با سلام بازم من خانم غریبم خانما اینو بگم خونه من و مامانم اینا تو یه کوچس من پسرم ۳ سال داشت که رفتم از خونه مامانم اینا یه وسیله ای بگیرم و درو بستم که شوهرم و بچم تو خونن درو باز میکنن نگو شوهرم رفته دسشویی پسرمم درو قفل کرده آقا شوهرم داد میزنه دیدم همسایه اومده خونه مامانم اینا که بیا داماد و دخترت دعوا میکنن گفتم بابا من اینجام چی میگی بعد رفتم دیدم شوهرم مونده تو دسشویی منم آچار ندارم نمیتونم از دیوارم برم بالا بعد یکی از آقایون را صدا زدیم اومدن درو باز کردن وااای قیافه شوهرم وقتی بین ۸ تا خانم از دسشویی بیرون اومد دیدن داشت🤣🤣🤣🤣🤣🤣
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
هدایت شده از شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
دفعیات رو ببینید😱😱 آخه چه جوری میخوایین باردار شین و چ جوری دچار سرطان نشین،هر چه سریع تر خانم قشنگ و دوست داشتنی رحمت رو پاکسازی کن تا اینقد دیر نشده☘
جهت مشاوره رایگان با شماره زیر تماس بگیرید یا پیام دهید ☘
☎️ ۰۹۱۸۲۱۳۵۳۶۶
یا به آیدی زیر پیام بدید
@godarzy1403
لینک کانال ما 👇👇👇
@Healing_in_nature
#داستان_مریم_عباس 🌸🍃
برای یک لحظه نگاهم کرد و جوابم رو داد .. وقتی در رو بستم هر دو نمیدونستیم چکار کنیم .. وسط اتاق ایستاده بود ..
با دست اشاره کردم و گفتم بفرمایید بشینید من الان میام ..
به سمت آشپزخونه میرفتم که گفت من چیزی نمیخورم ..
برگشتم و با فاصله ازش نشستم .. قلبم طوری خودش رو به سینه ام میکوبید که میترسیدم صداش رو بشنوه .. با انگشتم با گلهای فرش بازی میکردم .. حس کردم نگاهم میکنه .. سرم رو بلند کردم برای یک لحظه چشم تو چشم شدیم .. ته دلم لرزید .. چقدر جذاب بود، حتما زنش هم خوشگله .. نگاهش رو ازم دزدید .. گوشه ی سبیلهاش رو گرفته بود و بازی میداد ..
چند دقیقه هر دو تو سکوت نشسته بودیم .. نفس بلندی کشید و گفت میشه یه لیوان آب بیاری ..
بلند شدم و گفتم بله .. حتما .. هنوز قدمی برنداشته بودم که گفت قراره همش با چادر بگردی ؟؟ مگه من نامحرمم
گفتم آخه.. خجالت میکشم ..
با جدیت گفت خجالت میکشیدی چرا قبول کردی؟ من الان دیگه شوهرتم
از لحنش ناراحت شدم .. بدون حرف ، چادرم رو رها کردم و بدون چادر رفتم یه لیوان آب آوردم ..
برگشتم و همون جای قبلی نشستم ..
کمی از آب خورد و اومد نزدیک من نشست
با اینکه حس خوبی بهش پیدا کرده بودم ولی معذب بودم و سرم رو کمی عقب بردم با اخم گفت مگه نامحرمم که فرار میکنی؟👇👇👇
ادامه شو اینجا بخونید👇❌
https://eitaa.com/joinchat/1844904645C57201642e2
داستان جنجالی مریم وعباس🙈🔞👆
سنجاق شده ها👆😍
⭕️سنگسار شدن یک زن توسط شوهرش
ساعت 7:30
#واقعی 😔
دیروز تو تهران میخواستن حکم رو اجرا کنن، خیلی وحشتناک بود!
