مرثیهسرایی جودی، مقام ادبی او را تحتالشعاع قرار داده است، اما غافل از اینکه آنچه جودی را ماندگار و عاقبتش را ختم به هیئات و ذکر امام حسین(ع) کرد، همین اشکهایی بود که از مرثیههایش جاری میشد.
از او دیوانی در حدود سه هزار بیت به دست ما رسیده که در بخشی از آن با عنوان «از مدینه تا مدینه» وقایع قیام سیدالشهدا(ع) با زبان شعر لحظه به لحظه به تصویر کشیده شده است. این بخش هر چند از منظر استنادات تاریخی، به زعم کارشناسان، ارزش چندانی ندارد، اما قدرت شاعر در توصیف کربلا را به مخاطب نشان میدهد؛ روایتی شعرگونه از تأثرآورترین صحنههای این قیام خونین. از این میان، مرثیهای سوزناک که عموماً در پایان مراسم عزاداری امام حسین(ع) در هیئات خوانده میشود، در افواه و ضمایر مردم ثبت شده است:
آن دم بریدم از زندگی دل
کآمد به مسلخ شمر سیه دل
او میدوید و من میدویدم
او سوی مقتل من سوی قاتل
او مینشست و من مینشستم
او روی سینه من در مقابل
او میکشید و من میکشیدم
او از کمر تیغ من آه باطل
او میبرید و من میبریدم
او از حسین سر، من غیر از او دل
دیوان جودی، نخستین بار در 1299 به امر ناصرالدینشاه و بههمت میرزاسعیدخان مؤتمنالملک در چاپخانه سنگی آستان قدس، به خط میرزاشفیع اعتمادالتولیه چاپ شد.
امیری حسین و نعم الامیر
از واقعه کربلا رجزهای متعددی در میان آثار مکتوب شده که تعدادی از آنها نسبت به دیگر رجزها، مشهورتر شده است. از نمونههای این رجزها میتوان به رجز مشهور «امیری حسینٌ و نِعمَ الأمیر» اشاره کرد. این رجز از زبان نوجوانی 11 ساله -و به نقلی 21 ساله_ با نام عمرو بن جناده انصاری نقل شده است. پدرش از صحابی پیامبر(ص) بود که به همراه فرزند و همسرش در واقعه کربلا حضور داشت.
عمرو صبح روز عاشورا، پس از شهادت پدر عازم میدان شد تا امامش را یاری کند. وی در این زمان نزد امام(ع) رفت و اجازه خواست تا با دشمن بجنگد، امام فرمودند: «إنّ هذا غلامٌ قُتل أبوه فی المعرکة، ولعلّ أمّه تکره خروجه» : پدر این نوجوان کشته شده، شاید برای مادرش سخت باشد و او راضی نباشد. عمرو در این هنگام خطاب به امام(ع) گفت: «به خدا قسم نه، مادرم خود به من دستور داده و لباس رزم برتنم کرده تا شما را یاری کنم». در این زمان اذن حضور در جبهه جنگ را از امام(ع) دریافت میکند و با این ابیات راهی میدان نبرد میشود:
امیری حسین و نعم الامیر
سرور فواد البشیر النذیر
علی و فاطمه والده
فهل تعلمون له من نظیر
له طلعة مثل شمس الضحی
له عزة مثل بدر منیر
البته روایات در انتساب این ابیات به یاران امام (ع) متعدد است. در نقلی دیگر این ابیات را منتسب به غلامی ترک از غلامان حاضر در صحنه کربلا ذکر کردهاند که البته از نظر سندیت همانند روایت نخست، دارای قطعیت نیست.
👌😭 این غزل که سوغات تیرماه ۱۴۰۲ مشهد مقدس است تقدیم به آنها که امروز به حسین (ع) اقتدا می کنند و نماز را برپا میدارند
به پیشگاه سلطان علی بن موسی الرضا (ع)
تماشا
.............
هشتمین آیینه ای در آسمانِ آل طاها
بر شبِ آلوده ام قدری بتاب ای ماهْ بالا
می روم بالا از آغوش تو... تا شاید بچینم
از بلندای نخیلِ چشم هایت، چند خرما
با تو نورم بی تو کورم، صد مدینه از تو دورم
یک خراسان راهی ام کن تا قدمگاهت، اماما...!
مولوی با شمس تبریزی، چنان... بی خود شد از خود!
وای اگر شمس خراسانی، عبا می داد او را
از طریقت تا حقیقت، با تو خیلی راه نیست
یک دلِ افتاده می خواهد، کمی ایمان و تقوا
در حرم هر کس برای دلبری یک شیوه دارد
من کبوتر می شوم پر میکشم تا بیکران ها
دل به دریا می زنم با دیدن حوض قشنگت
دیگران درگیر آدابند و من غرق تماشا
زائری پشت سرم بود و صدایش زیرِ گوشم
چشم در چشم تو بود و با «امین الله»، دریا
با زبان بی زبانی روضه ای خواند از جوادت
در شبستانِ نگاهت ربّنا شد؛ گفت مولا -
از قنوتم می چکد بارانی از دلمردگی ها
بسته ام بر پنجره فولاد، دل را... ای مسیحا
زنگِ ساعت مثل ناقوسی صدایم کرد و رفتم
تا بخوانم رکعتی... بالاسرت را با تمنّا
موج عشاقت مرا می برد از این سو به آن سو
دست آوردم بگیرم یوسفم را چون زلیخا
زیر پا افتادم و شد روضه ای بر من مجسم
قتلگاه و خیمه ها را دیدم و افتادم از پا
کربلا در کربلا دورِ ضریحت در طوافند
اربعینی ها، تو را دارند و مَستند از تولیّ
از نماز ظهرِ عاشورا گرفتم مشهدم را
از نماز ظهرِ مشهد هم گرفتم کربلا را
#محمد_عابدی
#اشعار_عاشورایی_عابدی
قم المقدسه
🙏 به پیشگاه نماز
ظرف دل
..................
قنوت: ظرف دل است و سکوت: حاجت دل
اگرچه هست شلوغی، همیشه عادت دل
هزار پنجره وا می شود به روی خدا
همینکه پل بزنی از خودت به خلوت دل
دلت نمی خواهد هیچگاه برگردی
اگر که پا بگذاری به بی نهایت دل
قسم به تربت مولا، سعید خواهی شد ۱
قسم به سجده و سجاده و شهادت دل
نماز، چشمه ی نور است و آدمی، ظلمت
نماز، غسل نجیبانه هست و فرصت دل
جماعتی که جماعت به پا کند عشق است!
نماز، وحدت دل هاست حین کثرت دل
نمازِ جمعه ی خود را عزیز بشمارید
نماز، ملت عشق و... خداست دولت دل
دلم خوش است به تعقیب و سجده ی شکرم
نماز، باب نجات و... دعاست، همت دل
خدا کند که نباشد ریا عبادت من
خدا کند که نباشد ریا عبادت دل
ببخش در شب قَدرت مرا غفورِ رحیم
چه توبه ها نشکستم به اسم غفلت دل
#محمد_عابدی
#اشعار_عاشورایی
قم المقدسه
....................................................
۱. سعید بن عبدالله حنفی» از بزرگان شیعه در کوفه و یکی از شجاعان عرب بود و فردی ممتاز از نظر عبادت و تهجد و زهد و تقوا به شمار میرفت که در نماز ظهر عاشورا بدن خود را سپر تیرهای دشمن کرد تا امام حسین (ع) نمازشان را به پایان برسانند.
🆔 @Abedi_Aaeini
🆔 @Pelak15