زن رو گذاشته بودن تو چاله و تا سینه زیر خاک بود
به شوهرش التماس میکرد که ببخشتش، اما مرد دستش را پر از سنگ کرده بود و منتظر دستور قاضی بود و با تمام انزجار نگاهش میکرد و میگفت که باید قصاص بشه
زن التماسش میکرد، اما مرد فقط دنبال قصاص بود و فریاد میزد و به زن لگد میزد... کاملا دچار جنون شده بود و میگفت مگه من چیکارت کرده بودم و خودش رو میزد.
خیلی دردناک بود... ترس در چشمان زن موج میزد و با صدای بلند داد میزد که منو ببخش، بخاطر دختر کوچیکمون منو ببخش، قول میدم که جبران میکنم...
عده ای داد میزدن ببخشش و عده ای دیگر میگفتن بکشش!
شوهر رو به قاضی کرد و گفت حکم رو اجرا کن، قاضی به زن گفت که وصیتی نداری؟
زن گفت فقط به من اجازه بدید یک بار دیگه بچه ی خودم را شیر بدم...
بچه ی ۲۰ ماهه را براش آوردن و زن را از خاک بیرون کشیدن تا به بچه شیر بدهد.
اما در عین ناباوری ....👇🔞
https://eitaa.com/joinchat/3123708404C390120cf85
چه صبری داری خدا😭👆
هدایت شده از شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
🕊 کمک #فوری به نوزاد مبتلا به نارسایی قلبی
🏮نوزاد بد سرپرست از بدو تولد #نارسایی_قلبی داره و حالا هم به علت عفونت خون بستری شده؛ و مادر ناتوان از تامین هزینه ها!
🍃برای تامین هزینه درمانی این کودک معصوم، با هر مبلغی که #توان دارید سهیم باشید؛شماره کارت #رسمی به نام مجموعه جهادی #چشم_به_راه و شبا خادم گروه
●
۵۰۴۱۷۲۱۱۱۱۹۲۷۱۱۸●
۵۰۴۱۷۲۱۱۱۲۰۹۱۹۸۹●
۵۸۹۲۱۰۷۰۴۶۶۶۸۸۵۴
IR870700001000113923804003🌐 به #چشم_به_راه بپيونديد🔽 ┏━━━━━━━━━━━━━━━🇮🇷┓ https://eitaa.com/joinchat/1141702867C96cbd042ef ┗🕊━━━━━━━━━━━━━━━┛ مبالغ اضافه صرف سایر امور خیر می شود.
هدایت شده از شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
دوستان این مجموعه جهادی مورد تایید و اعتماد کامل ماست ✅✅👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1141702867C96cbd042ef
در این کار خیر و رفع مشکلات این خانواده هرچه در توان دارید دریغ نکنید.🙏
✳️ تجربه و تغییر مثبت زندگی🌹
سلام خدمت اعضای خوب کانال😘
من 20 سالمه دوسال هس که ازدواج کردم.
خانومای عزیز برای آشتی و بیشتر شدن مهر و محبت میون خودتون و همسرتون
#سوره_مزمل 😍 رو حتما بخونید که معجزه میکنه👌 روی زندگی و اخلاق همسرمن خیلی تاثیر گذاشته😊 من و همسرم وقتی قهریم و این سوره رو میخونم خودشون معذرت خواهی میکنن و اشتباهشونو قبول میکنن 😉 از خوندنش غافل نشید خیلی تاثیر داره
تجربه دیگه اینک خانوما آقایون از آدرس پرسیدن بدشون میاد انگار غرورشون زیر سوال میبری وقتی میگی خب آدرسو بلد نیسی از یکی بپرس😅 پیشنهادم اینه که از #گوگل_مپ استفاده کنید مسیر رو دقیق و کامل نشون میده
خودمن ی شب که میخاستیم بریم مهمونی آقامون آدرسو بلد نبود تو گوگل مپ زدم بعد ب آقامون راهنمایی کردم ک از کدوم خیابونو یا از کدوم مسیر بره ☺️ وقتی هم رسیدیم کلی تعریف کردم از آقایی ک وااای چ خوب آدرس پیدا میکنی معرکه بودی و...😘 آقامونم کلی کیف میکرد 😁
امیدوارم بدردتون بخوره خانومای گل🌷 😚
و تشکر ازکانال خوبتون
پیشنهاد #روغن_کنجد واس #سوختگی عالی بود👏👌 پوستم خیلی بد سوخته بود اما از روغن کنجد ک استفاده کردم کاملا خوب شد و لک سوختگی هم خیلی کم مونده
ممنون از همه ی شما ک زحمت میکشید برای این کانال عالی 🙏🌸
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی 🌸 چند دقیقه طول کشید تا بیرون اومد. وقتی اومد بیرون توی دستش یه نایلون بود از دور نمیش
داستان زندگی🌸
از غفلت جناب سروان استفاده کردمو دویدم توی خونه، قلبم داشت از جا درمیومد اینور اونور خونه رو گشتم به ایوون که رسیدم تپش قلبم بالا رفت.. زبونم بی حس شد.. پاهام کشش نداشت راه برم.. همونجا افتادم زمین داد زدم بهرام ایوون... بهرام بچم تو ایوونه...
بهرام دوید اومد تو اتاق اومد سمتم بلندم کنه باتمام وجود داد زدم بچم... برو بچمو بیار..
بهرام هول شده بود دوید رفت تو ایوون من انقدر حالم بد بود که حرکاتم دست خودم نبود دودستی میکوبیدم رو زمینو جیغ میزدم
دوتا از مامورا اومدن تو اتاق، یهو بهرام با بهروزو یه دختر بچه دیگه از ایوون اومد بیرون، تا بهروزو دیدم صدای جيغم بلند تر شد
بهرام بهروزو آورد سمتم هم من هم بهرام گریه میکردیم،
بهروزم فقط جیغ میزدو گریه میکرد، اول ازم ترسید ولی وقتی چسبوندمش به سینم یهو بچم آروم گرفت انگار فهمید غریبه نیستم.
من اشکم بند نمیومد همه جای بچمو چک میکردم بچمو بو میکردم مگه آروم میشدم؟
مگه عطش من نسبت به بهروز تموم میشد.. انگار یه عمر بود ندیده بودمش.. احساسمو نمیتونم در قالب کلمه بیان کنم..
خلاصه از اون خونه حدود ۷ تا بچه همسن بهروز بیرون آوردن
امید و اون دوستش که با ماشین رفته بودن تو اون خونه رو پیدا نکردن انگار فرار کرده بودن،
این یکی پسری که درو روی ما باز کرده بودو دستگیر کردن.
همگی رفتیم پاسگاه اونجا بهرام شناسنامه و کارت ملی بهروزو نشون داد بچمو گرفتیم اومدیم خونه.
دلم میخواست برم رها رو تیکه پاره کنم هنوز فکر میکردم دزدیدن بچم کار اون بوده اما بهرام همش جلوگیری میکرد
همین که رسیدیم خونه زنگ زدم به همه خانوادم جريانو گفتم اوناهم همگی اومدن تا بهروزو ببینن.
بچم خیلی لاغر شده بود منو سفت چسبیده بود بغل هیچکس نميرفت انگار از هر غریبه ای میترسید.
دو روز بعد دوباره رفتیم پاسگاه، من تصمیم جدی گرفته بودم که از رها شکایت کنم،
وقتی رفتیم پیش جناب سروان گفت امیدو دوستشو گرفتن و اونام اعتراف کردن یه باند بودن که بچه های کوچیکو میدزدیدن بعد از چند ماه براشون شناسنامه و هویت جعلی درست میکردن میفرستادن کشورای دیگه اونجا این بچه هارو به خانواده هایی که بچه دار نمیشدن میفروختن..
ادامه دارد...
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
من کوچولو بودم در خد یکساله داشتم لبه پنجره بابابزرگم اینا بازی میکردم ی گوش کوب هم دستم بوده بعد بابابزرگمم دقیقا پایین پنجره نشسته بوده یهو درحین بازی کله کچله بابابزرگم توجهمو حلب میکنه یدونه با گوش کوب میزنم محکمممممم تو سره کچلش،پیرمرد بنده از شدت درد وسط خونه غلت میزده اشکش دراومده بود.همش برام سوال چرا بابابزرگم از من خوشش نمیاد ک مامانم این خاطره رو ک تعریف کرد بهش حق دادم😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام 🌺💐
اینجانب ۲۴ ساله و متاهل هستم کارمند هستم، دختری آرام و بدون حاشیه ، شاگرد ممتاز در هر دوره، جزو المپیاد هایی من جمله شیمی و ریاضی که بدون امکانات گوشی و اینترنت و ... فقط مشغول به تحصیل بوده و به دلیل بیماری در دوران کنکور خود پزشک تک رقمی نشده ☺
همسری متین و پر از انسانیت دارم که از فرشته ها نیز بهتر است 😊
از پدری که با سواد دوم راهنمایی و مادری که از طریق نهضت تا پنجم ابتداییی خوانده و در عین اینکه بسیار ثروتمند هستند هرروز هزینه ای که برای من میکنند را به سرم میکوبند😊(پول بیشتر ولی تفکر کمتر)،
بسیارررر به فرزندان خود تهمت میزنند و ادعا دارند چون فرزندان پزشکی ندارند هزینه ای که برای ما کرده اند را حیف میدانند و معتقدند که بسیار دورریز کرده اند پولشان را 😉 از خانواده ای(تمام نوه ها و نتیجه ها و همه نسل و طایفه مان) که تمام دختران در نهایت به کودک همسری تن داده و تحصیلاتی ندارند و زندگی موفقی نیز ندارند 😑😔
گناه: چون فرزند بسیار بسیار خوبی بودم و هستم 😑 و هیچ گونه دروغ،خیانت،ریا را برای خانواده ام بکار نبردم و فقط افتخار آفریده ام در هر مکان و در هر زمان😑
نگاه پدر و مادر: دروغگو، حیفِ نان و هزینه ای که شده،
حرف های همیشگی: تو هیچ چیزی نمیشوی، هر دختری که از حق خود دفاع کند و تهمت را نپذیرد محکم به اینست که در خانه شوهر بایستی شوهرش او را کتک بزند تا خفه اش کند😐😕
من کسی هستم که در این خانواده طلاهایم را فروخته و هزینه کتاب و کلاس کرده ام تا وارد جامعه شوم 😊
چون خانواده ام هزینه کنکورم را ندادند 😉دختری هستم که با وجود بیماری دانشگاه دولتی تیپ یک قبول شدم و الان شاغل هستم😊
میگویند گناهت نیز این است که ما شکمت را سیر میکنیم ولی تو پزشک نشدی😐😊 بعد از ۶ سالی که از کنکورم میگذرد خونم را در شیشه کرده اند😊
التماس تفکر از: پدر و مادرانی که نداشته های خود را به فرزندان تحمیل میکنند😞
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
يه خاطره ديگم يادم اومد . دختر خواهر م ٤سالشه مياد روزا خونه مامانم ، يه روز رفتم خونه مامان كه ناهار بخورم شب قبل با همسرم فيلم ترسناك ديده بوديم اثراتش روم بود نتونستم خونه بمونم رفتم اونجا، ديدم نشسته داره خاله بازي ميكنه تو اتاق خواب جلوي پنجره ، منم رفتم از پنجره ببينم ماشين جا پاركش خوبه يانه ، يهو داد زد كه چكار ميكني رفتي روي پاي دوستم ، منو ميگي 😳گفتم كدوم دوستت گفت نميبيني مهمون دارم ، يهو ديدم وسايل پذيرايي اسباب بازيش كه فنجون داره و قندون جلوشونه يه فنجون جلوي خودش يكيش جلوي مهمونش كه من رفته بودم رو پاش بعد اوني كه جلو مهمونش بود ليوانش نصفه ، ليوان جلو خودش پر ، گفت همشو بخور چرا نصفه خوردي،سريع وسايلمو جمع كردم بسم الله گويان رفتم پايين ، بعد زنگ ايفونو زدم گفتم مامان ازش بپرس هنوز مهمونش پيششه 😨 ديگه ميبينمش بسم الله ميگم 😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•